🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_شصت_هشت 🍓رویای نیمه شب🍓 مردی که میخواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کی
#رویای_نیمه_شب
🌹#قسمت_شصت_نهم🌹
امین وقتی دید همه چیز مرتب است تعظیم کرد و رفت به طرف سکو رفتم کنار بالش ها و زیر انداز هایی از خط ظرف هایی پر از انگور و انار و انبه چیده شده بود اتاق شباهتی به کارگاه نداشت و پدربزرگم بود قنوا و خانوادهاش نقشهایی برایم داشتن وگرنه باید اتاق کوچک در گوشه ای از طبقه پایین در اختیار می گذاشتند و اتاقی که در آن ایستاده بودم برای پذیرایی از میهمانان مهم و نزدیک آنها که مناسب بود ساعت گذشت خبری نشد گاهی کنار پنجره می ایستادم و گاهی لبه سکو مینشستم یکی دو این بار تصمیم گرفتم بروم و امینه یا دیگری بپرسم که کی و چگونه باید کارم را شروع کنم چند خنجر و شمشیر و سپر جواهرنشان به دیوار آویزان بود یکی از پنجره ها را برداشتم آن را از شال حریری که بر کمر بسته بودند گذراندن جلوی آینه ای سنگین که توی طاقچه ای در دل دیوار کار گذاشته شده بود ایستادم چرخیدم و خودم را تماشا کردم پنج را از غلاف بیرون کشیدم ظریف و درخشان داشت نگینهای روی دسته و غلاف خیلی خوب کار گذاشته شده بود که فکر کردم شاید قرار است کارم را با جلا دادن آن سلاح ها شروع کند ۵ را درهوا چرخاندم و حواله دشمن فرضی کردم این کار را بارها تکرار کردم با این تصور که زندانی هستند و می خواهم فرار کنم به پشت در رفتن با حرکتی ناگهانی آن را باز کردم و از آنچه در مقابل دیدم خشکم زد پسری سیاهپوست به رو برویم ایستاده بود صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای نازک فریادی کشید و به عقب جست امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد خجالت زده راه رابطه باز کردن با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدن خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سرجایش آویزان کردم مرا ببخشید حوصلم سر رفته بود برای همین ...امین گفت شما هرگز نباید از یک طرف کار و یا یک برده سیاه نظرخواهی کنید پسر سیاه پوست که دستیاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت جوهر کرولال است در کارها به شما کمک خواهد کرد گفتم یک برده کرولال به چه درد میخورد این اتاق برای کاری که باید انجام دهند خیلی مجلل بزرگ است وسایل لازم کجاست هیچ چیز این جا نیست شاید محل کار من جای دیگری است...
🌹پایان قسمت شصت و نهم🌹
📙@fotros_dokhtarane