eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
555 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🌨هوالقاضی‌الحاجات🌨 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_بیست_پنج به قنواء گفتم:( الآن خانوادهء ابوراجح و م
💓هوالجاوید💓 🌠🌜 ریحانه به پدرش خیره شد و گفت: طنابی به گردنش انداختند .سوار بر اسب ،او را به دنبال خود کشیدند.🚶🏿‍♀ وقتی این صحنه را برای خودم مجسم می کنم، نزدیک است دیوانه شوم و یا از هوش بروم. خودم را به جای حضرت زینب ،دختر بزرگ علی بن ابی‌طالب می گذارم که در خانه شان را آتش زدند😨. مادرش فاطمه، دختر پیامبر را مجروح کردند و به او سیلی و تازیانه و به گردن پدرش، علی، ریسمان انداختند و به سوی مسجد کشیدند.وقتی یقین داریم خدا شاهد است و امام زمان، خود را در غم و اندوه مان شریک می داند، تسکین پیدا می کنیم !😢😱 انگار ریحانه این حرف‌ها را زد تا به مادرش آرامش بدهد .روحانی که گوشه اتاق ،مشغول نماز بود، پس از سلام دادن گفت: شاید طبیب میخواهد ابوراجح را معاینه کند. بهتر است برای ساعتی به اتاق کناری بروید.☺️✨ فراموش نکنید اگر ابوراجح بیهوش نباشد، از شنیدن آه و ناله شما بیشتر رنج می برد. 🙂💔 ریحانه و هم مادرش به کمک عمه حباب و همسر صفوان با اکراه برخاستند و به اتاق کناری که با پرده ای از اتاق ابوراجح جدا شده بود، رفتند.😕❣ پدر بزرگ دو ساعتی خوابیده بود _. تو هم برو استراحت کن. روز غم انگیزی پیش رو داریم. خدا به همسر و دخترش صبر بدهد!😞 پیش از آنکه به اتاقم بروم، به ابوراجح نزدیک شدم. از خستگی و ضعف ناچار بودم به اتاقم بروم و ساعتی بخوابم. میترسیدم صبح با صدای ناله و شیون ریحانه و مادرش بیدار شوم و ببینم پارچه ای روی ابوراجح کشیده اند !افسوس خوردم که چرا بلافاصله پس از دیدن مسرور در دارالحکومه و شنیدن حرف های رشید، باقنوا نزد حاکم نرفتم تا کار ابوراجح به اینجا نکشد. باور نمیکردم به آن سرعت مجازاتش کنند و به سوی مرگ بفرستند ! نمی دانستم پس از درگذشت ابوراجح چه سرنوشتی در انتظار ریحانه است.😐 لب‌هایش را مرطوب کردم. چند قطره آب ،در دهانش فشردم.💦 دست سردش را در دست گرفتم. سرم را بیخ گوشش بردم، و آهسته گفتم: ابوراجح !صدایم را میشنوی؟ یادت هست سرنوشت اسماعیل هرقلی را برایم گفتی؟ او در شرایطی بود که هیچ طبیبی نمی‌توانست کاری برایش بکند .گفتی که امام زمان ❤️ او را شفا داد؛ 😊 چنان که هیچ علامتی از آن جراحت باقی نماند و همه طبیبان حله و بغداد تصدیق کردند که همچون معجزه‌ای تنها از پیامبران ساخته است. حالا تو در شرایطی سخت تر از وضعیت اسماعیل هستی! هیچ کس نمی‌تواند کاری برایت بکند. تو که بارها از امام زمانت برایم حرف زدی ،خوب است حالا از او بخواهید از مرگ نجاتت دهد. 🌤️ قطره اشکی 💧 از پایین چشمش به پایین لغو و به پایین افتاد. با چشمان اشکبار، شانه اش را بوسیدم و برخاستم.🌄 از ابوراجح که فاصله گرفتم و به طرف پدربزرگم رفتم، ریحانه و مادرش بار دیگر آمدند و کنار ابوراجح نشستند. ریحانه ،طوری که طبیب بیدار نشود، آهسته به من گفت: از گوشه پرده دیدم با پدرم صحبت می‌کردید. 🙄 مادرش پرسید: به او چه گفتید؟ _ یک روز برای دیدن ابوراجح به حمام رفتم. آنجا نبود. به مقام امام زمان❤️ رفتم🌸. او را کنار قبر اسماعیل هرقلی پیدا کردم.داستان شفا یافتن اسماعیل هرقلی را به دست امام زمان برایم تعریف کرد. حالا که گمان کردم صدایم را می‌شنود😢🌱.آن حکایت را یادش آوردم و گفتم:( وضعیت تو از وضعیت اسماعیل بدتر است و هیچ طبیبی نمی‌تواند کاری کند.خوب است از امام زمانت بخواهی به تو کمک کند و از مرگ نجاتت دهد! :)✨ ریحانه اشک روی گونه اش را پاک کرد و گفت:( پدرم عاشق امام‌زمان(عج) است.شما چه اندازه آن حضرت را می‌شناسید و دوست دارید؟)😄🍓 سوال ریحانه تا حدی گیجم کرد.گفتم:( من‌که شیعه نیستم.) _اگر امام زمان(عج)را باور ندارید،چرا از پدرم خواستید به آن حضرت متوسل شود؟☺️✊🏿 ریحانه چنان باهوش بود که با این سوال زیرکانه، مرا به دام انداخت.صادقانه گفتم:(من به‌قدری ابوراجح را دوست دارم که دلم می‌خواهد به هرصورتی‌که ممکن است،نجات پیدا کند.)😞💞 مرد روحانی که نماز دیگری را تمام کرده بود،گفت:( حکایت های مربوط به کمک امام زمان(عج) به شیعیان آن‌قدر زیاد است که برای هرفرد عاقل،شکی باقی نمی‌گذارد که ایشان زنده‌اند و حجت خدا در زمین هستند. ماجرای اسماعیل هرقلی،قطره‌ای است از دریاست. خوش‌به‌حال اسماعیل که چشمش به جمال امام زمان(عج)روشن شد!♥️ آن حضرت بسیار زیبا و دوست داشتنی‌اند.مردی از علی‌بن‌ابی‌طالب خواست که حضرت مهدی(عج)را توصیف کند.ایشان فرمودند:(او در اخلاق،آفرینش و زیبایی،شبیه‌ترین مردم به رسول خداست.)تمام خوبی‌ها و زیبایی‌ها درآن حضرت جمع است.)😍🌸 پدربزرگ به من گفت:( توبهتراست بروی و استراحت کنی.)☘️ ترک ابوراجح و ریحانه در آن شرایط برایم سخت بود،اما به حرف پدربزرگ گوش کردم و به اتاق خودم رفتم.در بستر دراز کشیدم.دلم پر از آشوب بود. فکرش را نمی‌کردم ریحانه را در‌خانه‌ءمان،آن‌قدر از نزدیک ببینم🙂💞 ❤️@fotros_dokhtarane