🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
🌺هوالوّهاب🌺 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_سی_یک ابوراجح به من گفت: ( تو را با قوها در راه دارالحکومه
⛅️هوالجاوید⛅️
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_سی_دو
سواران،که رشید هم میان آنها بود،چند اسب اضافی با خود آورده بودند.ابوراجح و من،سوار دوتا از آن اسبها شدیم و جلوتر از سواران به طرف دارالحکومه حرکت کردیم.🐎
رشید را به ابوراجح معرفی کردم و توضیح دادم که در نجات او چه نقشی داشته.
ابوراجح به گرمی از او تشکر کرد.🙂
درراه،در فرصتی مناسب به ابوراجح گفتم:( حالا که معلوم شد خواب ریحانه،الهامی راست و واقعی است،میتوانید از او بپرسید جوانی که در کنار شما بوده کیست.آنطور که گفتید،او را در آن خواب،شوهر آیندهء ریحانه معرفی کردهاند.)😥
ابوراجح سری تکان داد و گفت:( حق با توست.در اولین فرصت از او میپرسم.خودم هم کنجکاو شدهام داماد آیندهام را بشناسم.معلوم میشود جوان مومن و شایستهای است که در خواب به ریحانه نشانش دادهاند.)🤔
حدس میزنم آن جوان سعادتمند،حماد باشد.😥
_شاید!! در شایستگی حماد شکی نیست.
همگی جلوی دارالحکومه پیاده شدیم.دو تن از سواران،اسبها را با خود بردند.
سندی چند قدم با من همراه شد و آهسته بیخ گوشم گفت:( این ابوراجح چه بود چه شد!حق داشتی که گفتی باید به باطن خودمان هم مثل ظاهرمان توجه کنیم.امام شیعیان ❤️،او را به شکل باطن زیبایش در آورده.)
رشید ما را به طرف ساختمان پذیرایی راهنمایی کرد.نگهبانی در را باز کرد و به ابوراجح گفت:( جناب حاکم،منتظر شما هستند.)😬
حاکم روی تختش نشسته بود.وزیر کنارش ایستاده بود.
ابوراجح و من در چند قدمی حاکم ایستادیم و سلام کردیم.
حاکم ایستاد و حیرتزده به ابوراجح نگاه کرد.😲
وزیر اطراف ابوراجح چرخید و خوب وراندازش کرد.هردو چنان مبهوت مانده بودند که فراموش کردند جواب سلام مان را بدهند.🙄
حاکم سرانجام گفت:( کاش میدانستم چه سحر و جادویی به کار زدهای!)
ابوراجح گفت:( در زمان پیامبر،کسانی بودند که وقتی معجزات او را میدیدند،میگفتند سحر و جادوست.)🤨
_ اگر عصای موسی را داشتم،میانداختم اژدها شود تا اگر سحری در کار است،تو را ببلعد.
_من خودم عصای آن حضرت هستم؛نشانهای روشن و غیرقابل تردید که همهء پندارهای باطل و فاسد را میبلعد.
حاکم پیش آمد و صورت و دندانهای ابوراجح را معاینه کرد.پس از آن به سر جایش برگشت و نشست.کاملاً گیج شده بود.🙃
وزیر دست کمی از او نداشت.ابوراجح گفت:(دستاز دشمنی با شیعیان بردارید و آنهارا که در سیاهچالها به بند کشیدهاید،رها کنید!ایمان بیاورید که مولایم هست و زنده است و وارث دانایی و توانایی پیامبر است.بگذارید ما و دیگر برادران مسلمانمان درکنارهم با صلح و صفا زندگی کنیم.)
پس از دقیقهای سکوت،حاکم به وزیر گفت:( حرف بزن!چرا ساکتی؟)😓
وزیر گفت:( قدرت شما و حتی قدرت خلیفه،در مقایسه با مقام و توانایی امام شیعیان،هیچ است.من تا امروز وجود و حقانیت او را نمیپذیرفتم.برای رضایت شما،باشیعیان بیگناه بدرفتاری کردم.برای اینکه ابوراجح کشته شود، علیه او توطئه چیدم. حالا قبل از آن که مورد خشم و انتقام حضرت مهدی(عج)❤️ قرار گیرم،باید توبه کنم.کارهایی کردهام که مردم این شهر از من بیزار شدهاند.باقی ماندن من در این مقام به ضرر شماست.بهتر است شیعیان دربند را آزاد کنید و به امامشان احترام بگذارید.)
🤩
ابوراجح به حاکم گفت:( شیعیان در این شهر فراوانند.آنها با دیگر برادران مسلمان خود،همچون انگشتان یک دستاند.اگر بین ما اختلاف بیندازند،مقام شما متزلزل میشود.به توصیهء وزیر گوش کنید.امیدوارم خداوند همهء ما را به راه راست هدایت کند و از گناهانی که کردهایم بگذرد!)😊
_خوشحالم که هاشم باعث شد از خون تو بگذرم. من تاامروز،برای تحقیر شیعیان،پشت به مقام حضرت مهدی(عج)مینشستم.قبل از آنکه بروید دستور خواهم داد سریرم را رو به مقام آن حضرت بگذارند.
به وزیر گفت:( زود برو و شیعیان دربند را آزاد کن!همگی را به حمام ببرید و لباس مناسبی بپوشانید و به هرکدام که میپذیرند،۵۰ دینار بدهید.)💎
با خوشحالی به ابوراجح نگاه کردم.حاکم به او گفت:( تو حالا مورد توجه مردم حلّه هستی. آیا خیالم راحت باشد که قصد سرنگونی مرا نداری؟)
😰
ابوراجح گفت:( من مردی حمامی هستم.آرزویی جز این ندارم که مسلمانان در کنار هم زندگی خوبی داشته باشند.)
خواستیم برویم که حاکم به ابوراجح گفت:( از کجا معلوم که امام زمان(عج)❤️ تو را شفا داده باشد؟شاید کار پیامبر بوده؟
ابوراجح لبخندی زد و گفت:( نام و کنیهء آن حضرت،نام و کنیهء پیامبر است.از حیث آفرینش زیبایی،شبیهترین فرد به رسول خداست.من که موفق به زیارت مولایمان شدهام،انگار پیامبر گرامی اسلام را زیارت کردهام.فراموش نکنید آن حضرت،فرزند پیامبر است.تعجبی ندارد که فرزند به جّدش شبیه باشد.هر کس به پیامبر علاقه دارد،نمی تواند امام زمان را دوست نداشته باشد.)
حاکم و وزیر، ما را تا بیرون از ساختمان پذیرایی همراهی کردند.
🌺این داستان ادامه دارد...🌺
🌤️@fotros_dokhtarane