🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
💕هوالجاوید💕 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_شانزدهم پرسیدم: پس مسرور چی؟🤥 گفتم :هرگز! او به ابوراجح خیا
🌺هوالمعبود🌺
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_صد_هفدهم
به دارالحکومه که رسیدم.
_چه پرندههای قشنگی!گوشتشان حلال است؟🌸
_خودت انصاف بده.حیف نیست گوشت این پرندگان زیبا از گلوی کسی چون تو پایین برود!✨
_معلوم است که برای نجات آن مردک حمامی آمدهای.باورکردنی نیست که جوان ثروتمند و زیبایی مثل تو بخواهد جانش را برای کسی مثل او به خطر بیندازد.به هر صورت،شجاعت توهم ستودنی است!😄🌱
گفتم:( خوب است که آدم بااحساسی هستی،ولی افسوس که نتوانستی زیبایی روح و روان ابوراجح را ببینی!امیدوارم در آن لحظه که میمیرم و از این بدن فاصلهرمیگیرم،زیباتر از آن باشم که تو حالا میبینی!این بدن پیر میشود،از ریخت میافتد و عاقبت خواهد پوسید و خاک خواهد شد.😊❤️
به جای آن که عمری را در آرزوی ظاهری زیبا بگذرانی،بهتر است برای یکبار هم که شده چشم دلت را باز کنی و به روح و روانت نگاهی بیندازی.اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست،در عوض،روح و روانت را میتوانی با کارهای شایسته،صفا بدهی و زیبا کنی.کسی نمیتواند تو را سرزنش کند که چراداز زیبایی ظاهری،سهمی نداشته ای؛به همین شکل به دنیا آمدهای،ولی زیبایی باطنی،در اختیار خودت است.اگر به فکر آن نباشی،قابل سرزنش خواهی بود. :)🍓
روی چهارپایه اش نشست و گفت:( حرف دلنشینی بود.امیدوار کننده اشت.باید بیشتر به آن فکر کنم.اگر میخواهی بروی،جلویت را نمیگیرم.)😉
وارد دارالحکومه شدم.به پتجره ای که آن روز صبح،از آنجا مسرور را دیده بودم،نگاه کردم،از قضا قنواء آنجا بود.دستار را که از سر برداشتم،دست تکان داد و از پنجره دور شد.🚶🏿♀🔥
بدون هرگونه مزاحمتی خود را به آب نما رساندم که ناگهان با وزیر و پسرش،رشید،رودررو شدم.وزیر با دیدن و قوها خندید و گفت:( شاهزادهء ایرانی!برای نجات ابوراجح آمدهای؟)🤔💞
وقتی برای گرفتن قوها به حمامابوراجح آمده بود،با دیدن من گفته بود که شبیه شاهزادگان ایرانی هستم.گفتم:( تو قوها را میخواستی.این هم قوها.این ها را بگیر و بگو ابوراجح را رها کنند.)😕
این داستان ادامه دارد...🍬🍭
🍇با ما همراه باشید🍇
🐣 @fotros_dokhtarane