eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
556 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هشتاد_دو کاش در همان لحظه از او جدا شده بودم!انگار فکری ناگهانی از ذهنش گذشته ب
_پناه برخدا!ما داریم کجا می رویم؟!دنیا برعکس شده.اول یک دختربچهء زیبا و فتنه انگیز،سرزده به مغازه می آید و زندگی و آسایش ما راه به هم می ریزد. بعد😕 یک دختربچه ی بازی گوش و آب زیرکاه،پای مارا به دارالحکومه باز می کند و خط و نشان می کشد.😒 حالا هم یک پیرزن پرحرف برای مان صغرا کبرا می‌چیند خدایا خودت به دادمون برس کار دنیا افتاده دسته یک مشت دختر بچه و پیرزن 😅 پدربزرگ پیش از رفتن،دست روی شانه ام گذاشت و گفت:(خودت تصمیم بگیر.اگر به دارالحکومه رفتی،سعی کن بیش از همیشه هوشیار باشی!من تو را به خدا می سپارم!)🙂💥 من فقط به حماد فکر می کردم.برای همین می خواستم به دارالحکومه برگردم.🙃 بدون توجه به اطراف،به آب نما نزدیک شدم.حس می کردن از پنجره های دارالحکومه به من نگاه می کنند.👀 تنها امینه در اتاق بود.داشت آیینه ای را گردگیری می کرد.صندوق چوبی و منبت کاری شده،گوشه ای گذاشته شده بود.اتاق تفاوت دیگری با روز قبل نداشت.🤔 _برای کار من،جای دیگری در نظر گرفته شده؟🤔 امینه به صندوق اشاره کرد.😶 بنا به دستور بانویم قنواء،در همین اتاق مشغول به کار خواهید شد.آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید،در این صندوق است.🤠 به صندوق نزدیک شدم تا بازش کنم.قفل بود. _کلیدش کجاست؟🤓 امینه پیش آمد و قفل را امتحان کرد. _نمی دانم.چیزی به من نگفته اند.دو خدمتکار،آن را آوردند و بدون هیچ توضیحی رفتند.شاید فراموش کرده اند قفل را باز کنند.😊 لبهء‌ سکو نشستم.☺️ _بگویید بیایند قفل را باز کنند.هرچه زودتر کارم را شروع کنم،زودتر هم تمام می شود. _تا دقیقه ای دیگر می‌روم.🤗 کنار پنجره رفتم.به رودخانه و پل نگاه کردم.چشم انداز بی نظیری بود. _امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده‌اید؟🙄 +ایشان دیگر حال‌و‌حوصلهء نمایش ندارند. _حق دارند.کار سختی است که هربار بخواهند،خود را سیاه کند.🖤 امینه با خشمی ناگهانی به طرفم آمد و گفت:(لطفا موءدب باشید آقا!این شمایید که دوستش ندارید و می خواهید او را به بازی بگیرید،اما من نمی‌گذارم.) سفارش های ابوراجح و پدربزرگ به یادم آمد.باید خون سردی ام را حفظ می کردم.😉❤️ پایان قسمت هشتاد و سه 📙@fotros_dokhtarane