🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_چهار 🌼رویای نیمه شب🌼 به نشانه رضایت سر تکان داد زنها ایستادند و دورم حلقه
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتاد_پنج
❤️رویای نیمه شب❤️
من یک بازی را شروع کرده ام که باید تمام کنم ، وگرنه ابونعیم بیچاره به این سادگیها نمیتواند بابت جنسی که فروخته پولی دریافت کند
_حق دارم بدانم این بازی چیست
_به تو مربوط نیست
_نمی خواهم در این بازی قربانی ام کنید
_تو برای این نقش انتخاب شدی صدمه ای نمی بینی
_نقشم چیست ؟
_کسی که من به او علاقه دارم بیشتر از این توضیح نمیدهم رفت سر جایش نشست و به امینه اشاره کرد کنار برود
_این ریحانه دیگر کیست ؟
یادم امد که از او حرف زده بودم
_کسی است که به او علاقه دارم همین به هیچ سوال دیگری هم دربارش جواب نمی دهم
لحظه ای در سکوت گذشت امینه جواهرات را آهسته و بی صدا به صندوقچه برمی گرداند قنوا پرسید شما که گوشواره زیاد دارید چرا یکی به او نمی دهید ؟
هرچند وقتی عروسی کردید او صاحب بهترین جواهرات میشود
راستی چرا جوانی زیبا و ثروت مندی مثل تو به یک دختر فقیر و گلیم باف علاقه مند شده ؟چرا عروسی نکرده اید ؟
نگاهم به پل بود بین من و ریحانه رودخانه ای بزرگ فاصله بود بی آن که پلی وجود داشته باشد تا از آن بگذریم و بهم برسیم .
_او هرگز حاضر به زندگی با من نخواهد شد .
_شوخی میکنی؟ شاید ابونعیم راضی به این وصلت نیست.
هرچه باشد تو جوانی متشخصی و او دخترکی فقیر به طرفش چرخیدم سیبی برایم انداخت آن را گرفتم
_او شیعه است .
خندید
_پس بهتر است فراموشش کنی شک ندارم که هرکدام از دختران دل فریب حله آرزو دارند شوهری مثل تو داشته باشند .
پایان قسمت هفتاد و پنج
📙@fotros_dokhtarane