🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌹رویای نیمه شب🌷 #قسمت_پنجاه_دو دیگر چیزی نپرسیدم.میترسم ابوراجح از رازی که در دل دا
#رویای_نیمه_شب
🌷رویای نیمه شب🌹
#قسمت_پنجاه_سه
****
من این ماجرا را از پسر اسماعیل هرقلی شنیدم. خدا او را بیامرزد!
مرد زحمتکش و درستی بوده است . این ماجرا به قدری مشهور است که بسیاری از مردم حله و بغداد، آن را به یاد دادند .
پدربزرگت هم باید آن را شنیده باشد .
_ یادم نمی آید چیزی در این باره به من گفته باشد .
_ زمانی که اسماعیل جوان بوده ، دملی در ران پای چپش بیرون می آید ، به بزرگی کف دست .
هرسال ،فصل بهار، این دمل می ترکیده و مرتب از آن چرک و خون می آمده . فکرش را بکن .
بیچاره دیگر نمیتوانسته به کار و زندگی اش برسد .
می دانی که روستای(( هرقل)) نزدیک حله است . اسماعیل انجا زندگی میکرده.
_ بله ،میدانم کجاست .
در سفر دوسال پیش ، کاروان ما کنار آن روستا منزل کرد .
_ اسماعیل به حله می آید . سراغ عالم بزرگ حله را می گیرد.
مردم نشانی خانه (( سید بن طاووس )) را به او می دهند و می گویند :(( او از بزرگترین و پرهیزکارترین دانش مندان روزگار است و شیعه و سنی برای حل مشکلاتشان به سراغش میروند.))
🌷🌹پایان قسمت پنجاه و سه
@fotros_dokhtarane