🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🍁#پارت_بیست_سه 🌷_من اینهارا قبول دارم،ولی مدت هاست سؤالی توی ذهنم جست وخیز می کند ک
#رویای_نیمه_شب
🥰رویای نیمه شب🥰
🍁#پارت_بیست_چهار
🌷_فکری ناراحت کننده،ذهنم را به خود مشغول کرد.شاید ابوراجح می خواست ریحانه را به مسرور بدهد.لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد،جواب رد نمی شنید.از کودکی نزدش کارکرده بودو ابوراجح به او احتیاج داشت.بارهادیده بودم که مسرور، مانند شیعیان، با دست های افتاده نماز می خواند.ابوراجح ترجیح می داد دخترش رابه مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری اورا از پا می انداخت،دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند.همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه رااز من بگیرند.
آن مشتری محترم،موقع رفتن،مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوشحالی کفش های او را جلوی پایش جفت کرد. چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت.شنیده بودم پدر بزرگِ زمین گیری دارد.ابوراجح هوای آن پیر از کار افتاده راهم داشت و کمک هایی به او می کرد. گاهی در نبود مسرور،ریحانه و همسرش رابه خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند.یکبارهم شاهد بودم که نیمی از غذایی راکه ریحانه آورده بود،کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد.شک نداشتم مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خانه اش ببیند.
🍂پایان پارت بیست و چهار
@fotros_dokhtarane