🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🥰 رویای نیمه شب 🥰 🍁 #پارت_بیست 🌷 – درست فهمیدی ابوراجح. نمیدانم آنچه برسرم آمده ،
#رویای_نیمه_شب
🥰رویای نیمه شب🥰
🍁#پارت_بیست_یک
🌷_اگرمدتی اورا نبینی و از خدا یاری بخواهی،فراموشش می کنی.هرچیزی دوا و درمانی دارد.دوای عشق های بی فایده و آزاردهنده،همین است که گفتم.
_اماابوراجح! اوکاملا برای من مناسب است.اگر شماهم می دانستیداو کیست می گفتید که همسری بهتراز او گیرم نمی آید.
_عشق این طوری است.
چشم آدم رااز دیدن عیب های معشوق،کور میکند و خوبی هایش را هزار برابر جلوه می دهد.
_پدربزرگم هم مطمئن است که او می تواند مناسب ترین همسربرایم باشد.
_ابونعیم انسان با تجربه ای است.نمی فهمم پس چرااین طور درمانده ای؟توکه اورا دوست داری،پدربزرگت هم که موافق است.می ماند اینکه از او خاستگاری کنی.
به قوها خیره شدم.آن ها مشکلات آدم ها را نداشتند.باید
حقیقت را می گفتم.
_اوو خانواده اش شیعه اند.
ابوراجح جا خوردو ساکت ماند.پس از دقیقه ای برخاست و از سکو پایین رفت.نمی دانستم اگر می فهمید درباره که حرف میزنم،چه عکس العملی نشان می داد.
کنارحوض نشست.دستش را به آب زد.
قوها به طرفش رفتند.آنهارا نوازش کرد.
بدون آنکه به من نگاه کند،گفت:«زیاد پیش می آید که به خاستگارجواب رد می دهند.دراین صورت،چاره ای جز صبر نیست.»
ظرف انگور را کنار گذاشتم و ایستادم.حرف هایمان به جای حساسی رسیده بود.در راه حمام،پیش بینی کرده بودم که ابوراجح چنین توصیه ای میکند.
مسرورترجیح داده بود در اتاقک بماند و از ماجرا سر در بیاورد.
گوش تیز کرده بود و خود را به شمردن سکه ها سرگرم نشان می داد.
بعیدنبود حدس زده باشد در باره ریحانه صحبت می کنم.
🍂پایان پارت بیست و یک
@fotros_dokhtarane