🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🍁 #پارت_دو 🌷 با تحسین به طرح و ساختههایم نگاه میکرد و میگفت :« تو همین حالا هم ا
#رویای_نیمه_شب
🍁 #پارت_سه
🌷 ریحانه که ششساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس ، فقط گاهی او را میدیدم. با ظرفی غذا به مغازهٔ ما میآمد ، رویش را تنگ میگرفت و به من میگفت :« هاشم! برو این را به پدرم بده.»
بعد هم زود میرفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سالها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود ، گفت :« هاشم! تو دیگر بزرگ شدهای. باید به فکر ازدواج باشی. میخواهم تا زندهام ، دامادیات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچههایت را دیدم ، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم.»
نمیدانم چرا در آن لحظه ، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم.
یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود ، از پلههای کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت :« حیف که این ابوراجح ، شیعه است ، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری میکردم.»
با شنیدن نام ریحانه ، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمیکردم همبازی دورهٔ کودکی ، حالا برایم مهم باشد. خودم را بیتفاوت نشان دادم و پرسیدم :« چی شد به فکر ریحانه افتادید؟»
روی چهارپایهای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد.
–شنیدهام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد میدهد. چقدر خوب است که همسر آدم ، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پلهها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد.
دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت :« این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته : در بزرگواری یک مرد همین بس که عیبهایش را بشود شمرد.»
بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم :« میدانم. اول آن که شیعه است و دوم این که چهرهٔ زیبایی ندارد.»
–آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم ، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمیکند.
اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. همیشه برای کمک آماده است ؛ اما افسوس همانطور که گفتی ، بهرهای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است.
هرچه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی.
اینجا بود که...
🍂 پایان پارت سه
@fotros_dokhtarane 💎