eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
409 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
⛅️هوالجاوید⛅️ #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_سی_دو سواران،که رشید هم میان آن‌ها بود،چند اسب اضافی با خ
🔷هوالقهار🔷 🌠🌜 حاکم گفت:( می خواهی قو هایت را پس بگیری؟)☺️🍓 _اگر بگویم نه،دروغ گفته‌ام. همه خندیدیم و خوش‌حال و راضی،از یکدیگر جدا شدیم.🤣🌸 عصر آن روز خبر رسید که زندانی ها آزاد شده‌اند و به همراه خانواده‌هایشان درراهند تا به‌دیدن ابوراجح بیایند و از او تشکر کنند.دیدار پرشوری بود.حماد و پدرش میان زندانی‌های آزاد شده بودند.ابوراجح از دیدنشان اشک شوق ریخت و آن‌ها بادیدنش سجدهء شکر به‌جا آوردند.😍✨هیچ‌کس به یاد نداشت که شیعیان حله،روزی به مبارکی آن روز را گذرانده و آن‌قدر شاد و امیدوار باشند.از جایی که ایستاده بودم،ریحانه و قنواء را دیدم که بین زن ها بودند و باخوش‌حالی به آن سو که حماد و پدرش ایستاده بودند نگاه می‌کردند.آزادشدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند.همسر صفوان که صبح به خانه رفته بود،دوباره برگشته بود.😊🌱 ام‌ّحباب ظرفی میوه به من داد تا به اتاقی که مردها در آن بودند،ببرم. _دارم از پا می‌افتم.میوه را که تعارف کردی،به مطبخ برو و کوزه‌ای آب بیاور. وارد مطبخ که شدم،یکّه خوردم.ریحانه آن‌جا مشغول شستن میوه‌ها بود.پیرزنی آن‌ها را در چند ظرف می‌چید.بی‌صدا برگشتم و به در زدم:)🌸 _خسته نباشید!😉 ریحانه چادرش را مرتب کرد.کوزه را برداشتم و زیر شیره خمره گرفتم.پیرزن گفت:( آفرین آب را که بردی،زود برگرد و این ظرف‌های میوه را هم ببر.خیر ببینی!) کوزه و چند ظرف میوه را که بردم،منتظر ماندم تا شربت آماده شود.به ریحانه که از ته تشت آب،دانه‌های انگور را جمع می‌کرد گفتم:( کارهای این‌جا بسیارزیاد است!می‌خواهید به امینه یا قنواء بگویم بیایند تا دست‌تنها نباشید؟)😁 پیرزن در حین جویدن چیزی مثل نارگیل گفت:( پس من این‌جا چه کاره‌ام!) ریحانه گفت:( می‌خواستند برای کمک بیایند.من گفتم بالا باشند و به مهمان‌ها برسند.)🙂❤️ پیرزن برایم پیاله ای شربت انبه ریخت و به دستم داد. ریحانه گفت:( باید ببخشید!ما این‌جا ماندیم و زحمت‌مان افتاد روی دوش شما.به پدرم گفتم به خانهء خودمان برویم،پدربزرگتان نگذاشت.)😄 پیرزن به ریحانه گفت:( کجا از این‌جا بهتر!خانهء شما که جا نداشت دختر.) گفتم:( چه افتخاری بالاتر از این‌که میزبان ابوراجح باشیم.)😅💚 گفتم:( فکرش را که می‌کنم،می‌بینم قصهء عجیبی است.با معجزه‌ای که اتفاق افتاد،خدا سایهء ابوراجح را از سر شما و ما کم نکرد.من و پدربزرگم،قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر به نور حقیقت راه پیدا کردیم.شیعیان در بند آزاد شدند. حدس می‌زنم مرجان صغیر از این به بعد با شیعیان مدارا کند😃💫.پدر شما درباره تشیّع و امام زمان(عج) با من صحبت کرده بود.صحبت‌های او مرا در یک دوراهی،یا بهتر بگویم در یک بن‌بست قرار داده بود.دیشب پدربزرگم به من می‌گفت که مبادا به تشیّع،گرایش پیدا کنم.با این اتفاق عجیب،نه تنها من یقین کردم که امام زمان به عنوان تنها حجت خدا بر زمین،زنده‌اند و قدرتی پیامبرگونه دارند،بلکه پدر بزرگم هم شیعه شد.😀🙌🏿)ریحانه گفت:( پدرم بارها می‌گفت گیرم که صفوان گناهکار است،حماد چه تقصیر و گناهی دارد!او را دیدید؟ نای راه رفتن نداشت.)😕 دلم می‌خواست صحبت را به جایی بکشانم که ریحانه،جوانی را که در خواب دیده بود معرفی کند.گفتم:( خوابی هم که شما دیده‌اید عجیب است.آن‌طور که پدرتان می‌گفت،یک‌سال پیش،شما آن خواب را دیده‌اید.دربارهء آن خواب، حرف بزنید.آیا واقعاً پدرتان را همان‌طور که حالا هست،در خواب دیده بودید؟)🤔🖤 _ بله.او را همان‌طور به‌خواب دیدم که الآن هست. _آن موقع چه تعبیری برای خوابتان داشتید؟ _گاهی فکر می‌کردم خوابی بدون تعبیر است. حدس نمی‌زدم این‌قدر به واقعیت نزدیک باشد.🙃👍🏿 پرسیدم:( چه‌شد که چنین خوابی دیدید؟) _بیش از این نمی‌توانم در این مورد با کسی صحبت کنم.)😄🌸 ریحانه مشغول باز کردن بند مشک شد.با آنچه گفت،انگار آسمان و زمین بر سرم هوار شد.چاره‌ای نداشتم جز این‌که به خواست خدا،راضی باشم.دیگر با چه زبانی باید می‌گفت که آن جوان من نیستم😁.وقتی احساس کردم صدایم دیگر نخواهد لرزید،گفتم:( سماجت من را ببخشید شاید بتوانم در این راه خیر کمک‌تان کنم،پدرتان مدتی پیش به من گفت که در خواب شما،جوانی کنارتان ایستاده بوده و پدرتان به شما گفته این شوهر آینده توست.🤥💞)ریحانه گفت:( حالا که راست بودن نیمی از خوابم ثابت شده،شک ندارم بقیه اش هم با خواست خدا اتفاق می‌افتد.)😕 پرسیدم:( حالا که معلوم شده خوابتان،رویای صادق است،چرا آن جوان را معرفی نمی‌کنید؟شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...) حرفم را قطع کرد:(راضی به زحمت شما نیستم.او خودش به سراغم می‌آید.برای همین خیالم راحت است.)😉😌 .... 🌺این داستان ادامه دارد... 🌺 🌤️@fotros_dokhtarane
هفته حقوق بشر (به شر) آمریکایی 6 تیر= ترور آیت الله خامنه ای 7 تیر= ترور و 72 یار انقلاب 7تیر= بمباران شیمیایی سردشت 11 تیر=ترور آیت الله صدوقی 12 تیر= حمله ناو آمریکا به ایران 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمان عاشق است♥️🌱 برادرها ، خواهرها عاشق شوید ...❤️ زندگی به است.. 📝 ___|🇮🇷|____________ ❥|•@fotros_dokhtarane🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میوه ای 🍉🍉🍉 کافیه هر میوه ای رو که دوست دارید میکس کنید و بعد توی لیوان یکبار مصرف بریزید. وقتی میوه اول یخ زد میوه دوم رو بریزید. اگه دوست داشتید می تونید شکر هم اضافه کنید. چوب بستنی رو وقتی لایه آخر کاملا یخ نزده بذارید و مجدد بذارید یخچال . با قالب بستنی هم می تونید درست کنید. . خیلی آسونه😍 👩‍🍳 ✂️ 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🔷هوالقهار🔷 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_صد_سی_سه حاکم گفت:( می خواهی قو هایت را پس بگیری؟)☺️🍓 _اگر بگوی
⛅️هوالستارالعیوب⛅️ 🌠🌜 پرسیدم:( حالا که معلوم شده خوابتان،رویای صادق است،چرا آن جوان را معرفی نمی‌کنید؟شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...) حرفم را قطع کرد:(راضی به زحمت شما نیستم.او خودش به سراغم می‌آید.برای همین خیالم راحت است.)😉😌 _از کجا باید بداند که شما او را به خواب دیده‌اید؟ _خدا که میداند! نمی‌دانستم چرا آن‌قدر اصرار دارم آن جوان را بشناسم.شاید میخواستم مطمئن شوم که حماد است.حماد قابل تحمل‌تر از یک جوان ناشناس بود.حالا که شیعه شده بودم،باز از ریحانه دور بودم.اگر او به دیگری علاقه داشت،کاری از دستم بر نمی‌آمد.😭 _ولی فراموش نکنید یک‌سال طول کشید تا نیمی از خوابم تعبیر شد.از کجا معلوم که تعبیر شدن نیمهء دومش،یک سال دیگر طول نکشد؟نباید میوه را قبل از رسیدن چید.احتمال دارد تا مدتی دیگر، آن جوان،با عشق و علاقه به خواستگاری‌ام بیاید؛ اما حالا چه؟اگر به او بگویم که چنین خوابی دیده‌ام و در انتظار خواستگاری‌اش هستم،ممکن است بگوید:( خواب دیده‌ای،خیر باشد!من دیگری را دوست دارم.☺️🍓 امّ‌حباب نفس زنان آمد و گفت:( کجایی هاشم؟ پدربزرگ با تو کار دارد.)ریحانه به امّ‌حباب گفت:( واقعا ابونعیم پیرمرد نازنینی است!من از همان کودکی به او علاقه داشتم.) از مطبخ که بیرون آمدم،امّ‌حباب آهسته گفت:( متوجه منظور ریحانه شدی؟)🤥🌱 _دوباره چی فهمیدی که من نفهمیدم؟ _این که گفت:( ابونعیم پیرمرد نازنینی است و من به او علاقه دارم.😃💫 حوصلهء حرف‌هایش را نداشتم. _نه.🙂 _منظورش این بود که تو جوان نازنینی هستی و به تو علاقه دارد! گفتم:( ساکت باش!او منتظر خواستگاری حماد است.)😄✨ امّ‌حباب وا رفت و گفت:( مگر ممکن است؟) از پله ها بالا رفتم و صبر کردم ناله‌کنان و نفس‌ز‌نان به من برسد.✨🌸 _پیش از آن‌که بیایی،داشتیم حرف می‌زدیم.اگر به من علاقه داشت،هرطور بود،اشاره‌ای می‌کرد. ایستاد و عقب‌گرد کرد. _اگر حرفم را قبول نداری،طوری نیست.الان می‌روم از خودش می پرسم و تکلیف تو را روشن می‌کنم.مرگ یک‌بار،شیون هم یک‌بار.اینجوری که نمی‌شود.🤥🌱 پله ها را پایین آمدم و راهش را سد کردم. _کجا با این عجله؟ کنارم زد تا پایین برود.😗 _تو قبولم نداری،خودم که خودم را قبول دارم. یک‌کلمه ازش میپرسم: این هاشم بدبخت را میخواهی یا نه؟یک کلام،ختم کلام😊. این همه مقدمه چینی که نمی‌خواهد.پس این همه وقت داشتید حرف می زدید،چی بلغور می کردید؟) دستش را گرفتم و مجبورش کردم بایستد.کمک کردم دوباره از پله‌ها بالا برود.😭 _گوش کن امّ‌حباب! الان وقت این حرف‌ها نیست.میوه‌ را نباید قبل از رسیدن چید.آن هم با وجود پیرزن مزاحمی که توی مطبخ است.به‌نظر من که همین حالا وقتش است.وقتی ابوراجح و دخترش از این خانه رفتند که دیگر فایده‌ای ندارد. یادت رفته مرا به زور به خانهءشان فرستادی تا خبری از ریحانه بیاورم؟!حالا خدای مهربان،آن‌ها را به خانهءمان آورده.باورت می‌شود!😉🔥 برای دل‌داری خودم گفتم:( باید به خواست خدا راضی باشیم.اگر ریحانه با دیگری سعادت‌مند می‌شود،لابد من هم با یکی‌دیگر خوشبخت می‌شوم.تو این را قبول نداری؟)😕💫 امّ‌حباب گفت:( من قبول دارم،ولی تو را نمی‌دانم.) بدون این‌که منتظر جواب من بماند،به اتاق زن‌ها رفت.😄🚶🏿‍♀ 😍این داستان ادامه دارد...😍 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🎀با ما همراه باشید🎀 🌱@fotros_dokhtarane
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پراز زیبایی است 💚🌱به آن توجه کن 😍 به زنبور عسل 🐝به کودک کوچکو چهره های خندان دقت کن 😍😂 باران را نفس بکش 😌وباد را احساس کن 😍😌 زندگی ات را زندگی کن وبرای رویاهایت مبارزه کن😌😍😊🙂🌱 @fotros_dokhtarane
سلام گل دخترا ظهر سه شنبه اتون بخیر باشه امروز براتون دستور تهیه یه کیک خیلی خیلی ساده رو آوردم که از تهیه اش لذت ببرین😊 راستی این رو بگم که هرچی قطر قالب کمتر باشه بیشتر پف میکنه و میتونین چندتا درست کنید روی هم بزارین😍 بریم شروع کنیم😎
مینی ساده مواد لازم برای۲ نفر 🍰🍰 آرد دو سوم پیمانه تخم مرغ یک عدد شکر یک سوم پیمانه روغن مایع یک چهارم پیمانه شیر یک چهارم پیمانه بیکینگ پودر یک قاشق چای خوری وانیل‏ نصف قاشق چای خوری نمک یک پنس طرز تهیه ۱- آرد و بیکینگ پودر و نمک را با هم مخلوط و سه بار الک میکنیم. ۲- تخم مرغ را با همزن دستی یا چنگال کمی هم میزنیم تا تخم مرغ باز شود. سپس شکر و وانیل را اضافه میکنیم و دوباره با همزن دستی حدودا دو دقیقه هم میزنیم تا کرم رنگ شود. ۳- روغن و شیر را اضافه و کمی مخلوط میکنیم.‌ آرد را هم در سه مرحله اضافه کرده و با همان همزن به آرامی هم میزنیم.‌ ۴- ته قابلمه ای نچسب به قطر حدودا ۱۴ سانتی متر را چرب میکنیم و مایه کیک را داخل آن میریزیم. درب آن را دمکنی گذاشته و روی کوچکترین شعله اجاق گاز قرار میدهیم و زیر شعله را کم میکنیم. بعد از یک ربع الی بیست دقیقه با خلال دندون چک میکنیم. اگر پخته بود شعله را خاموش میکنیم و اجازه میدهیم کمی خنک شود سپس کیک را از قابلمه خارج میکنیم. سایر نکات * این کیک را میتوانید داخل فر یا فر دستساز هم با قالب کوچک درست کنید. * برای راحتی کار مقادیر را به قاشق ذکر میکنم: آرد ۷ ق غ خوری سرپر، روغن و شیر هر کدام ۷ ق غ خوری، شکر ۶ ق غ خوری راستی برای ۴نفر مواد دوبرابر میشه😎 از درست کردنش لذت ببرین😇✋️ 🥞🍰🎂@fotros_dokhtarane
رابطه خدا با انسان دو سویه است✌️ می‌فرماید: دیگران را ببخش 👈تا تو را ببخشم به دیگران رحم کن👈تابه تو رحم کنم اینجا هم می‌فرماید: مرا یــــــاد کن 👈 تا تو را یـــــاد کنم روزی چند دقیقه با خدا حرف میزنی؟! منظورم توی دلت نیست. منظورم به زبون آوردن هست. روزی چند دقیقه یه جای خلوت با خدا حرف بزن. از امشب شروع کن🤲لذت بخشه🤗 @fotros_dokhtarane
شهید هادی ذوالفقاری❤️ جوانی که روز شهادت امام هادی(ع) به دنیا آمد وبرهمین اساس نام اورا محمد هادی می گذارند😍 جالب است که شهید ذوالفقاری عاشق و دلداده امام هادی علیه السلام شد❤️😍 ودراین راه ودرشهر امام هادی یعنی سامرا به شهادت رسید.. 😍❤️🌷 @fotros_dokhtarane
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفیر عشق شهیداست ❤️🌷وارباب عشق حسین است ❤️ووادی عشاق کربلا. جایی که ارباب عشق سر می‌دهد 😔تااسرار عشاق را بازگو کند 😍که برای عشاق راهی جز از کربلاگذشتن نیست.. 🙂😔💔❤️🌷 وشهید برای رسیدن به راز از کربلا و جوانی اش گذشت 🙂❤️ تا این اسرار را به معنای واقعی بازگو کند.. 🙂😍🌷❤️ @fotros_dokhtarane
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند😍🙂❤️نه مثل حجاب های روز چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا نمی‌دهند.. 🙂🥺 از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند ✋🏻🙂 جهان 🌍درحال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست🙂، الان دوجهاد درپیش داریم، اول جهاد نفس که واجب تراست🙂زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم🎃یابهشت✨ حتی در جهاد با دشمن ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید🌷به حساب نیاید، چون برای هوای نفس🤑 رفته جبهه واگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان😈رفتید ودراین حال چه فرقی است بین ما و دشمن🎃؟ @fotros_dokhtarane