🌍 در مرکز دنیا
😉 وقتشه دنیا رو متحول کنی❗️
#روز_جمهوری_اسلامی مبارک❗️
#کلام_یار❤️
#نوجوان✨
#دختران_فطرس 🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_نود_هشت
😍رویای نیمه شب 😍
یک بار که خودم را به شکل کولی ها در آورده بودم و فال میگرفتم تو را دیدم . به مغازه میرفتی . تعقیبت کردم . یکی را فرستادم در موردت تحقیق کند .😁 وقتی فهمیدم نوهِ ابونعیم زرگری و پدر برزگر علاوه بر چند مغازه و نخلستان ، مال التجاره فراوانی را به کاروان ها سپرد تا برایش تجارت کنند ،قرعه به نام تو افتاد . ترتیبی دادم تا برای خرید به مغازه بیاییم😜 . بقیه ماجرا را خودت میدانی .
هم میخاستم مرتب به دارالحکومه بیایی و هم نمی خواستم کسی تو را مشغول تعمیر جواهرات و جرم گیری زینت الات ببیند .😊 نباید میفهمیدند که برای کار به اینجا آمده ایی .))
به کنار پنجره رفتم و به روبه رو نگاه کردم .
از کار خودم خنده ام گرفت . روزی آرزو داشتم دارالحکومه را ببینم.حالا که به آن راه پیدا کردم ،دوست داشتم کناره پنجره بایستم و منظره مقابلم را تماشا کنم .
_ دیگر مجبور نیستید به اینجا بیایی.😄 همین فردا یکی از خدمتکاران را میفرستم تا طلبتان را بپردازد.
گفتم :(( بازی بچه گانه ایی بود !اگر پدرت تصمیم گرفته باشد تو را به پسر وزیر بدهد ،این کارها جلو دارش نیست.))😐
قنواء سرش را روی شانه امینه گذاشت و ساکت ماند .
_ چاره ایی نیست ! تو با یک دختر معمولی فرق داری . ببین کجا زندگی میکنی !اینجا به جز قدرت و حکومتی چیزی معنی ندارد. اگر پدرت در خدمت حکومت نباشد ،برکنار خواهد شد 😁.
او بدون وزیری زیرک نمیتواند از پس کارها بربیاید .ده ها نفر در سیاه چال زنده به گور شدند تا چیزی حکومت را تحدید نکند . آن وقت تو که دختر حاکمی ،انتظار داری هر طور میلت میکشد ازدواج کنی؟😳
_ برای همین است که به مردم کوچه و بازار غبطه میخورم که زندگی بی آلایش و صادقانه ایی دارند .
به آب نما میان باغ نگاه کردم.از وضعیت ناراحت بودم .من هم مثل قنواء از آینده نگران بودم .نمیتوانستم با کسی که دوستش داشتم زندگی کنم . دلم میخاست به کارگاه پدر بزرگ پناه ببرم . دارالحکومه به همان زودی برایم کسالت بار شده بود. آنجا بوی دسیسه و قدرت طلبی میآمد. انسان چطور میتوانست با بی تفاوتی .😀در جایی به زندگی راحت خود مشغول باشد که در کنارش ، ده ها نفر بی گناه در سیاه چال ، بدترین لحظه ها را میگذراندند و هیچ امیدی به ادامه حیاط خود نداشتند !نمیدانستم بیشتر افسوس خودم را بخورم یا قنواء را . برای امینه هم ناراحت بودم😭 .
ناگهان از کنار آبنما دیدم ، دهانم از تعجب باز ماند . مسرور را دیدم که با عجله از پله ها پایین میرفت . داشت با عجله دارالحکومه را ترک میگرد. نمیتوانستم حدس بزنم برای چه به آنجا آمده بود .🌹
پایان قسمت نود و هشت 🌷
@fotros_dokhtarane 🌺❄️⭐️
🌹سیزدتون بدر♡دشمنانتون در به در😉
💙رفقاتون گل به سر♡گرفتاریاتون زود بدر😍
😊خوشیهاتون هزار برابر😋
🙏انشاا... ارزوهای سیزده بدرتون، امسال براورده شود🤲🏻
☁️☀️ ☁️ ☁️ ☁️
☁️ ☁️ ☁️ ☁️
_🌲🏡🌳______🌳__🌲
🌴 / \
🌴 / | \
🌴 /🚘 \
🌴 / | \
/ 🚘\
/ 🚘 | \
/ 🚘 🚘
/ |🚍 \
/ 🚘 \
/ | \
/ | 🚘
سیزده بدرخوبی رو براتون آرزو میکنم 😊
۱۳تابدی♡۱۳تابلا♡۱۳تا زشتی♡۱۳تانحسی♡۱۳تا غصه♡۱۳تا مریضی از وجودتون دور بشه و در عوض ۱۴۰۰ دونه شادی، زیبایی، لطافت و خوشی های پایدار تقدیم وجودتان،سیزده بدر مبارک 🌹
فروارد کن برای بهترین دوستاتون❤️😍
#دختران_فطرس 🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@fotros_dokhtarane ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
○•🌱
سیزدهبدریعنی:↷
تمامِ سیزده معصوم(ع)
چشمشان به دَر است
تا تو بیایی ..💚
#اللهمعجللوليكالفرج
#منتظرانه🍃
⚜دختران فطرس⚜
✨|@fotros_dokhtarane |✨
#طنز😆
یه نفر نام خانوادگیش: “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ” ﺑﻮﺩﻩ!
ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، بنده خدا ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ! ✋️
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ 😠 ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ 😡
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ 😎
ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ 👮
همه ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ … 😂😂
😂@fotros_dokhtarane
⇩______(。♥‿♥。)______
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_نود_هشت 😍رویای نیمه شب 😍 یک بار که خودم را به شکل کولی ها در آورده بودم و فال
🌈هوالخیرٌحافظاً🌈
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_نود_نهم
با دست پاچگی به قنواء گفتم:(خواهش می کنم کمک کن!مسرور دارد از دارالحکومه بیرون می رود.)
-مسرور دیگر کیست؟چی شده؟😕
به کنار پنجره آمد.مسرور را که به طرف در خروجی می رفت،نشانش دادم.
-مسرور همان است که دیروز او را توی حمام ابوراجح دیدیم و اسب ها را به او سپردیم.شاگرد ابوراجح است.😄
-حالا چرا نگرانی؟آمدنش به دارالحکوممه چه اهمیتی دارد؟
-یکی را بفرست او را برگرداند.باید بفهمم برای چه به این جا آمده.اگر ابوراجح او را به دنبال من فرستاده،پس چرا کسی خبرم نکرده؟🤥
-احتمال دارد برای کار دیگری آمده باشد.
-نمی دانم چرا دیدن او این جا،نگرانم کرده.آدم قابل اطمینانی نیست.کارهایش مشکوک است.خواهش می کنم یک کاری بکن.🚶🏼
قنواء قبل از آن که با قنواء بیرون برود،گفت:( آرام باش!لازم نیست او را برگردانیم.یکی را میفرستم تا از نگهبانی بپرسد.🙃🔥
-از هردوی شما ممنونم.🙂🖐🏿
آن ها رفتند.
نتوانستم توی اتاق بمانم در سرسرا و کنار نرده ها قدم زدم.
آمدن مسرور به دارالحکومه،معمایی بود که هیچ جوابی برای آن به ذهنم نمی رسید.دیدن یک فیل در حیاط دارالحکومه،نمی توانست آن قدر متعجبم کند.😳
از نظر سندی، مسرور یک بی سر و پا بود .چرا او را به داخل راه داده بودند .
آیا مسرور برای دادن مالیات حمام آمده بود؟
نه ،ابوراجح مالیات آن سالش را داده بود. اگر ابوراجح کاری با دارالحکومه داشت باید به من میگفت احتمال داشت موضوع مهمی نباشد و باعث خنده و تفریح و قنواء و امینه شود .😳
قنواء و امینه برگشتند.امید داشتم بخندند و مرا به خاطر وحشت بیهوده ام،دست بیندازند،اما چهرهءشان جدی بود.
قنواء گفت:( نگهبان ها می گویند که مسرور با وزیر کار داشته ومسرور گفته که باید خبر مهمی را به اطلاع وزیر برساند.:) 🌹
امینه گفت:( موفق هم شده با وزیر صحبت کند.)
دل شوره ام بیشتر شد.به قنواء گفتم:( حق داشتم نگران شوم!یعنی او با شخصی مثل وزیر چه کار داشته؟خواهش می کنم به من کمک کن تا حقیقت را بفهمم.حس بدی دارم.)😢
-چیزی از وزیر دستگیرمان نمی شود.باید با رشید حرف بزنیم.
امینه گفت:( او معمولا همراه پدرش است و در کارها کمکش می کند.)😄♥️
از پله ها پایین رفتیم.پس از گذشتن از عرض حیاط،به طرف ساختمانی رفتیم که اتاق های تودرتویی داشت.نگهبانی جلوی در ایستاده بود.قنواء به من و امینه اشاره کرد که بایستیم.خودش به طرف نگهبان رفت و چیزی به او گفت.نگهبان تعظیم کرد و ضربهء آرامی به در زد.دریچهای میان در باز شد و پیرمردی عبوس،چهرهء پر از آبلهء خود را نشان داد.🙂
با دیدن قنواء لبخندی تملق آمیز را جانشین اخم خود کرد و چند بار به علامت تعظیم،سر تکان داد.قنواء چند جمله ای با او صحبت کرد.پیرمرد باز سر تکان داد و از دریچه فاصله گرفت.قنواء به طرف ما آمد و گفت:( برویم.بیرون از اینجا با رشید صحبت میکنیم.)😃
از همان راه که آمده بودیم،برگشتیم.
سر انجام جوانی قدبلند و لاغر از ساختمان بیرون آمد.امینه آهسته به من گفت:( خودش است.)😊
رشید به طرفمان آمد.شبیه به پدرش بود ؛ با این تفاوت که خوش قیافه بهنظر میرسید.با دیدن امینه لبخند زد و با دیدن من،لبخندش را فرو خورد.لابد حدس زده بود که من کیستم.به قنواء و بعد به امینه سلام کرد و حالشان را پرسید.متوجه من شد.سلام کردم.جوابم را داد.قنواء به او گفت:( ایشان هاشم هستند.)😄♥️
_هاشم؟🤥
وانمود کرد مرا نمیشناسد.قنواء به او گفت:( لازم نیست نقش بازی کنی.مطمئنم او را میشناسی و میدانی چرا به دارالحکومه رفتوآمد میکند.)😄
رشید با خونسردی به چند نفری که از ساختمان بیرون آمدند،نگاه کرد.بعد با افسوس به امینه که همان طرف بود خیره شد.امینه که سعی میکرد خوشحالی اش را پنهان کند.نگاهش را به پایین انداخت.🙃
_چیزهایی شنیدهام.امیدوارم حقیقت نداشته باشد!
_حقیقت این است که من هرگز با تو ازدواج نمیکنم.☺️
نمیگذارم پدرت از من پلی بسازد تا تو به مقام و ثروت برسی.همه میدانند که به امینه علاقه داری،اما چون تحت تاثیر وسوسه های پدرت هستی،حاضر شده ای به ازدواج با من فکر کنی.😉
قنواء با مهربانی دستش را زیر چانهء امینه گذاشت و ادامه داد:( راستی قدرت و ثروت،اینقدر ارزش دارد که تو کسی را که دوست داری و کسی را که تو را دوست دارد،فدای آن کنی؟)🌱
رشید آهی کشید و گفت:(کسی که در گرداب بازی قدرت و مقام افتاد،اگر مجبور شود،همسر و فرزندش را فدای آن میکند.متاسفانه من نمیتوانم روی حرف پدرم حرف بزنم.اگر شما حاضر به ازدواج با من نشوید و مثلا با هاشم عروسی کنید،خود به خود این مشکل حل میشود و پدرم ازدواج مرا با امینه میپذیرد.)😄🕊
این داستان ادامه دارد...🐚🦋
╔════🍭🌸═══╗
♡ @fotros_dokhtarane ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
💌 برای فرار از #گناه ،
باخواندن قرآن، نماز، مطالعه و ورزش، خودت را مشغول کن.
#شهید_حمید_باکری🌷
#الگوی_خودسازی
🌱 #خودسازی_شهدا
💫 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨💛
👈بهترین راه برای جبران گذشته ها
آزادی انتخاب، مهمترین ارمغانی است که خداوند به انسان داده است.
🔑💛 تاریخ بشر با شانس و اقبال نوشته نشده است!
همه موفقیت ها و شکست ها، نتیجه انتخاب های شماست.
#پست_اینستاگرام
─┅┅═ঊঈ🌟ঊঈ═┅┅─
@fotros_dokhtarane
─┅┅═ঊঈ🌟ঊঈ═┅┅─
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
🌈هوالخیرٌحافظاً🌈 #رویای_نیمه_شب 🌠🌜 #قسمت_نود_نهم با دست پاچگی به قنواء گفتم:(خواهش می کنم کمک کن!م
#رویای_نیمه_شب 🌾🌱
#قسمت_صد🌺
امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف میزد که انگار خودش هم حرفش را باور ندارد .به او گفتم قرار نیست من و قنواء با هم ازدواج کنیم من هم دلم جای دیگری است 🌝
_پس رفت و آمد شما به دارالحکومه چه معنایی دارد ؟
_من زرگرم قنواء از من دعوت کرد به اینجا بیایم تا جواهرات و زینت آلات را جرم گیری و تعمیر کنم؛🌻
اما در واقع میخواسته وانمود کنه که قرار است با هم ازدواج کنیم.
_ برای چی؟
_ تا شما و وزیر دست از سرش بردارید.😢
من او را راضی کردم تا با پدرش حرف بزند و این موضوع به شکلی درست و عاقلانه حل شود.
رشید به من نزدیک شد و گفت :((پدرم دوست دارد مثل او باشم او برای آنکه همچنان مورد اطمینان حاکم باشد از هیچ کاری روی گردان نیست.🙃 قاضی هم برای آن که موفقیت و مقامش را از دست ندهد هر حکم و فتوایی که پدرم بخواهد می دهد.🤨 ساعتی پیش جمعی از شیعیان را به اینجا آورده آنها در انتظار محاکمه هستند و خبر ندارند که پیش از محاکمه مجرم شناخته شدهاند و یک سره راهی سیاه چال خواهند شد .))
_ همان گروه که با زنجیر به هم بسته شدهاند ؟
_بله
_چه کردهاند که باید به سیاهچال بروند ؟
_در مجلس مشکوکی شرکت کردهاند یکی خبر آورده که در آن مجلس ،برای سرنگونی حاکم و وزیر دعا کردهاند 😃 پیرمردی که شیخ آنهاست گفته همه با هم، از امام زمان می خواهیم که شرح این دو نفر را از سر شیعیان کم کند.
پدرم میگوید که چون امام زمانی وجود ندارد ،لابد منظور پیرمرد رهبر آنهاست که جایی پنهان شده و قرار است با کمک شیعیان حلّه علیه مرجان صغیر قیام کند .😀
حرفهای ابوراجح به یادم آمد به رشید گفتم متاسفانه پدرت آخرتش را به این دنیا و مقام و وزارت دوروزه اش فروخته.😞
از هر جنایتی علیه شیعیان ابا ندارد چون می دانند مرجان صغیر از آزار و اذیت شیعیان خوشش می آید .😭
_به من هم میگوید شیعیان پله های ترقی ما هستند آنها را قربانی میکنیم تا به مقام و ثروت مان افزوده شود . 🧐
_تو سعی کن مثل پدرت نباشی .🤫
رشید کنار دیواره حوض نشست.دست در آب زد و گفت:( پدرم در حومهء شهر،مزرعهء بزرگ و آبادی دارد که از پدرش به او ارث رسیده،گاهی دلم میخواهد دارالحکومه را رها کنم،دست امینه را بگیرم و به آنجا بروم و هرگز برنگردم!)🚶🏾🔥
پایان قسمت صد 💐🌸🌺🌼
❄️این داستان ادامه دارد.....🌙
╔════🍭🌸═══╗
♡ @fotros_dokhtarane ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
- انقلابــ کارمند نمیخواد رفقا
آدم جهادے میخواد
فرقِ حاجقاسم با همکار هاش
تو همین بود...
#مکتبحاجقاسم❤️✌️🏻
⚜#دختران_حاج_قاسم ⚜
✨|@fotros_dokhtarane |✨
💌 #یه_حرف_خوندنی
تازه نوروز تموم شده، فردا 🙄
این هفته که نه... از شنبه بعدی 😬
بهار که حسش نیست، از تابستون 😶
چندتا برنامه در دست اقدام داری :)
که مدام عقب میندازیشون...
کارهایی که
یه جورایی همهش
🍁 تنبلی میکنی برا انجامشون
اگه تو هم، از این برنامههای در انتظار داری
این راهها رو امتحان کن👇🌸
💜 #ریشهی_تنبلی رو پیدا کن؛ مثلا
شاید لازمه اعتماد بنفست رو تقویت کنی...
💜 منتظر #انگیزه نباش؛
خودت به خودت انگیزه بده یا حتی
به خودت، برای کار خوبت، جایزه بده...
❤ #همین_الان شروع کن؛
«از شنبه هفته بعد» یه تلهی بزرگه 😊
❤ با آدمهای تنبل #همصحبت و همراه نشو
💚 #هدف داشته باش؛
هدفهای خوب،
همراه #توکل
ما رو تا موفقیت همراهی میکنن . . . 🌸🍃
دخترونه فطـــرس
❣ @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌾🌱 #قسمت_صد🌺 امینه این بار با امیدواری به رشید و قنواء نگاه کرد. رشید طوری حرف میزد
#رویای_نیمه_شب ❄️❤️
#قسمت_صد_یک🌾🌙
🌸🌸🌸رویای نیمه شب🌸🌸🌸
❄️امینه با افسوس به من گفت:(( مزرعه زیبا و بزرگ است من آنجا به دنیا آمده ام .))😊
رشید ادامه داد:(( پدرم قبل از وزارت ،چنین آرزویی داشت اما قدرت و مقام شیرین است.☺️ وقتی انسان مزه اش را چشید و به آن عادت کرد نمی تواند رهایش کند .))😕
به او گفتم :((زندگی در مزرعه زیبا با زنی که دوستت دارد و دوستش داری هزار بار بهتر است مقامی که برای حفظ آن باید آخرت خود را به پایش قربانی کنی و آخرش هم آن مقام را با ذلت و سرافکندگی از دست بدهی!))😁
رشید برخاست .😉
بازویم را فشار داد و گفت:(( تو انسان شریفی هستی برایم عجیب است که میبینم به خاطر ریحانه حاضر نیستی با قنواء با ازدواج کنید بعد در دارالحکومه به مقام موقعیتی برسی!))😆
تعجب کردیم که نام ریحانه را میداند.🙃
_ حق داری تعجب کنید نه تنها میدانم ریحانه کیست بلکه پدرش ابوراجح را میشناسم .🤨
این بار قنوا بهت زده به من نگاه کرد😳 و گفت :((پس ریحانه دختر ابوراجح است باید حدس می زدم حالا میفهمم چرا آنچه به ابوراجح مربوط می شود برایت مهم است به همین دلیل آمدن مسرور به دارالحکومه باعث کنجکاوی و نگرانی ات شده.))👌
نوبت رشید بود که تعجب کند .😳
_پس شما هم خبر دارید که مسرور به آن جا آمده؟🙃
گفتم:(( بله خبر داریم و میدانیم که ساعتی پیش با وزیر صحبت کرده و برای همین خواستیم تو را ببینیم .))😁
رشید سری به تاسف تکان داد و به من گفت:(( همین قدر بگویم که ابوراجح و ریحانه و تو در خطری جدی قرار گرفتهاید و نمی دانستم چطور این را بگویم .))😢
پایان قسمت صد و یک🌱🌾❄️
این داستان ادامه دارد....🌼
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@fotros_dokhtarane
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❖
🤔 زن کیست....؟؟!!!!
😌اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست...😏 یک زن بود....(بانو آسیه)
😌اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد مرد نبود بلکه یک زن بود....(بانو هاجر)
😌اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید یک زن بود...(هاجر خاتون)
😌اولین کسی که به محمد المصطفیﷺ ایمان آورد یک زن بود... (بانو خدیجه)
😌اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد یک زن بود....(بانو سمیه)
😌اولین کسی که تمام دارائیش را در راه اسلام داد یک زن بود....(بانو خدیجه)
😌اولین کسی در قرآن که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود ...(سوره مجادله آیه 1)
😌اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد یک زن بود....(بانو هاجر)
☺️ اولین زنی که با همه مخالفتها وارد معبد اورشلیم شد مریم بود
☺️ تنها کسی که به حمایت از شوهر و امامش میخ در به تنش فرو رفت و دم نزد و شفیع گنهکاران شیعه در روز قیامت است زهرا بود
☺در مناسک حج میلیونها حاجی باید طواف نسا را انجام دهند وگرنه حج آنها قبول نمی شود.....
😊واما کسی که کاخ یزید را به لرزه دراورد مرد نبود زینب بود زینب
می نویسیم تا همه بدانند....
♥️ زن افتخار است ♥️
🌺@fotros_dokhtarane
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
🌺🌺🌺
یاد ها فراموش نخواهد شد حتی به اجبار..
🌺🌺🌺
و دوستی ها ماندنی اند حتی با سکوت..
#رفیق
#فطرس_دخترانه
🌺@fotros_dokhtarane
دختر و دردونه ارباب.mp3
10.69M
#میلاد_حضرت_رقیه سلام الله علیها
[ دلها شاد، دختر دردونه ی ارباب رسیده - سرود فوق العاده زیبا ]🌼
💐💐🌺💐💐
📂 میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها 🎉
🎈 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دختر عشق ❤️ اومده دلبر عشق ❤️
سوره کوثر🌟 عشق #رقیه🧡
☀️ درباره اینکه ولادت حضرت رقیه چندم شعبان است، اختلاف نظر وجود دارد.
در برخی روایات تاریخ ولادت حضرت رقیه را ۲۳ ماه شعبان 🎉
و برخی دیگر تاریخ تولد حضرت رقیه را ۱۷ شعبان 🎉 ذکر کرده اند .
@fotros_dokhtarane
#شهید_طالب_طاهری
#اسلام_انقلاب_ولایت_فقیه
🌺🌺🌺
شهید طالب طاهری ۱۷ سال بیشتر نداشت 🥺
درس📖 را رها کرد و به سوی حفظ انقلاب در کشورش شتافت ✊
که در عملیات به اصطلاح مهندسی منافقین، که خود را مجاهدین خلق میدانستند 😔، شهید شد.. 🥺🌷😔
شهیدی که در سن ١٧ سالگی جانباز جبهه های جنگ با صدام بود.. 🥺
#شهید_طاهری
🌷@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_طالب_طاهری
#تعجب_منافقین_ازاستقامت_این_جوان_١٧ساله
چشم های از دست رفته.. 😔
گوش های بریده شده.. 😔
وبدن های سوزانده شده.. 🥺
#مجاهدین_خلق
#شهید_طالب_طاهری
🌷@fotros_dokhtarane
#وصیت_نامه
#شهید_طالب_طاهری
🌺🌺🌺
نگذارید در منجلات گناه قرار بگیرید ✋
و غرق گناه شوید 🙃،
بلکه همیشه به نَفستان غلبه داشته باشید🙂
ونگذارید او بر شما غلبه یابد، و سعی داشته باشید که عمل خلاف انجام ندهید✋
و اما توبه کردن هم مشکل نیست 🙂🙃
#شهید_طاهری
#فطرس_دخترونه
🌷@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب ❄️❤️ #قسمت_صد_یک🌾🌙 🌸🌸🌸رویای نیمه شب🌸🌸🌸 ❄️امینه با افسوس به من گفت:(( مزرعه زیبا و
#رویای_نیمه_شب
🌷🌹🌷🌹🌷🌹
#قسمت_صد_دو
🌙🌾🌱رویای نیمه شب🌱🌾🌙
همه مبهوت خود ماندیم و من سراپا داغ شدم .قنواء پرسید:(( منظورت چیست چه خطری ؟))😢
رشید باز بازویم را فشرد تا از بهت و ناباوری بیرون بیایم.😄
پس از چند لحظه که در سکوت گذشت گفت:(( داستانش مفصل است. پدربزرگ مسرور ناصبی است 😳.او آرزو داشت که مسرور پس از ازدواج با ریحانه صاحب حمام ابوراجح شود .نقشه آنها این بود که با توطئه ابوراجح را به سیاهچال بیندازه و دارایی اش را در اختیار بگیرند. قرار بود این کار چنان انجام شود که ریحانه متوجه ماجرا نشود .))😐
باور کردنی نبود .😊
پرسیدم :((ابوراجح هنوز نمی داند که پدربزرگ مسرور ناصبی است. تو چطور اینها را فهمیدی ؟))😳
_چند دقیقه ای تنها با مسرور حرف زدم آنقدر احمق است که زود سفره دلش را برایم باز کرد.😁
_ می دانستم می خواهد به خاطر حمام با ریحانه ازدواج کند .اما فکر نمیکردم انقدر پلید باشد که بخواهد کلک ابوراجح را بکند. ابوراجح که به جای پدرش است حیف از آن همه محبت و کمکی که به او و پدر بزرگش کرده!😕
_مسرور به پدرم خبر داد که ابوراجح در حمام از صحابه پیامبر بدگویی می کند و دشمن سرسخت او و حاکم است .😁
به این هم اشاره کرد که ریحانه دختر با سوادی است و در خانه شان زن ها را علیه حکومت تحریک میکند.😕
_ لعنت بر این دروغگوی خیانتکار .😡
_و اما آنچه درباره تو گفت .😕
_درباره من ؟😳
بله از رفت و آمدت به دارالحکومه باخبر بود گفت که به خواست ابوراجح به اینجا می آیی تا برایش جاسوسی کنید البته پدرم به او القا کرد تا این حرف را بزند وقتی که فهمید که تو با قنواء دو نفر از شیعیان را از سیاهچال به زندان عادی انتقال داده اید،
وقتی این را به مسرور گفت مسرور هم ادعا کرد که ابوراجح چنان چیزی از تو خواسته، یعنی تو با گول زدن قنواء کاری کردهای تا ابوراجح حاضر شود دخترش را به تو بدهد .🧐
به قنواء گفتم:( اینها همه دروغ است.عجب توطئه خطرناکی!ابوراجح اصلا خبر ندارد که من به ریحانه علاقه دارم.فقط به او گفتهام دختری شیعه را دوست دارم.او هم گفت که از فکر چنین ازدواجی بیرون بیایم.)🙂♥️
_ولی مسرور گفت که قرار است این جمعه،تو و پدربزرگت،به خانهء ابوراجح بروید و ریحانه را خواستگاری کنید.
_این هم یک دروغ دیگر!حقیقت این است که ابوراجح از من خواست سری به سیاهچال بزنم و از صفوان و پسرش حماد خبری بگیرم.هیچکس نمیدانست که آن ها زندهاند یا مرده.من هم چنین کردم و با قنواء به آنجا رفتیم😄.با دیدن زندانی ها متاثر شدم و از صفوان و پسرش تعریف کردم.
قنواء هم دستور داد آن دو را به زندان عادی منتقل کنند.وقتی ابوراجح از نجات یافتن آنها از سیاهچال باخبر شد،برای قدردانی،از من و پدربزرگم دعوت کرد که جمعه،مهمان آنها باشیم،همین.🙃🔥
پایان قسمت صد و دو ❄️
این داستان ادامه دارد ........🌼🌻🌱🌾🌺
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@fotros_dokhtarane
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
-گفتم:عمرراچگونهمیگذرانی..!؟
+گفت:میسوزدپشتصفحاتمجازی.((:💔🖐🏼
کاش!جایبهتریخرجمیکردیم^^!
#تغییر/:
تو میتونی زندگیت را تغییر بدی☺️
الان وقتشه 😇
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@fotros_dokhtarane
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🌼🍀🌸
💠 توصیههای امام رضا(ع) برای روزهای پایانی ماه شعبان 👇
🔸به نقل از عبد السلام بن صالح هروى ـ :
🌼در آخرين جمعه ماه شعبان ، خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم . به من فرمود :
🌼 «اى ابو صَلْت! بيشترِ شعبان گذشته است و اين ، آخرين جمعه از آن است
👈 پس در آنچه از آن مانده ، كوتاهى هايت را در آنچه گذشته است ، جبران كن .
👈به كارى روى آور كه برايت مفيد باشد و آنچه را بيهوده است و به تو مربوط نيست ، وا گذار .
👈 زياد دعا و استغفار و تلاوت قرآن داشته باش ❤️
👈 از گناهانت به درگاه خدا توبه كن ، تا در حالى ماه خدا سوى تو آيد كه براى خدا خالص شده باشى . 🌟
👈هيچ امانتى را بر عهده خويش باقى نگذار ، مگر آن كه ادا كرده باشى 🎁
👈 و هيچ كينه اى را در دلت نسبت به مؤمنى نگاه مدار ، مگر آن كه از دل به در آورده باشى ،🎊
👈 و هيچ گناهى را كه مرتكب مى شدى ، رها مكن ، مگر اين كه از آن ، دست برداشته باشى .✨
👈 از خدا پروا كن و در نهان و آشكار كارت ، بر او توكّل كن «و هر كس بر خدا توكّل كند ، او برايش بس است . ❤️
🌼خداوند ، فرمان خويش را پيش خواهد برد . به يقين ، خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است»
👈 و در باقى مانده اين ماه ، زياد بگو👇
خدايا! اگر ما را در آنچه از شعبان گذشته است ، نيامرزيده اى ، پس ما را در باقى مانده آن ببخشاى!💐
✨ @fotros_dokhtarane ✨
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 #قسمت_صد_دو 🌙🌾🌱رویای نیمه شب🌱🌾🌙 همه مبهوت خود ماندیم و من سراپا داغ شدم .قن
#رویای_نیمه_شب 🌸❤️
#قسمت_صد_سه🌾❄️🌱
❄️❄️❄️❄️رویای نیمه شب ❄️❄️❄️❄️
رشید گفت:(( اطمینان دارم راست می گویی اما جرمی کمتر از این هم کافی است تا یکی به جاسوسی سوء استفاده از خانواده حاکم برای کسب خبر و تلاش برای نجات دادن شیعیان از سیاه چال متهم شود.😄
پدرم بلافاصله بعد از این اتهام ادعا خواهد کرد که تو قصد داشته ای در فرصتی مناسب حاکم را به قتل برسانی . به این ترتیب تو را از میان برمیدارد تا موضوع ازدواجت با قنواء منتفی شود.😁
از طرفی چون کینه ابوراجح را به دل دارد او را هم نابود می کند و ریحانه و مادرش را به سیاه چال می اندازد.
حاکم هم به خاطر کشف این توطئه و نجات جانش پدرم را بیش از پیش به خودش نزدیک می کند و قنوا را که شریکه جرم است و ندانسته در این توطئه شرکت کرده به ازدواج با من مجبور خواهد کرد .))😊
دیگر توان ایستادن نداشتم .🤫
این بار من روی دیوار حوض نشستم😥 وزیر شیطانی واقعی بود با آلت دست قرار دادن مسرور کاری کرده بود که همه چیز به نفع خودش تمام شود شک نداشتم که چنین آدم دسیسه گری به فکر آن بود که عاقبت حاکم را هم از میان بردارد و خودش به جای او بنشیند.😆
رشید قبل از رفتن خطاب به من گفت:(( توصیه می کنم قبل از آنکه دستور دستگیری ات صادر شود از این شهر بروی و جایی پنهان شوی.))😱
پرسیدم پدرت درباره ابوراجح چه تصمیمی گرفته؟😳
چند قدم دور شد و گفت:(( متاسفم کارش تمام است مطمئنم با داستانی که پدرم ساخته حاکم بلافاصله دستور قتلش را خواهد داد.))
رشید رفت دنیا جلوی چشمم تیره و تار شده بود با توطئه ای وحشت انگیز و جنایتکارانه❌
من ابوراجح ریحانه و مادرم در آستانه نابودی قرار گرفته بودیم. 🙃
می دانستم که با مرگ من پدربزرگم و
ام حباب هم دق مرگ خواهند شد.
همه این جنایت ها باید انجام می شد تامسرور و پدربزرگش به حمام مورد علاقه شان برسند و وزیر بتوانند به هدف های اهریمنی اش نزدیکتر شود.🧐
پایان قسمت صد و سه 💐🌻🌱🌾🌺
این داستان ادامه دارد.....☺️
╔════🍭🌸═══╗
♡ @fotros_dokhtarane ♡
╚═══🌈🧚🏼♀════
پاک بودن در جوانی.mp3
1.34M
📻 #فایل_صوتی
👤استاد #رائفی_پور
◼️ اگه توی جوونی تونستید خودتونو جمع کنید...
#تلنگر
🌱 #دختران_فطرس
💫 @fotros_dokhtarane