eitaa logo
حرف دل
129 دنبال‌کننده
320 عکس
116 ویدیو
0 فایل
لحظه‌های زندگی‌مان عریان هستند به تن لحظه‌های زندگی‌مان چه جامه ای می‌پوشانیم
مشاهده در ایتا
دانلود
. حکایت کوتاه روزی حکیمی به شاگردانش گفت:فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید. روز بعد همه همین کار را انجام دادند. حکیم گفت:هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید. شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند و گفتند که:پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند. حکیم پاسخ زیبایی داد: این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید.این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد.
. صبحتون بخیر صبحتون به قشنگی آسمان پر نور و لبخندتون به زیبایی گلهای شکفته از آفرینش هستی روز خوبی براتون آرزو می‌کنم. ســــ🌺ــــلام صبحتون به زیبایی قلب مهربونتون @frahad3710
. پدرم هر وقت وارد اتاق می‌شد و می‌دید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم،بهم می‌گفت:چرا خاموش نمی‌کنی و انرژی را هدر می‌دهی؟ وقتی وارد حمام می‌شد و می‌دید آب چکه می‌کنه با صدای بلند می‌گفت:چرا قبل رفتن آب را خوب نبستی هدر می‌دهی، و.... یه روزی کاری پیدا کردم و با خودم گفتم:اگه توی مصاحبه این شرکت بزرگ قبول بشوم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک می‌کنم تا از دست بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشوم. صبح زود از خواب بیدار شدم قبل از رفتن دوش گرفتم،بهترین لباسم رو پوشیدم و زدم بیرون. موقع رفتن پدرم با لبخند به طرفم آمد،چند اسکناس بهم داد و گفت:مثبت فکر کن و خودت را باور داشته باش از هیچ سوالی نترس،نصیحتش رو با اکراه قبول کردم و لبخندی زدم و با خودم گفتم:که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست،مثل اینکه این لحظات شیرین رو می‌خواهد زهرمارم کند. از خونه به سرعت خارج شدم یه تاکسی گرفتم و به طرف شرکت رفتم به در شرکت که رسیدم خیلی تعجب کردم هیچ نگهبانی و تشریفاتی نداشت،فقط یه سری تابلوهای راهنما گذاشته بودند. به محض ورودم به اتاق نگهبانی متوجه شدم دستگیره‌ی در از جایش درآمده بود،یاد حرف آخر بابام افتادم که همه چیز رو مثبت ببین.فوراً دستگیره رو سر جایش محکم کردم تا نیفته. همین طوری که داشتم از کنار باغچه‌های شرکت رد می‌شدم یهو دیدم راهرو پر شده از آب سرریز حوضچه‌ها،یاد سختگیری‌های بابام افتادم که آب را هدر ندهید،شلنگ آب را گذاشتم توی اون یکی حوضچه‌ی که خالی بود و فشار آب را کم کردم تا زود پر نشود. وقتی وارد ساختمان اصلی شرکت شدم همینطور که پله‌ها را بالا می‌رفتم متوجه شدم همه چراغ‌های وسط روشنایی روز روشن بودند،دوباره یاد حرف‌های پدرم افتادم فوراً لامپ‌های اضافی رو خاموش کردم. به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمده بودند. اسمم رو در لیست ثبت نام‌ها نوشتم و منتظر نوبتم شدم. وقتی آدم‌های اطرافم را نگاه کردم و چهره‌ها و لباس و کلاسشون رو دیدم.احساس حقارت کردم مخصوصاً در مقابل اون کسانی که از مدرک دانشگاهای اروپایشون تعریف می‌کردند،ولی هر کسی که می‌رفت داخل بیشتر از یک دقیقه توی اتاق مصاحبه نمی‌ماند و بیرون می‌آمد. با خودم گفتم:اینها با این دک و پزشان رد شدن من چطور قبول بشوم؟عمراً با خودم گفتم بهتره محترمانه خودم از این مصاحبه انصراف بدهم. ولی یاد نصیحت پدرم افتادم که موقع آمدن بهم گفت:مثبت فکر کن و اعتماد به نفس داشته باش. بالاخره اسمم رو صدا زدن که بروم داخل اتاق،وارد اتاق مصاحبه که شدم روی صندلی نشستم روبروی من سه نفر نشسته بودند که با لبخند بهم نگاه می‌کردند. یکیشون گفت:از کی می‌خواهی کارت را شروع کنی؟ خیلی تعجب کردم با خودم گفتم:نکنه دارن مسخره‌ام می‌کند؟ ولی یاد توصیه پدرم افتادم،نترس و اعتماد به نفس داشته باش. پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:بعد از اینکه آزمون مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سر کارم. یکی از اون سه نفر گفت:تو در آزمون استخدامی شرکت ما پذیرفته شده‌ای،تمام. با تعجب گفتم:شما که از من سوالی نپرسیدید؟ یکی از آن سه نفر گفت:ما به خوبی می‌دانیم که فقط با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتشون رو فهمید،به همین خاطر گزینش ما عملی بود،تصمیم گرفتیم یه مجموعه‌ از امتحانات عملی رو برای داوطلبان مدنظر داشته باشیم که بتوانیم افراد مثبت اندیشی رو که در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کنند شناسایی و استخدام کنیم. ما از طریق دوربین‌های مداربسته متوجه شدیم تو تنها کسی بودی که بی‌تفاوت از کنار این ایرادات رد نشدی و تلاش کردی همه ایرادات رو اصلاح کنی. اون لحظه که این حرف‌ها را شنیدم همه چیز از ذهنم پاک شد،کار،مصاحبه،شغل،درآمد و... هیچ چیز رو به جز صورت پدرم ندیدم، پدرم اون انسان بزرگی که ظاهرا سنگدل بود ولی درونش پر از محبت و دوستی و آرامش..... اون لحظه به شدت احساس شرمندگی کردم نتونستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.... هیچوقت از نصیحت و توصیه‌های پدرمان ناراحت نشویم،چون در پشت این پندها محبت و دلیلی نهفته است که حتماً روزی متوجه آنها می‌شویم. @frahad3710
. بسم الله الرحمن الرحیم چون که صبح آمد و چشمم باز شد خلقـتم با خالقم همـراز شد غرق رحمت می‌شود آنروز که صبحش با نام "تو" آغـاز شد روزتون به زیبایی نام خدا @frahad3710
. فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. روزی استاد به شاگردش گفت: دیگر تو استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد برای امتحان خودش فکری به سرش رسید و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد،مقداری رنگ و قلم نیز در کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر هر جایی از این نقاشی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. شاگرد که غروب برگشت دید که تمامی تابلو علامت × خورده است،بسیار ناراحت و افسرده نزد استاد خود رفت و جریان را توضیح داد. استاد به او گفت:آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد گفت:بله،و دوباره یک تابلوی عین تابلوی قبل کشید و نزد استاد خود برد. استاد آن تابلوی نقاشی را به همراه رنگ و قلم در همان میدان شهر قرار داد. اما متنی که در کنار تابلو نوشت این بود: اگر جایی از این نقاشی ایراد دارد با این رنگ‌ها و قلم اصلاح بفرمایید. وقتی غروب شد استاد با شاگردش به میدان شهر رفتند و دیدند که تابلو دست نخورده مانده است. استاد به شاگردش گفت:همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه. @frahad3710
. ژاپنی‌ها یه ضرب المثل قشنگی دارند که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته است. می‌گویند که: به خاطر میخی نعلی افتاد، به خاطر نعلی اسبی افتاد، به خاطر اسبی سواری افتاد، به خاطر سواری جنگی شکست خورد، به خاطر شکستی مملکتی نابود شد، و همه این‌ها به خاطر کسی بوده که میخ را خوب نکوبیده بود. یادمان باشد کار ما هر چقدر کوچک باشد اثر بزرگی دارد که شاید همان لحظه نبینیمش پس اگر می‌خواهیم دنیای خود را تغییر بدهیم باید اول از خودمان شروع کنیم. @frahad3710
. چند نفر از پلی عبور می‌کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند. همه افراد در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشان کمک کنند. ولی وقتی دیدن شدت آب آنقدر زیاد است که نمی‌توانند برایشان کاری کنند به آن دو نفر گفتند:که امکان نجاتتان وجود ندارد و شما به زودی خواهید مرد! در ابتدا آن دو مرد این حرف‌ها را ندیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند،اما همه دائماً به آنها می‌گفتند که تلاشتان بی‌فایده است و شما خواهید مرد. پس از مدتی یکی از آن دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می‌کرد. افرادی که بیرون از آب بودن همچنان فریاد می‌زدند که تلاشت بی‌فایده است. اما او با توان بیشتری تلاش می‌کرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد معلوم شد که آن مرد ناشنوا بوده است. در واقع او تمام این مدت فکر می‌کرده که دیگران او را تشویق می‌کنند. ناشنوا باشیم وقتی همه از محال بودن آرزوها می‌گویند. @frahad3710
. فصل پاییز و ماه آذر با همه رنگ‌هایش کم‌کم خود را به یلدا می‌رساند تا به او بگوید:من همه برگ‌های اضافی خود از قبیل کینه،حسد،عقده و ..... را دور ریختم تا برای آینده لباس جدید بپوشم او به یلدا میرسد تا به او بگوید:همه ما به یکرنگی،صفا،صمیمیت و سادگی نیاز داریم. سفید و روشن مثل برف یلدا نوید فردای روشن دیگری است که باید پاس بداریم. @frahad3710
. خدای مهربانم خدایا شکرت که بهار،تابستان و پاییز رو دیدم و پایان عمرم نبود. خدایا شکرت که خورشید با مهر و بی منت بر سر ما می‌تابد. خدایا شکرت اگرچه دلتنگ هستم،ولی به لطف تو امیدوارم. خدایا شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری. خدایا شکرت در خانه هستم نه در بیمارستان. خدایا شکرت که امروز قدر همه داشته‌هایم را فهمیدم و بیشتر از همیشه شکرگزار تو هستم. خدای مهربان و بخشنده زنده‌ها را شکر و صبوری، رفتگان را رحمت، بیماران را سلامت، ناامیدان را بشارت، ببخشای از فضل و کرمت. آمین یا رب العالمین @frahad3710
. ۱۱ جمله جالب و زیبا ۱_ از زشت‌رویی پرسیدند:آن روز که جمال پخش می‌کردند،کجا بودی؟ گفت:در صف کمال. ۲_ اگر کسی به تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان بسته خود جست‌وجو کن. ۳_ مشکلی که با پول حل شود،مشکل نیست،هزینه است. ۴_ همیشه رفیق پابرهنه‌ها باش،چون هیچ ریگی به کفششان نیست. ۵_ با تمام فقر،هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت،هرگز عشق را خریداری نکن. ۶_ هرکس ساز خودش را می‌زند،اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید. ۷_ شجاعت یعنی بترس،بلرز،ولی یک قدم به جلو بردار. ۸_ وقتی كاملاً تنهـا و بى‌كس شدی،بدان که خدا همه را بیرون کرده،تا خودت باشی و خودش. ۹_ یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه می‌کنی و به آنچه كه برایت گریه‌دار بود،می‌خندی. ۱۰_ آدمی را آدمیت لازم است،عود را گر بو نباشد،هیزم است. ۱۱_ فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه. @frahad3710