.
بسم الله الرحمن الرحیم
چون که صبح آمد و چشمم باز شد
خلقـتم با خالقم همـراز شد
غرق رحمت میشود آنروز که
صبحش با نام "تو" آغـاز شد
روزتون به زیبایی نام خدا
@frahad3710
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آدم از یه جایی به بعد فقط تماشا میکنه.
@frahad3710
.
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
روزی استاد به شاگردش گفت:
دیگر تو استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
شاگرد برای امتحان خودش فکری به سرش رسید و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد،مقداری رنگ و قلم نیز در کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر هر جایی از این نقاشی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
شاگرد که غروب برگشت دید که تمامی تابلو علامت × خورده است،بسیار ناراحت و افسرده نزد استاد خود رفت و جریان را توضیح داد.
استاد به او گفت:آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
شاگرد گفت:بله،و دوباره یک تابلوی عین تابلوی قبل کشید و نزد استاد خود برد.
استاد آن تابلوی نقاشی را به همراه رنگ و قلم در همان میدان شهر قرار داد.
اما متنی که در کنار تابلو نوشت این بود:
اگر جایی از این نقاشی ایراد دارد با این رنگها و قلم اصلاح بفرمایید.
وقتی غروب شد استاد با شاگردش به میدان شهر رفتند و دیدند که تابلو دست نخورده مانده است.
استاد به شاگردش گفت:همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه.
@frahad3710
.
ژاپنیها یه ضرب المثل قشنگی دارند
که اساس توسعه کشورشون قرار گرفته است.
میگویند که:
به خاطر میخی نعلی افتاد،
به خاطر نعلی اسبی افتاد،
به خاطر اسبی سواری افتاد،
به خاطر سواری جنگی شکست خورد،
به خاطر شکستی مملکتی نابود شد،
و همه اینها به خاطر کسی بوده که میخ را خوب نکوبیده بود.
یادمان باشد کار ما هر چقدر کوچک باشد اثر بزرگی دارد که شاید همان لحظه نبینیمش پس اگر میخواهیم دنیای خود را تغییر بدهیم باید اول از خودمان شروع کنیم.
@frahad3710
.
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند.
همه افراد در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشان کمک کنند.
ولی وقتی دیدن شدت آب آنقدر زیاد است که نمیتوانند برایشان کاری کنند به آن دو نفر گفتند:که امکان نجاتتان وجود ندارد و شما به زودی خواهید مرد!
در ابتدا آن دو مرد این حرفها را ندیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند،اما همه دائماً به آنها میگفتند که تلاشتان بیفایده است و شما خواهید مرد.
پس از مدتی یکی از آن دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد.
اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش میکرد.
افرادی که بیرون از آب بودن همچنان فریاد میزدند که تلاشت بیفایده است.
اما او با توان بیشتری تلاش میکرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد.
وقتی که از آب بیرون آمد معلوم شد که آن مرد ناشنوا بوده است.
در واقع او تمام این مدت فکر میکرده که دیگران او را تشویق میکنند.
ناشنوا باشیم وقتی همه از محال بودن آرزوها میگویند.
@frahad3710
.
فصل پاییز و ماه آذر با همه رنگهایش کمکم خود را به یلدا میرساند تا به او بگوید:من همه برگهای اضافی خود از قبیل کینه،حسد،عقده و .....
را دور ریختم
تا برای آینده لباس جدید بپوشم
او به یلدا میرسد تا به او بگوید:همه ما به یکرنگی،صفا،صمیمیت و سادگی نیاز داریم.
سفید و روشن مثل برف یلدا نوید فردای روشن دیگری است که باید پاس بداریم.
#یلدا
@frahad3710
.
خدای مهربانم
خدایا شکرت که بهار،تابستان و پاییز رو دیدم و پایان عمرم نبود.
خدایا شکرت که خورشید با مهر و بی منت بر سر ما میتابد.
خدایا شکرت اگرچه دلتنگ هستم،ولی به لطف تو امیدوارم.
خدایا شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری.
خدایا شکرت در خانه هستم نه در بیمارستان.
خدایا شکرت که امروز قدر همه داشتههایم را فهمیدم و بیشتر از همیشه شکرگزار تو هستم.
خدای مهربان و بخشنده
زندهها را شکر و صبوری،
رفتگان را رحمت،
بیماران را سلامت،
ناامیدان را بشارت،
ببخشای از فضل و کرمت.
آمین یا رب العالمین
@frahad3710
.
۱۱ جمله جالب و زیبا
۱_ از زشترویی پرسیدند:آن روز که جمال پخش میکردند،کجا بودی؟
گفت:در صف کمال.
۲_ اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستوجو کن.
۳_ مشکلی که با پول حل شود،مشکل نیست،هزینه است.
۴_ همیشه رفیق پابرهنهها باش،چون هیچ ریگی به کفششان نیست.
۵_ با تمام فقر،هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت،هرگز عشق را خریداری نکن.
۶_ هرکس ساز خودش را میزند،اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید.
۷_ شجاعت یعنی بترس،بلرز،ولی یک قدم به جلو بردار.
۸_ وقتی كاملاً تنهـا و بىكس شدی،بدان که خدا همه را بیرون کرده،تا خودت باشی و خودش.
۹_ یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه میکنی و به آنچه كه برایت گریهدار بود،میخندی.
۱۰_ آدمی را آدمیت لازم است،عود را گر بو نباشد،هیزم است.
۱۱_ فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه.
@frahad3710
.
متولدین دهه ۷۰ به قبل مقداری کوتاه وقت بگذارید و بخونید لذت ببرید
وقتى جوانهاى امروز از ما مىپرسند:
شما چطور قبلا میتوانستید زندگی کنید؟!
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکههای مجازی؟!
بايد پاسخ بدهيم:
همان طور که نسل شما امروز میتواند
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کند.
ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم،بازی واقعی!
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم نه دوستان مجازی.
ما خودمان با دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم.
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم.
ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم،در روزهای بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.
نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود:
«لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»
سر هر کوچه یک بقالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود:
«پول نداری صلوات بفرست»
زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب،ایوان و پشتِ بام،از هر خوابی شیرینتر بود!
ما موبایل نداشتیم ولی در عوض،درِ خانه همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم،تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!
خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ... دیر به مهمانیها نمیرسیدند.
زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...
ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض،نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود.
ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست، نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت.
در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در خانه،اما طعم نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد،با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!
در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمه کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...
ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...
ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض،جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانه همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...
ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم،توی چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرف خالیاش نقل و نبات مىريخت.
ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض،مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود،مینوشتیم ...
ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد،احساس راحتی کند.
ما اگر کاسه گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهای کودکانه میشکستیم،خانم جون دعوامون نمیکرد،تازه برامون اسفند دود میکرد،تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده،خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!
ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم،چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...
ما از ذوق یک پاککن عطری،یک مداد سوسمارنشان،یک جعبه مداد رنگی،و یک دفترچه نقاشی تا صبح خوابمان نمیبرد!
ما نسلی منحصر به فرد بودیم،
چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...
دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم
پایان نسل ما خدا خودش هم دلتنگ نبودنمان میشود! همین
تاریخ ديگر مثل ما را نخواهد دید ...
@frahad3710
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد مغازه نجاری میشود
همینطور که مار برای پیدا کردن غذا گشت میزد بدنش به اره گیر میکند و کمی زخمی میشود مار در این حالت خیلی ناراحت میشود و برای دفاع از خود اره را گاز میگیرد که سبب خونریزی دور دهانش میشود مار در این حالت نمیفهمد که چه اتفاقی افتاده است و فکر میکند که اره به او حمله کرده است و اگر کاری نکند مرگش حتمی است و باید برای دفاع از خود کاری کند مار تصمیم میگیرد که بدنش را دور اره بپیچد و اره را فشار دهد،
صبح که نجار وارد مغازه شد روی میز به جای اره لاشه ماری را زخم آلود دید که فقط و فقط به خاطر بیفکری و خشم زیاد مرده است.
در لحظه خشم میخواهیم دیگران را برنجانیم،اما بعد متوجه میشویم که خودمان را رنجاندهایم و موقعی این را درک میکنیم که خیلی دیر شده است،خیلی دیر شده است.
در زندگی لازم است که بیشتر گذشت و چشم پوشی کنیم
از اتفاقها،آدمها،رفتارها و گفتارها
@frahad3710
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
زن و مرد جوانی به محله جدیدی
اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه،
زن متوجه شد که همسایهاش درحال
آویزان کردن رختهای شسته است
و گفت:
لباسها چندان تمیز نیست.
انگار نمیداند چطور لباس بشوید.
احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
حدود یک ماه بعد،روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب
کرد و به همسرش گفت:
یاد گرفته چطور لباس بشوید.
ماندهام که چه کسی درست لباس
شستن را یادش داده!
مرد پاسخ داد:من امروز صبح زود
بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
@frahad3710
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.
مردی سوار بر خرش آنجا رسید.
از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت:خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .
مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت.
ناگاه اسب لگدی زد.
مرد گفت:اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال سوال کرد،شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به مرد شاکی گفت:این مرد لال است……؟
مرد گفت:این مرد لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته……
قاضی پرسید:با تو سخن گفت…….؟
او جواب داد که گفت:خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند…….
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت:که زان پس درزبان پارسی مثل گشت
جواب ابلهان خاموشی ست
#علی_اکبر_ دهخدا
@frahad3710