فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.
مردی سوار بر خرش آنجا رسید.
از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت:خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .
مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت.
ناگاه اسب لگدی زد.
مرد گفت:اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال سوال کرد،شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به مرد شاکی گفت:این مرد لال است……؟
مرد گفت:این مرد لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته……
قاضی پرسید:با تو سخن گفت…….؟
او جواب داد که گفت:خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند…….
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت:که زان پس درزبان پارسی مثل گشت
جواب ابلهان خاموشی ست
#علی_اکبر_ دهخدا
@frahad3710