eitaa logo
حرف دل
129 دنبال‌کننده
320 عکس
116 ویدیو
0 فایل
لحظه‌های زندگی‌مان عریان هستند به تن لحظه‌های زندگی‌مان چه جامه ای می‌پوشانیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. مردی سوار بر خرش آنجا رسید. از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت:خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند . مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. مرد گفت:اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد،شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به مرد شاکی گفت:این مرد لال است……؟ مرد گفت:این مرد لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته…… قاضی پرسید:با تو سخن گفت…….؟ او جواب داد که گفت:خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند……. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت شیخ پاسخی گفت:که زان پس درزبان پارسی مثل گشت جواب ابلهان خاموشی ست دهخدا @frahad3710