eitaa logo
ح جعفری | فریلنسر
10 دنبال‌کننده
18 عکس
9 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺نمونه کار موضوع: ترویج نوشتن کتاب‌های خوب! تلنگری
• داستان کلاس فیزیک! - بسم الله الرحمن الرحیم پای راستم را انداختم روی پای چپم. کمی روی صندلی سر خوردم. باز تکانی به خودم دادم و صاف نشستم. بلافاصله چادرم از سرم لیز خورد. چشم غره‌ای رفتم، نیم خیز شدم و بالا کشیدمش. با نفس عمیقی سعی کردم از فکر و خیال بیرون بیایم. سرم را که بالا بردم، با دیدن نموداری که جدید رسم ‌شده و تا نصفه هم پیش رفته بود، در دلم لعنتی به این خیال افسار گسیخته فرستادم. بچه بشین درست را بگیر. به خودم یادآوری کردم فقط چهل و پنج هزار تومان پول همین یک ساعت و نیم کلاس است. کسب فیض کن. برای توی افق محو شدن حالا حالا ها وقت داری... سعی کردم سر در بیاورم. امگا، ایکس، فرابنفش(UV). کلمه بعدی را استاد تازه داشت می‌نوشت. وقتی لغت کامل پای تخته نقش بست، نامش را بلند خواند. - مرئی! دامنه نور های مرئی. یعنی اون‌ دست از امواج الکترو مغناطیسی که گیرنده های چشم ما نسبت به اون حساسه و در صورت برخوردش، به مغز ما پیام ارسال می‌کنه. صدایش درست عین صدای استاد انصاریان بود. انگار آقای انصاریان آورده باشی روی دو ایکس پلی کنی. تازه برایت فیزیک تدریس کند! خنده‌ام را که ناخودآگاه آمده بود، با جمع کردن لب ها فورا خوردم. به تبعش لپ هایم باد شد. دوباره خودم را جمع کردم و شق و رق نشستم. استاد ادامه داد: - خب این دامنه از یه طیف رنگی از قرمز تا بنفش تشکیل شده. red تا purple. احمر الی ؟ همه کلاس هم‌زمان زدند زیر خنده. هاهاهاهای طولانی... به چی؟ به قول آقاجونم"خنده داره؟". اصلا به نظرم این استاد های مرد اگر چند وقت‌ یک‌بار با دختر ها کلاس نداشته باشند دچار کمبود اعتماد به نفس می‌شوند. از بس که بعضی ها برای یک جمله ساده آن‌قدر زورکی می‌خندند که دل‌درد بگیرند! باز خوب است نمره‌ای گرو اش ندارند. وگرنه طنازی هایشان تبدیل به دلبری هم می‌شد. از تصورش معده‌ام به هم ریخت. - خب خب، خانما توجه‌تون این‌جا باشه. میان دامنه این طیف رو به هفت رنگ تقسیم می‌کنن. قرمز و نارنجی و زرد و سبز و آبی و لاجوردی و بنفش. حالا کارکرد چشم ما در برابر این امواج چجوره؟ نور سفید از چشمه نور به جسم می‌خوره. گفتیم نور سفید در واقع ترکیبی از هر هفت رنگه. وقتی برخورد می‌کنه این امواج به جسم‌، بسته به مولکول های جسم، همه رنگ ها جذب میشه جز، جز رنگ خود جسم. مثلا این لباس من قرمزه، نور که بهش می‌خوره رنگ های نارنجی‌، زرد، سبز تا بنفش رو جذب می‌کنه‌، ولی بخاطر خاصیت مولکول های تشکیل دهنده نور قرمز رو بازتاب میده! و این بازتاب میاد برخورد می‌کنه به چشم شما، توسط گیرنده های چشم شما این موج دریافت، به مغز منتقل میشه و مغز تشخیص میده شما رنگ این لباس رو قرمز ببینی! ماژیک را برداشت و زیر محدوده رنگ های مرئی در نمودار یک گیومه باز کرد. - کل کل کل رنگ هایی که ما می‌بینیم و تشخیص میدیم در همین دامنه است. اما حالا رنگ سفید و مشکی چجوریه؟ رنگ جسم وقتی سفیده یعنی در واقع هیچ و هیچ پرتویی رو جذب نمی‌کنه. انگار همه رو داره لذا همه رو بازتاب میده. بر خلاف اون، میشه رنگ مشکی. رنگ مشکی هیچ رنگی نداره. ✍🏻: حمیده جعفری
داستان کلاس فیزیک! (ادامه) وقتی نور سفید بهش برخورد کرد همه امواج رو جذب می‌کنه و در واقع درک ما از رنگ مشکی، هیچیه. هیچ! ما هیچی نمی‌بینیم، میگیم مشکیه! مثل یک نقطه خالی! برای همینه که میگن در فصل های گرم لباس های سفید و روشن تن کنید. چیزی در ذهنم جرقه زد. دستم را با شدت بالا بردم. استاد نگاهم کرد و سرش را تکان داد. - استاد پس در واقع رنگ مشکی اصلا بازتابی نداره و اصلا چشم رو تحریک نمی‌کنه درسته؟ باز سرش را تکان داد و با همان لحن انصاریانی بله گفت. این‌بار چند ثانیه‌ای فکر کردم تا تحلیلم کامل شود و منظورم را برسانم. چادرم را بالا تر کشیدم و این جمله را ناخودآگاه آرام‌تر از جمله قبل گفتم که در اوج هیجان بودم... - پس وقتی ما با چادر مشکی بیرون میریم در واقع هیچ شخصی و هیچ نگاهی در حالت عادی تحریک نمیشه که سمت ما برگرده. چون اصلا موجی به گیرنده هاش ارسال نمیشه که بخواد نگاهش سمت این چیز بیاد... استاد سرش را تکان داد و زمزمه کرد: - احسنت! احسنت! انگشت شست و اشاره‌اش را که با زاویه زیادی از هم فاصله گرفته بودند، از دو طرف دهان تا چانه‌اش کشید. در حالی که خنده‌ای نه چندان جدی را مهار می‌کرد، رو به کلاس کرد و گفت: - اتفاقا یه بار سر یکی از کلاسایی که تو آموزشگاه با دخترا داشتم، اون‌جام فضا یه‌جوریا همه انگار اومون عروسی... بحث سر گرونی شد، غرغر می‌کردن که آره الان میری یه قلم لباس می‌خری کارتت خالی میشه و... منم بلافاصله گفتم دقیقا! قبلا قدرت خرید خانواده ها بالا بود! می‌تونستن چادر بخرن، لباسای درست و حسابی بخرن.. الان بندگان خدا همش مجبورن با حداقل پارچه لباس هایی تدارک ببینن که آدم خودشو توش تصور می‌کنه دچار خفگی میشه! این ساپورتا و مانتو های تنگ و... همه کلاس از جور این‌که به خود نگرفته باشند، باز بلند بلند خندیدند. این بار خنده ریزی لب های من را هم سمت گوش هایم کشید. با سر دنبال آن دانش آموز ریاضی گشتم که همیشه صندلی‌اش ردیف آخر بود. در کل کلاس پنجاه و خرده‌ای نفره فقط ما دو تا با چادر سر کلاس می‌نشستیم. او هم داشت از همان آخر ریز ریز می‌خندید. فورا سمت کلاس برگشتم و دست هایم را روبروی سینه به هم گره زدم. با دلیل دهان پر کنی که برای سوال "چرا مشکی؟" پیدا کرده بودم خیلی حال کردم! حالا حالا هر جا می‌نشستم بحث را از مصنوعی بودن رنگ پفک های چی‌توز هم که شده می‌کشیدم سمت چرا مشکی و این را برای‌شان می‌گفتم. خصوصا این که بعد از کمی فسفر سوزاندن دیگر هم به این نتیجه رسیدم که دلیل سفارش به پوشیدن چادر سفید برای نماز هم شاید همین است... که نورِ تمام اطراف نمازگزار متشعشع شود... من دقیقا چی بودم؟ انگار آنه شرلی برود تجربی بخواند! از تصورش باز لپ هایم از خنده باد شد. صدای استاد که در گوشم پیچید، برق از سرم پرید. - خب IR یا فروسرخ هم تموم شد بریم سراغ میکرو موج ها. مایکروویو رو که حتما تا حالا... ✍🏻: ح.جعفری