eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
586 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
70 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
✨میلاد سراسر نور عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و‌ روز پرستار بر رهروان زینبی آن حضرت مبارک باد🌹 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
34.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 کلیپ معرفی مختصر از گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم 🎬 نسخه اول برای عضویت در گروه خط مقدم به نشانی @aslani70 در ایتا پیام بدید ❤️ برای عضویت در کانال های خط مقدم به نشانی های زیر مراجعه کنید 👇 🇮🇷@frontlineIR 🇮🇷https://eitaa.com/Godone
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
─━━━━⊱✿⊰━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
از خط مقدم، جبهه تبیین دفاع مقدس چه می دانید؟ اگر می‌خواید بیشتر بدونید ، عکس نوشته رو با دقت بخونید 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی یکم.m4a
3.06M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی و_یکم ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد. همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانة ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» همة چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا