eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
586 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۲۸ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه سبا ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید ابوذر امجدیان https://www.aparat.com/v/n379o24 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین جلسه ی آموزش بافتنی در گنجینه ی شهدای دفاع مقدس 🧶🧣🧶🧣 روزی که زندگی عادی هرکدوممون با تپیدن دلهامون به عشق مردم آزاده و مسلمانان مظلوم جهان در یک گوشه ی دیگری از دنیا اندکی تغییر کنه، یعنی هنوز امیدی به انسانیت هست. یعنی روحیه ی زنان فعال دفاع مقدس به نسل های بعد هم انتقال پیدا کرده. 🇮🇷🇮🇷✌️✌️🇯🇴🇯🇴 به امید ظهور منجی عالم و آزادی تمام مظلومان دنیا 🙏🙏🌺🌺 گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
۴۲۹ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه سبا ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید ابوذر امجدیان https://www.aparat.com/v/n379o24 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
34.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ | افتخار نسل انقلاب، انجام تکلیف سیاسی خود در دوران نوجوانی و جوانی‌شان بود 🔹یکی از جفاهایی که امروز می‌شود، دور کردن جوانان و نوجوانان ما از عرصه‌های سیاسی و اجتماعی است. ✅ @saeedjalily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت بیست هفتم.m4a
3.21M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریة  دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.» بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریة بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند. جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.» بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند.
۴۳۰ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه سبا ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید https://www.aparat.com/v/lriva0a ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝