سالیان پیش سردار «حمید حسام» دست به قلم برد و نوشتن از این شخصیت را آغاز کرد، نیت خوب حسام بود و نیت خوب سلگی که کتاب آب هرگز نمیمیرد با روایتگری شهید سلگی و قلم حسام شکل گرفت و پر مخاطب شد و جای خود را در دل اهل کتاب خصوصا رهبر معظم انقلاب اسلامی باز کرد.
داستان کتاب آب هرگز نمی میرد فقط به چاپ ختم نشد بلکه مورد نظر و توجه رهبر معظم انقلاب اسلامی قرار گرفت و بر این مجلد قلم تقریظ زدند و گفتند: سلام بر یاران حسین (ع) و سلام بر لشکر انصارالحسین همدان و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب و سلام بر شهید زنده میرزامحمد سُلگی و بر همسر با ایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانههایی چون سُلگی و خوشلفظ را به ما شناساند. ساعتهای خوش و باصفایی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم / لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران / که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم...
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
حاج میرزا محمد سلگی جانباز دفاع مقدس متولد سال ۱۳۳۴ در روستای هادی آباد بخش فیروزان نهاوند به دنیا آمده و از اولین روزهای جنگ در ۲۲ سالگی در جبهه ها حضور داشت و فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) و رئیس ستاد لشگر سپاه انصارالحسین (ع) بود هشت سال برای وطن جنگید و به درجه جانبازی نائل شد و در نهایت در ۱۶ فررودین ۹۹ به یارانش پیوست و به شهادت رسید.
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
کتاب "آب هرگز نمی میرد" روایت شهیدی است که از ابتدای دوران دفاع مقدس حضور فعالانه ای داشت. وی از ابتدای سال 62 فرمانده گردان 152 حضرت ابوالفضل (ع) لشکر 32 انصارالحسین (ع) بود که در این گردان تا بعد از عملیات کربلای 5 در سال 65 حضور داشت و به تعبیر سردار حسین همدانی نقش او در عملیات مرصاد مغفول ماند.شهید حاج میرزا محمد سلگی راوی کتاب آب هرگز نمی میرد متولد نخستین روز فروردین ماه سال 1335 از روستای هادی آباد در فاصله 25 کیلومتری شهرستان نهاوند است که سومین فرزند خانواده شیخ علی محمد سلگی است.
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
اولین زن شهید مقاومت خرمشهر
او، الگوی همه ما بود
برای داشتن یک دختر، خیلی دعا و ثنا کردم. خدا به من دو تا پسر داده بود؛ ولی از این که دختر نداشتم، غصه می خوردم. به حضرت فاطمه زهرا (س) توسل کردم. عاقبت هم خدا بعد از دو پسر، «شهناز» را به ما عطا کرد.
اولین نفری هم که از خانواده ما شهید شد، شهناز بود. او رفت و راه شهادت را برای دو برادر خویش، حسین و ناصر هم باز کرد.
شهناز برای من، هم دختر بود و هم مادر. آخر من در کودکی، مادرم را از دست داده بودم و او همه چیز خانواده ما بود. او بیش تر از سن خود، نسبت به مسائل اطرافش آگاهی داشت. بهتر از دیگران می فهمید. از زمان خودش جلوتر بود. اصلاً در بزرگ کردن او، اذیت نشدم. من خدا را شکر می کنم که بچه هایم با مریضی و کسالت یا تصادف از دنیا نرفتند. و خدا بر ما منت گذاشت و بهترین مرگ؛ یعنی شهادت را نصیبشان کرد. انشاء ا... که در آن دنیا مرا هم شفاعت کنند.
#شهناز_حاجی_شاه
#خط_مقدم
#انقلاب_اسلامی
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
از شیراز، کامیونی برای جبهه خرمشهر بار آورده بود و میخواست آنها را در مدرسهای خالی کند.
دخترها منتظر آمدن مردها نشدند و خودشان دست به کار میشوند تا بار کامیون را خالی کنند.
زمانی که مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، عراقیها یکی از خانهها را با خمپاره زدند.
شهناز حاجی شاه و دوستانش به طرف خانه دویدند تا اگر کسی آنجا هست، او را بیرون بیاورند.
همان زمان خمپاره دیگری به زمین خورد و منفجر شد. ترکش مستقیماً به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهید کرد.
نحوه به خاک سپردن شهناز داستان تلخی دارد؛ شهناز در گلزار شهدای خرمشهر به خاک سپرده شد
اما آنقدر شهر ناامن بود که فقط ۵ نفر در تشییع او حضور داشتند و بیآنکه پدرش حضور داشته باشد توسط مادر و برادرهایش به خاک سپرده شد.
برادرها با دست روی یک سنگ نام شهنار را کندند و بعدها با همین نشانهها بود که خانواده توانستند مزار او را پیدا کنند.
#شهناز_حاجی_شاه
#خط_مقدم
#انقلاب_اسلامی
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
کتاب افلاکیان زمین ١٢ : شهناز حاجی شاه یک خواهر خوب شهناز برای من، یک خواهر نبود. یک الگوی رفتاری بود. با آن که بچه بزرگ خانواده نبود؛ اما تقریباً همه خواهران و برادران، از او الگو می گرفتند و در همه امور با او مشورت می کردند. به محیط خانه، گرما و صمیمیت می بخشید و قلب های اهل خانه را به هم نزدیک می کرد. با آن که محیط خانه ما شلوغ بود. پنج برادر و سه خواهر بودیم؛ اما با این وجود، هیچ وقت اختلاف جدی بین ما به وجود نمی آمد. این آرامش و نزدیکی و محبت بین اعضای خانه، حاصل تدبیر و مدیریت شهناز بود....
#معرفی_کتاب
#شهناز_حاجی_شاه
#افلاکیان_زمین_جلد_دوازده
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
از شما نوشتن سخت است و حتی تفکر درباره آن همه علوم، فضایل و کمالاتی که از آن برخوردار بودید سختتر...
شاید آنچه شما از استادتان علامه طباطبایی(ره) نقل کردید برای دنیا و آخرت ما کافی باشد.
*
آنجا که فرمودید: علامه طباطبایی لفظ « ابد» را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش این جمله کوتاه، سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که:
«ما ابد در پیش داریم، هستیم که هستیم.»
«إنما تَنتَقِلون من دار الی دار» انسان از بین رفتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض می کند و به یک معنی، جا عوض می کند.....
*
و برای ما که این روزها در غم فقدان شما می سوزیم همین بس است که بدانیم با مرگ تمام نمی شویم بلکه از منزلی به منزل دیگر منتقل می شویم...
و پسندیده تر آن است که به جای ترس از مرگ، بکوشیم در منزل دنیا، درست زندگی کنیم، از خودمان جز خیر و نیکی به یادگار نگذاریم و سبکبال، آماده سفر به منزل بعدی شویم.
#علامه_حسن_زاده_آملی
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
سه قانون از قوانین شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا
قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹
قانون دوم
پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا خواندم و حواسم جای دیگری بود در نتیجه دچار شک در نماز شدم . حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را بخوانم .
تاریخ اجرا : ۱۱/۵/۱۳۶۹
قانون سوم
خدایا اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد.حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید ۲۰ ریال صدقه و ۸ رکعت نماز قضا به جا بیاورم....
تاریخ اجرا ۲۶/۵/۱۳۶۹
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل رفت و پس از چندی با مسئولیت گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفتتپه منتقل شد.
سید با حضور در عملیاتهای کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰ چندین بار مجروح شد.
او در تاریخ ۱۷. ۴. ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس سپاه شد و پس از پایان جنگ در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد
سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف مداحی کرد. او با عشق به امام حسین (ع) و امام زمان(عج) و ارادت به امام حسن مجتبی(ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران میپرداخت.
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
این کتاب مشتمل بر زندگی نامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار می باشد.
عنایت امام زمان (عج)
سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
سال 63 در حالی که راهی گلستان شهدای آبادان شده بودند در محله احمدآباد مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار میگیرند و دو خواهر همراه مریم زخمی میشوند و خود مریم فرهانیان در سن 21 سالگی به شهادت میرسد. به نقل از برادران فرهنگی بنیاد شهید آبادان، لحظهای که پیکر شهیده را به بیمارستان میبردند و با آنکه ترکش به قلب شهیده اصابت کرده بود و تنی نیمهجان داشت، سعی میکرد حجاب خودش را کامل حفظ کند. الان چادر وی به عنوان نماد زن مسلمان توسط خانم اصلانی مسئول بسیج جامعه زنان کشور در موزه شهدای خیابان طالقانی نگهداری میشود.
#خط_مقدم
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
شهيده مريم فرهانيان از نگاه خانواده و دوستان
بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت. بسيار اهل مطالعه بود، كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت. مريم استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود، نفرت از غيبت، محبت خالصانهاش به ديگران، هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود. شهيده مريم فرهانيان همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نا به جا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
شهيده مريم فرهانيان در بسياري از عمليات دوران دفاع مقدس از جمله شكست حصر آبادان و آزادسازي خرمشهر حضوري فعال و چشمگير داشت.
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
صبح روز 19/7/1359 تیپ زرهی دشمن با نصب پل شناور از کارون عبور کرد و با دستیابی به جاده آبادان- اهواز راه را بر حدود 900 تن از مردمی که از آبادان به طرف اهواز در حرکت بودند، بست. مردها به اسارت برده شدند و زنان و کودکان آواره بیابان، شیون کنان به سوی آبادان بازگشتند...برق شهر قطع شده بود. مردم شب شمع روشن کرده بودند و برای آنکه نور آن علامتی برای دشمن نباشد، پرده ها را کشیده بودند. فردایش همه مردم به هم توصیه می کردند تا شیشه ها را کاملا پوشانده و نگذارند ذره ای نور از لای آن رد شود....
#معرفی_کتاب
#دختری_کنار_شط
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬برشی کوتاه از "شبهای پرستاره ۱۴۰۰"
#حاج_حسین_یکتا
#پیشنهاد_دانلود👌
#رواتگری
#هفته_دفاع_مقدس
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مهربان رسول ..
هنوز رایحه ی لبخندت در کوچه های
مدینه ازخاطر رنج دیدگان عالم نرفته
است و طعم آغوش تو هنوز در خاطر
بردِگان سیه چرده فراموش نشده است
تاریخ ، چون تویی را تکرار نکرده است
آقای ِ مهربانِ دوست داشتنیِ سراسر
رحمت و نور وعاطفه هنوز هم هستی
به نام شما معطر است ...
#یارسولالله
#تسلیت 🖤
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا(ع)
شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد🍁🖤
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی👑♥️
#امام_رضا(ع)
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
آقای امامرضاجان!
ای حرمت ملجأ درماندگان
درمانـدهایــم آقـاجـان 🖤
#من_حرم_لازمم_دلم_تنگ_است
#به_تو_از_دور_سلام
#تسلیت
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
سه ویژگی برجسته داشت.
۱- مهاجر الی الله: شهید چمران در زندگی خودش هجرت با بصیرت داشت اگر به آمریکا مهاجرت کرد هجرت علمی بود اگر به مصر مهاجرت کرد هجرت نظامی به منظور تعلیمات نظامی بود و اگر به لبنان هجرت کرد برای خودسازی و تربیت نفس در مکتب امام موسی صدر بود هر کجا هجرت کرد با آگاهی، بصیرت و هدفمند بود.
۲- مجاهد فی سبیل الله: شهید چمران اهل جهاد و رزم بود، اما جهاد همراه با روح عارفانه او شخصیت عارفانه داشت شهید چمران قبل از آنکه یک فرمانده نظامی باشد یک معلم اخلاق بود؛ او در هنگام مناجات با پروردگارش همچون عارفی زاهد ناله میزد و در میدان نبرد با دشمن برق سلاحش چشم همه را میربایید، گویا او در مکتب امام علی علی علیه السلام پرورش یافته در یتیم خانه لبنان به بچههای یتیم رسیدگی میکرد و در میدان جنگ یک چریک مبارز و انقلابی بود.
۳- فانی فی الله: شهید چمران عاشق شهادت بود؛ این مطلب را میتوان در آخرین وصیت نامه او مشاهده کرد. او مینویسد: برای مرگ آماده شدم این امر طبیعی است که مدتها با آن آشنا هستم، ولی برای اولین بار وصیت میکنم، خوشحالم در چنین راهی به شهادت میرسم، خوشحالم که از عالم بریدهام، همه چیز را ترک گفتم، علایق را زیر پا گذاشتم؛ تا آنجا که مینویسد: «با آغوش باز به استقبال شهادت میروم».
آری برای شهید چمران دنیا و مقامات دنیا مهم نبود، او به دنبال نام و نان نبود.
#شهید_چمران
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
همسرشهید:
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیهای به من داد. اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همانجا بازش کردم. دیدم روسری است. یک روسری قرمز با گلهای درشت. من جا خوردم اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآوری مؤسسه. اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند. میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید نیست. به خاطر شما میآیند مؤسسه ولی میخواهند از شما یاد بگیرند. انشاالله خودمان بهش یاد میدهیم. نگفت این حجابش درست نیست. مثل ما نیست. فامیل و اقوامش آنچنانیاند. اینها خیلی روی من تأثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. نُه ماه....نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم».(ص18)
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
کتاب «نیمه پنهان ماه ۱» روایتی جذاب پیرامون شهید مصطفی چمران است که از زبان غاده جابر همسر شهید و به قلم حبیب جعفریان به رشته تحریر در آمده و در انتشارات روایت فتح منتشر شده است.
سالها از آرام گرفتن چمران میگذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخرهای پشت صخره دیگر پریدن و پناه گرفتن، و روزهای جنگهای سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، «غاده چمران» با لحنی شکسته، داستانی روایت میکند؛ «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت...
#معرفی_کتاب
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷