eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
580 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
83 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم🌷 یک گروه جهادی و مردمی است که توسط خانم های تحصیلکرده و دغدغه مند اداره می شود ، مستند بودن محتوا ها و جلوگیری از تحریف اصل اساسی در این گروه است ارتباط‌ با‌ مدیر کانال👇🏻 @komeyl5484 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
37.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷پیام شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده از ماه رجب🌷 ⚘نذر مادر: مصطفی آن زمان سه ساله بود. همراه با برادرش بیرون رفته بود تا بازی کنند. آن روز طبق رسم هر ساله در خانه مادرم برای ظهر تاسوعا مجلس روضه برگزار کرده بودند، در مجلس روضه نشسته بودم که خبر دادند پسرم با موتور تصادف بدی کرده است. حالم زیر و رو شد، طوری که نشستم و نتوانستم تا دم در بروم، همین که چشمم به کتیبه یا ابوالفضل العباس افتاد، گفتم: یا حضرت عباس (ع) مصطفای من را نگه دار، او را سربازت می‌کنم. این اتفاق دقیقاً یک ربع قبل از ظهر تاسوعا افتاد. شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود...🌹♥️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
°•~یا حق~•° ✍کتاب" آقا رسول" را برداشتم و راهی بزرگترین مرکز تجاری خاورمیانه شدم.‌ دنبال بخش فرهنگی می گشتم و سر از کتابخانه باشکوه آنجا در آوردم. خودم را معرفی کردم و خواستم با مسئول کتابخانه صحبت کنم. مرا ارجاع دادند به اقای "ه".گفتم نویسنده هستم و آمده ام راجع به کتابم صحبت کنم. با روی باز از من استقبال و مرا به گفتگو دعوت کرد: _ من یک ماهه که به این مجموعه اومدم. خیلی خوشحال میشیم که با نویسنده ها تعامل داشته باشیم و در جهت ارتقای فرهنگ و هنر تلاش کنیم. سپس پشت سر هم شروع به سوال پرسیدن کرد. هنوز جواب یک سوال را نداده بودم که سراغ سوال دیگر می رفت: _با کیا ارتباط دارید؟ از آدمهای مهم کیا رو می تونید دعوت کنید اینجا؟ هدفتون از برگزاری برنامه چیه؟ مسئول حوزه هنری را میتونید دعوت کنید؟ با کدوم ارگانها آشنایید؟ همه برنامه را خودشون باید انجام بدهند....حالا خواستتون از ما چیه؟ _ میخوام جلسه ای جهت معرفی و نقد و بررسی کتاب اینجا برگزار کنید _شما در عوضش چی می تونید به ما اضافه کنید؟ _متوجه منظورتون نمیشم؟ این یک برنامه فرهنگیه و طبیعتا برگزاری این برنامه ها میتونه ... اجازه نداد باقی حرفم را بزنم و گفت: _خب برنامه اینجا با سایر جاها فرق داره. باید یک چیزی به ایرانمال اضافه کنید.مثلا اگه ارگانی اینجا برنامه میذاره همه کارش را خودش باید انجام بده و در آخر میتونید به ما یک ویدیو پروژکشن بدید از طرف اون ارگان که ما هم برای برنامه ها استفاده کنیم. حرفش چنان ناراحتم کرد که ترجیح دادم مودبانه خداحافظی کنم. هر چند او از من خواست نامه ای بنویسم و جزییات برنامه را برایش بفرستم. از کتابخانه لوکس و لاکچری آنجا که بدون بار فرهنگی مانده و تبدیل به اتلیه عکاسی شده بود عبور کردم. از کنار مغازه های چندصد میلیاردی و از میان رد پای هزار میلیاردهایی که آنجا هزینه شده بود، رد شدم.‌ آنها یکی از بزرگترین مالهای جهان را داشتند و نام ایران را چسبانده بودند به آن ولی تا به حال از خود نپرسیده بودند که در سایه چه چیزی این مال را به دست آورده اند و اینچنین از آن استفاده می کنند. آنها" امنیت" را فراموش کرده بودند، امنیتی که به قیمت جان" آقا رسول" ها و شهدا به دست آمده بود. او از من پرسید : _ اگه کتاب یک شهید را اینجا رونمایی کنیم، چه چیزی به ما اضافه می کنید؟ و من چنان جا خوردم که فراموش کردم به او بگویم: " هویت" ۱۷ اردیبهشت۱۴۰۲ به قلم سرکار خانم لیلا رستم خانی نویسنده کتاب آقا رسول ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•╼﷽╾•° 🎙 روایتی از نحوه شهادت شهید یوسف داورپناه و مصائب گذشته بر مادر شهید را بشنوید...💔 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
یا نور و یا قدوس بالاخره بعد از چند هفته تماس، موفق شدم قرار مصاحبه را بگذارم. آقای س سرش شلوغ بود و به راحتی وقت مصاحبه نمی داد. خوشحال می شوم که بعد از یک سال و اندی که به دلیل شرایط بچه دار شدن نتوانسته بودم کارم را ادامه دهم، حالا دوباره این فرصت نصیبم شده. قرار مصاحبه را برای سه شنبه ساعت۳ گذاشته ام . دوشنبه شب در حال بالا و پایین کردن صفحه اینستاگرام هستم که چشمم می افتد به استوری آقا فریدون کشاورز،برادر آقا رسول:"سی و هشتمین سالگرد شهادت پاسدار رشید اسلام، رسول کشاورز نورمحمدی سه شنبه ساعت۴" آه حسرت از نهادم بلند می شود. چرا سالگرد شهید را  فراموش‌ کرده بودم؟ البته از قبل هم برای مراسم اطلاع رسانی نکرده بودند.به آقا فریدون پیام میدهم:" چقدر حیف که نمیتونم بیام" به عکس آقا رسول نگاه می کنم و می گویم:" مثل اینکه این مدت خیلی از شماها دور شدم که دیگه تحویلم نمی گیرید" ساعتی بعد آقای مرادیان تماس می گیرد:" فردا سالگرد شهادت آقا رسوله. داریم با همرزمانش هماهنگ می کنیم بیان. شما هم حتما بیایید .تعدادی کتاب هم می‌خواهیم توزیع کنیم" انگار از خدا خواسته آماده ام تا قرار مصاحبه را به روز دیگری موکول کنم. روز سه شنبه کارهایم را ردیف می کنم و به گلزار شهدا می روم. به راستی که چه اسم خوبی رویش گذاشته اند:"گلزار" . عطر گل وجود شهدا مستم می کند و آرامشی ماورایی می پاشد بر دل و روحم. خانواده آقا رسول، نوه هایش، همرزمان و دوست دوران کودکی اش همه هستند. خودش هم هست. حسش می کنم. . چشمم که به مزارش می افتد بغض چمبره می زند توی گلویم. کاش کسی آن دور و بر نبود و من یک دل سیر با او حرف می زدم. بغضم را قورت می دهم. . مهمانها پذیرایی می شوند با آش و چای و کتاب. عصرانه با طعم کتاب و روضه ابا عبدالله(ع) و ذکر رشادت‌های علی اکبر(ع) می نشیند بر جانم‌. من چقدر خوشبختم که آقا رسول را دارم‌ . خواهرش دستم را با محبت می فشارد:" انشالله شهید دستت را بگیره" به لبخندی مهمانش می کنم:" گرفته، خیلی زیاد" "انشاالله بازم بگیره" انشااللهی می گویم و در هوای شهید نفس می کشم: داداش ممنون که دعوتم کردی. سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳ ✍به قلم خانم لیلا رستم خانی (کارگروه نویسندگان) #رسول_کشاورز_نورمحمدی ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝