eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
579 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
83 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم🌷 یک گروه جهادی و مردمی است که توسط خانم های تحصیلکرده و دغدغه مند اداره می شود ، مستند بودن محتوا ها و جلوگیری از تحریف اصل اساسی در این گروه است ارتباط‌ با‌ مدیر کانال👇🏻 @komeyl5484 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
...لحظه پرواز که فرا برسد زمان، مکان، اسباب، شرایط،همه و همه مهیا می شوند تا پرنده اوج بگیرد. بعضی ها یک دفعه پرواز می کنند. بعضی ها در چند مرحله می روند و بر می گردند. بال می زنند و دوباره فرود می آیند. آنقدری که اشتیاق شان به آسمان بیشتر و بیشتر می شود‌. تشنه تر و تشنه تر،بی تاب و بی تاب تر می شوند. پرنده که از قفس، از ماوای همیشگی، پرنده که از عادت به قفس بکند، دیگر کنده است ! سبک می شود سبک و سبکبال. بعضیها با بال زخمی می پرند و بعضی ها بدون بال. آره، اصلا بعضی ها بدون بال می پرند! بدون بال... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ برش کوتاهی از کتاب: " آقا رسول" (که به زودی چاپ خواهد شد) نویسنده: از کارگروه نویسندگان خط مقدم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
. 📚عشق مقدس...💔 ✍️-واسه چی اومدی اینجا؟ _ میخوام فرمانده گردان بشم. _نمیتونی. _می تونم. _فرمانده گردان باید یک خصلت مهم داشته باشه. اگه تونستی اینجوری باشی بیا برو فرمانده گردان شو. _چه خصلتی؟ _اگر گردانی را به خط بزنی و یک درصد برای خودت حق زنده بودن قائل بشی خیانت کاری! 📕بهمن نجفی این را گفت و رفت. نادر تنش لرزید :" آیا مرد این میدان هستم، نه کار من نیست" 📒عملیات کربلای یک بود. بهمن نجفی تیربار سنگر عراق را خاموش کرد. بچه ها مهران را گرفته بودند. بهمن رو به نادر کرد و گفت: برو یک کم الوار و چند تا گونی بیاور. 📘نادر رفت و با الوار و سه گونی در دست برگشت اما اثری از بهمن نبود.‌نه که نباشد، بود اما بهمنی تکه و پاره. نادر دستها و پاها و تکه های کوچک بدن بهمن را جمع کرد و توی گونی ها ریخت. 📗پیکر بهمن درست به اندازه سه گونی شد. یکی از بچه ها گفت: این بدن تکه و پاره را بفرستیم عقب، کسی باورش نمی شود این بهمن باشد. باید یادداشت بنویسیم و داخل گونی ها بگذاریم. یادداشت نوشتند، هر چند نیازی به یادداشتها نشد. چرا که وقتی جنازه به عقب برگشت مادر بهمن از روی جورابی که به پسرش داده بود او را شناسایی کرد. 📙بهمن نجفی دلاور مردی بود که از همه سمتهای بالایی که در رده فرماندهی داشت استعفا داده و به عنوان نیروی عادی در عملیات کربلای یک به شهادت رسید. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 (ع) کارگروه نویسندگان ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس 🆔️@frontlineIR 🆔️@frontlineIR
. باید بروم جلسه نقد کتاب" آقا رسول". هم دل نگرانم و هم خوشحال. بالاخره بعد از برگزاری جلسات رونمایی و جشن امضا و چه چه و به به ها نوبت رسید به نقد کتاب. خیلی وقت است که منتظرش بوده ام. انگار تا وقتی یک کارشناس کاردان نیامده و درباره کتاب نظر نداده، خیالم راحت نمی شود. برای" آقا رسول" هر چه بلد بوده ام را گذاشته ام. اما آیا این برای کسانی که برای ما جان داده اند، کافیست؟ حاضر می شوم. به اتاقم می روم. آقا رسول از عکس کوچک روی دیوار زل زده به من. نگاهم را به نگاهش گره می زنم: _ داداش خودت هوای ما را داشته باش. کمک کن جلسه خوب برگزار بشه. ترافیک یک ساعته را پشت سر می گذارم. خانه کتاب و ادبیات ایران میزبانمان است. استاد قاسمی پور، خانم جمالی و برخی دوستان زودتر رسیده اند. جلسه شروع می شود.‌ لبانم به خنده کش می آید وقتی از زبان استاد می شنوم که کتاب از نظر کار پژوهشی و تحقیق ۹۵ درصد موفق بوده است. استاد نقاط قوت کتاب را می گوید، نقاط ضعفش را هم. نقدها کارشناسانه و مفید است. جلسه پر خیر و برکت است، چه برای من، چه برای نویسندگان جوانی که آنجا حضور دارند. استاد مطالب خوبی می گوید و ما یاد می گیریم. از جلسه که بیرون می آیم، انگیزه ام برای یادگیری، برای پژوهش، نوشتن، مطالعه بیشتر می شود. چه قدر کتابهای نخوانده دارم‌. چقدر زندگی نامه شهدایی که نوشته نشده، چقدر کار رو زمین مانده، چقدر تلاش صد برابری لازم است. ۴‌مهر ۱۴۰۲ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
🌸مادرانه در خط مقدم 🌸 یا حق می پرسد شغلت چیست؟ می خواهم بگویم نویسنده ام یعنی تا قبل از از مادر شدن‌بوده ام و مدتیست تمرکزم رفته و قلمم خشکیده! اما نمی گویم. می خواهم بگویم پژوهشگرم اما در این حدود یک سال که از به دنیا آمدن پسرم می گذرد، پژوهش چندانی نتوانسته ام انجام دهم. می خواهم بگویم در زمینه دفاع مقدس فعالیت می کنم اما خیلی وقت است که برای شهدا هم کاری نتوانسته ام از پیش ببرم. با سماجت به من زل زده و منتظر پاسخ است. مِن و مِنی می کنم. شاید بهتر است بگویم مربی نقاشی کودک و نوجوانم ولی آن را هم که چند ماهی است به خاطر بچه کنار گذاشته ام.‌نیمچه لبخندی بر لب می نشاند و می گوید: پس بیکاری! _بیکار؟ یعنی ساعت‌های خالی و اضافی زیادی در طی روز دارم؟🙄 بعید می دانم. اصلا بگذارم بگویم خانه دارم. هیچ وقت از این شغل خوشم نمی آمده. اصلا آن را شغل نمی دانسته ام. تا قبل از ازدواج از نظر من خانه داری مفهومش افراد بیکاری بودند که عمرشان را بیهوده در انجام کارهای خانه سپری می کردند!   پس بگویم چه کاره ام؟ همچنان نگاهش را به چشمانم گره زده و می پرسد:آخر نگفته ای چه کاره ای؟ به پسرم که مرا مهمان لبخندش کرده، نگاه می کنم و سپس دوباره نگاهم را به آینه می دوزم و می گویم: _ با افتخار،  من یک مادرم🥰 ۲۷اسفند ۱۴۰۳ ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
یا غفور تند و تند در حال نوشتن با خودکار مشکی بودم. آمدم سر خط. خواستم بنویسم اما خودکار ننوشت. ها کردم، آن را چند باری روی تن کاغذ کشیدم، اما ننوشت که ننوشت. جوهرش تمام شده بود. جلد رویی خودکار تیره بود و میزان جوهر باقیمانده اش را نمی دیدم. جا خوردم. چرا فکر کرده بودم خودکار حالا حالاها می نویسد! قصه خودکار، قصه عمر است، قصه زندگیست. آرزو می کنی، به دنبال برآورده شدنش می دوی و فکر می کنی زندگی حالا حالاها ادامه دارد.اما یک روز ناخواسته می بینی  که جوهر تمام شده و دیگر نمی توانی نقشی در هستی بر جای بگذاری. تا خودکار وجودمان جوهر دارد، خود را دریابیم. ۲۷ اسفند ۱۴۰۳