eitaa logo
💜𝒇𝒖𝒏𝒈𝒊𝒕𝒍𝒔💜دخترونه
161 دنبال‌کننده
795 عکس
15 ویدیو
245 فایل
❁♡︎𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐭𝐨 𝐨𝐮𝐫 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥♡︎❁ پروفایل💜𝒑𝒓𝒐𝒇𝒊𝒍𝒆 والپیپر 💜𝒘𝒂𝒍𝒍𝒑𝒂𝒑𝒆𝒓 استیکر 💜𝒔𝒕𝒊𝒄𝒌𝒆𝒓 رمان💜 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏 #تابع‌قوانین‌جمهوری‌اسلامی‌ایران 1𝑲....🏍️....300
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ | گلکسی 🌌 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ ساده زرد 💛 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚⇦♡♡⇨ 💕 💠 گلبرگ👈پانزدهم محسن ڪہ پایش را از خانہ بیرون گذاشت مادر اعلام ڪرد ڪہ مے‌خواهد بہ خانہ‌ے مادربزرگ برود.پدر هم در اتاق بہ خواب رفت.وقتے سڪوت بر فضاے خانہ سایہ انداخت ،اسراء بہ اتاق محسن رفت.مطمئن بود ڪہ نامہ‌ے محمدامین آنجاست.وارد اتاق ڪہ شد چیدمانش را خوب بہ خاطر سپرد تا بعد از پایان ڪارش همہ چیز را بہ حالت اول در آوَرَد. اول از همہ بہ سراغ میز تحریر رفت رویش ڪہ چیزے نبود،ڪشو ها را یڪ بہ یڪ باز ڪرد تا بہ ڪشوے آخر رسید.قفل بود و ڪلیدش در ناڪجا‌آباد پنهان شده بود.با شناختے ڪہ از بردارش داشت تمامے جاهایے را ڪہ فڪر مے‌ڪرد ڪلید آنجا باشد گشت اما چیزے دستگیرش نشد.ناامید بر روے تخت نشست ڪہ زیر پایش چیزے احساس ڪرد.بلند شد روے فرش اتاق چیزے نبود اما برجستگے خبر از نهان بودن چیزے را مے‌داد.در حالے ڪہ از خوشحالے لبخندے بر لبش نشستہ بود زانو زد و گفت: آقا محسن فرش ها راز‌دار خوبے نیستن. لبہ ‌ے فرش را ڪنار زد و بلاخره ڪلید را پیدا ڪرد.آن را در قفل ڪشو چرخاند و پس از دو دور ڪشو باز شد.همانطور ڪہ حدسش را مے‌زد تنها نامہ‌ے محمدامین در ڪشو بود.سریع آن را برداشت.باید تا قبل از بازگشتن برادر آن را مے‌خواند.پاڪت را باز ڪرد و شروع بہ خواندن ڪرد: بہ نام خدا پدر و مادر عزیزم سلام؛ تا الان هر چیزے ڪہ گفتید و امر ڪردید گوش دادم.حتےٰ با دخترے ڪہ دلم نمے‌خواست محرم شدم.اما از این بہ بعد مے‌خوام فرمون زندگے‌موخودم برونم.من رفتم و فقط وقتے برمے‌گردم ڪہ بہ مراد دلم رسیده باشم. خدانگهدار. اشڪ در چشمانش حلقہ زد.مراد دل محمدامین چہ بود؟ڪاش مے‌دانست.طولے نڪشید ڪہ اشڪ‌هایش نامہ را خیس ڪردند.لب زد: برام مهم نیست بہ مراد دلت مے‌رسے یا نہ فقط برگرد. نامہ را سر جایش گذاشت و از اتاق بیرون آمد.گر چہ قلبش دیگر درد نمے‌ڪرد و دل تنگے عمیقش را بہ رخ نمے‌ڪشید اما آرزوے اسراء شده بود فقط یڪ نگاه سرد دیگر. دلش مزار دایے را مے‌خواست.جایے ڪہ بعد از شهادت دایے آرامگاهش شده بود،اما دڪتر هر چہ را ڪہ قلب بے تاب اسراء برایش بایستد ممنوع ڪرده بود. روے تخت دراز ڪشید و در حالے ڪہ زیر لب ذڪر مے‌گفت بہ خواب رفت.با نوازش آرام دستانے مردانہ و صدایے گنگ و نامفهوم چشمانش را باز ڪرد.بہ سمت صدا بازگشت.دایے ڪنارش بر تخت نشستہ بود.با لبخند تلخے از حضور دایے استقبال ڪرد و روے تخت نشست.دایے دستانش را باز ڪرد و اسراء در آغوشش جاے گرفت.دایے با محبت پرسید: خوبے دخترم؟چرا اینقدر شکستہ شدے؟با خودت چے ڪار ڪردے؟دایے جان اون پسر ارزش محبتت رو نداره.سعے ڪن فراموشش ڪنے.خدا اگه بنده‌اش رو امتحان ڪنہ در عوض بهش پاداش مے‌ده.مطمئن باش خدا هیچ وقت بد بنده هاش رو نمے خواد. اسراء در حالے ڪہ هق هق مے‌‌ڪرد گفت: دایے پاداش من چیہ؟ _منتظر باش خودت مے‌فهمے. با صداے بستہ شدن در و داد محسن ڪہ نشان از آمدنش مے‌داد،اسرا هم از خواب پرید. از خوابش با ڪسے سخن نگفت اما خیلے بہ حرف هاے دایے فڪر ڪرد. ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤ @fungirls 💜 @fungirls 💜 @fungirls 💜
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ تم 😻🌩 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ تم 🍉🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ تم 🍑🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ بازی Among us💜 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
BQACAgUAAxkBAAE9b3hhKpY90SX4pU6J9GwkmogKIarRtAAC1gMAAs1ZMFW3avXvznbmoyAE.attheme
208K
بازی Among us💜 🍃💛دنـــیــــایـــ تــــمــــ💛🍃 با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
@cute_theme.attheme
174.2K
تم 👩🏻🍊 🍃💛دنـــیــــایـــ تــــمــــ💛🍃 با ما خاص باشید😌😎👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1999503421C680fbbfbc6 🎀🖇
‌‌‌‌‌━━━═•❀⊰📲✨ تم 👩🏻🍊 ‌‌‌‌‌‌‌‌گوشیتوگوگولی کن👇🏻 ━━━━═•❀⊰@Theme_World
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚⇦♡♡⇨ 💕 💠 گلبرگ👈شانزدهم روز ها مے‌گذشتند و ڪمتر از یڪ هفتہ تا پایان مهلت صیغہ‌ے محرمیت مانده بود.اسراء در این مدت خیلے بہ حرف هاے دایے فڪر ڪرده بود و ڪم ڪم از شدت محبتش ڪاستہ شده بود. هر چند ڪہ هنوز هم منتظر معجزه‌اے از سوے خدا بود و بازگشت محمدامین. پشت میز نشستہ بود و ڪلافہ از مسئلہ‌هاے سخت، ڪتاب را بست.در اتاق ڪہ زده شد از خدا خواستہ اذن دخول داد.محسن با لبخند همیشگے‌اش وارد شد و روے تخت نشست. _بہ بہ ؛ مے‌بینم همہ چیز بہ حالت اول برگشتہ و ڪارات روے غلتڪ افتاده. _چرا زود قضاوت مے‌ڪنے داداش.باید دستگاه آنالیز بیارے باطنم رو ببینے،اون وقت بگے همہ چیزی عادے شده. _شوخے ڪردم.چشات داد مے‌زنن دلت تنگہ.ولے آخہ تا ڪے؟تا ڪے خواهر من؟تا ڪے مے‌خواے منتظر و عاشق ڪسے بمونے ڪہ نہ بهت علاقہ داره نہ دلش برات تنگ شده. _راستے داداش امروز نمے‌ریم بیرون؟ _هوا رو ڪہ مے‌بینے چقدر گرمہ.اگہ بریم بیرون باید تو ما‌شین باد ڪولر بخورے. _اشڪال نداره فقط بریم بیرون آخہ مے‌دونے... _ای بہ چشم..آماده شو من منتظرم. _ممنون. محسن در ماشین را باز ڪرد و لبخندے زیبا بر صورت اسراء پاشید.اسراء ڪمے ناز ڪرد و بعد سوار ماشین شد. _داداش.. _جانم! _مے‌گم میشہ یہ چیزے بخونے؟ _اصلا ضبط رو روشن مے‌ڪنم هر چے اومد اونو مے خونم. _هرچے تو بگے محسن با انگشت سبابہ ضبط را روشن ڪرد و آهنگ'از عشق بگو'پلے شد: دلداده‌ے توأم... رویاے هر شبے... عاشق نمے‌شدم... عاشق شدم ببین... رفتے از ڪنارم اما..رفتنت پر از معما... گفتمت از عشق و باور..گفتے از نگاه آخر... راحت از این دل مرو..ڪہ جانم مے‌رود... بہ هر ڪجا روانہ شوم..صدایت مے‌زنم... جان من رها بہ سوے تو شد... نگاه من اسیر موے تو شد... دل بہ دریا ها بزن..از عشق بگو زیباے من... بہ هر ڪجا روے ڪنار توأم... جان و جانانم تویے..زیبا تویے رویا تویے... قسم بہ جان من قسم نرو... ناگهان آهنگ عوض شد.اسراء نگاه پرسشگرانہ‌اے بہ برادر انداخت و گفت: چرا عوضش ڪردے؟ _حالت رو دیدے اسراء؟نڪن این ڪار رو با خودت دختر. _محسن من فقط خوشم اومده ازش. _خیلہ خب بسہ اصلا من مے‌خوام یہ چیزی دیگہ بخونم. اسراء سربرگرداند و دگر حرفے نزد.سرش را بہ شیشہ‌ے ماشین چسباند و بے‌صدا اشڪ ریخت. ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤ دنبال کنید 👇 👇 👇 @fungirls 💜 @fungirls 💜 @fungirls 💜