میخواستم فریاد بزنم و از او بخواهم که نرود. اما چه حقی داشتم که او را از رفتن باز دارم، وقتی خوشبختیاش در آغوشِ کسِ دیگری بود؟
- شبهایِ روشن، داستایفسکی.
هدایت شده از Tweety
این پیام رو فقط کسایی که آدم مورد علاقه کسی نیستند فوروارد کنند.
من خوشبختی را در تنهایی جستم، در نوشتن و دوری از دیگران. آنچنان از آدمیزاد بیزار بودم که سالها از دیدنِ خود در آینه پرهیز کردم. اما دایرهی خلوتم آنقدر کوچک و ناچیز شده که دیگر در آن جای نمیگیرم. من همان خالِ سیاهم بر بومِ سفید و باز به چشم نمیآیم. داغی بر وجودِ خودم هستم که جز سوختن راهی نمیدانم. از این بازیِ غمآلودِ زندگی دست میشویم که جانم را چون زخمِ خشکیده، پاره پاره کرده. من نامی هستم که همین لحظه هم در میانه نیست. پس از این چه خواهم شد؟ از دارِ مکافات رخت بر میبندم و به دیارِ مجازات راهی میشوم. بر فرورفتگیهایِ این سنگ دست بکش و قرنها عبورِ رودخانه را حس کن. سنگها، سخت عاشق میشوند، اما فراموش نمیکنند.
- نامههایِ دور،
سالها بعد، زمانی که عکسهایِ لبخندم را دیدی و به احساساتم ایمان آوردی، وقتی گلهای بیخودی و وحشی را چیدی و دستهایت از ارغوانیشان رنگ گرفت، وقتی خورشید را دیدی، به یادم خواهی افتاد که چگونه مرا یک روز بیرحمانه، هنگامی که قلبِ نحیفم روشن بود در باغچه خاک کردی. مرا دوست خواهی داشت، زمانی که به ادراکِ سیب برسی. وقتی که تنها نقشی که از من مانده، عکسهای آلبوم و قلبی خاموش است، احتمالاً دوستم خواهی داشت.
- دُرسا، مرثیهی خاطرات.
هدایت شده از وصفآسمانچشمانش
درودعزیزاندل
تقدیمی داریمم
این پیامو فور کنید تا من یه بکگراند باتوجه به وایبتون + یه نامه که افراد مشهور نوشتن تقدیمتون کنم
_حتما عضو پیچک باشید
~وصفاسمانچشمانش~