💛🤎فقط زمانی بر افروخته میشد که میدید کسی در جمع غیبت می کند و پشت سر دیگران حرف می زند در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی کرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد 🤎💛
#شهید_احمد_علی_نیری
#با_شهدا
💌@g_gomnam
#دیدار_یار
🌹خاطره ای عجیب از شهید احمد علی نیری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یک بار با احمد آقا و بچه های مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم.
درمسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم.ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت.
راننده گفت:اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و...،یک ساعت وقت دارید.
🌹
ما هم رفتیم به سمت مغازه ها،یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد!یکی از رفقایم را صدا کردم.گفتم:به نظرت احمد آقا کجا میره؟!
🌹
دنبالش راه افتادیم.آهسته شروع به تعقیب او کردیم!آن زمان مثل حالا نبود.حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود.احمد جایی رفت که اطراف اوخیلی تاریک شده بود.ماهم دنبالش بودیم.
🌹
هیچ سروصدایی از سمت ما نمی آمد.یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت:چرا دنبال من می آیید!؟
جا خوردیم.
🌹
گفتم:شما پشت سرت رو میبینی چطور متوجه ماشدی؟
احمد آقا گفت:کار خوبی نکردید.برگردید.
🌹
گفتیم:نمیشه مابا شما رفیقیم.هر جا بری ما هم میایم.در ثانی اینجا خطرناکه،یک وقت کسی،حیوانی،چیزی به شما حمله می کنه...
🌹
گفت:خواهش میکنم برگردید.
ماهم گفتیم:نه،تا نگی کجا میری ما برنمی گردیم!دوباره اصرار کرد وماهم جواب قبلی...
🌹
سرش را انداخت پایین.باخودم گفتم:حتما تو دلش داره مارودعا میکنه!بعد نگاهش را درآن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت:طاقتش رو دارید؟می تونید بامن بیاید!؟
🌹
ما هم که از همه احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چیرو؟مگه کجا می خوای بری؟!
🌹
نفسی کشید و گفت دارم میرم دست بوسی مولا.باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد.ترسیده بودیم.من بدنم لرزید.
احمد این راگفت و برگشت وبه راهش ادامه داد.همین طور که از ما دور میشد میگفت:اگه دوست دارید بیاید بسم الله.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شهید_احمد_علی_نیری
#با_شهدا
💌 @g_gomnam