#پروفایل🍁
#دخترانه🌈
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🍁
#عاشقانه_دونفره💑
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل🌼
#امام_زمان ...💚
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#پروفایل 🌅
#سردار_دلها ♥️
#شهید_مقاومت.🦋
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید رضا نریمانی . عید غدیر 👏🏻
#استوری🎉
#عید_غدیر🌱
#غدیر 🌿
#فقط_به_عشق_علي ✨
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🔴اهل نماز مشورت میکنند
📍وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
(سوره شوری آیه ۳۸)
📍ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻛﺎﺭﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﻭﺯی ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ ، ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.✴✴✴
📍ﻓﻮﺍﻳﺪ ﻣﺸﻮﺭﺕ:
- ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺧﻄﺎ ﺭﺍ ﻛﻢ می ﻛﻨﺪ.
- ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻜﻮﻓﺎ می ﻛﻨﺪ.
- ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ می ﺷﻮﺩ.
- ﻣﺎﻧﻊ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
- ﺍﻣﺪﺍﺩ ﺍلهی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩینی ﻣﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻳﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻣﻊ ﺍﻟﺠﻤﺎﻋﻪ»
- ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﺭﺍی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻃﺮﺡ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﻣﻊ می ﻛﻨﺪ.
- ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻧﻮعی ﺍﺣﺘﺮﺍم ﺑﻪ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ، ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﺗﺎﺯﻩ ﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﻳﺪ ﻭﻟﻲ ﺍﺣﺘﺮﺍم ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻴّﺖ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ.
- ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.✳✳✳
#کلام_وحی
🔺 اقتدار انقلاب اسلامی و تغییر چالشها و شکست مستکبران
🔹ایران مقتدر، امروز هم مانند آغاز انقلاب با چالشهای مستکبران روبهرو است امّا با تفاوتی کاملاً معنیدار. اگر آن روز چالش با آمریکا بر سر کوتاه کردن دست عمّال بیگانه یا تعطیلی سفارت رژیم صهیونیستی در تهران یا رسوا کردن لانهی جاسوسی بود، امروز چالش بر سرِ حضور ایران مقتدر در مرزهای رژیم صهیونیستی و برچیدن بساط نفوذ نامشروع آمریکا از منطقهی غرب آسیا و حمایت جمهوری اسلامی از مبارزات مجاهدان فلسطینی در قلب سرزمینهای اشغالی و دفاع از پرچم برافراشتهی حزبالله و مقاومت در سراسر این منطقه است. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله علیها❣❣
مصاحبه با شهید هادی ذوالفقاری:
توصیه شما به افرادی که فیلم شما رو می بینند چی است؟
پشتیبان ولایت فقیه باشید
علم دین دست ولی فقیه است
وآقا تنهاست
آرزوی شما چیه؟
انتقام سیلی حضرت زهرا (س)😔😔
#از_شهدا_بیاموزیم
🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت100 مهدی که در آغوشش دست و پا زد، نگاه از رهایش گرفت. محبوبه
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت101
آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها
مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای
خودش افتاد:
"یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی،
میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر میکند! یادت هست
که تمام سختیها را پشت سر میگذاشتیم و دست هم را میگرفتیم و
فراموش میکردیم دنیا چقدر سخت میگیرد؟ حالا رها یاد گرفته که
آرامش مَردش باشد!"
به عکس روبهرویش خیره شد "نمیدانی چقدر جایت خالیست مَرد...
خدایا، چقدر زود پر کشیدی... مَردِ من جایت کنارم خالیست! به
دخترکت سخت میگذرد! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم؟ چه کنم که
گاهی سر نقطهی صفر میایستم؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست!
روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست... راستی موهایم را دیدهای
که یک شبه سپید شدهاند؟ دیدهای که خرمایی خرمن موهایم را
خاکسترپاش کرده و رفتهای؟ دیدهای که همیشه روسری بر سر دارم که
کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است؟ دیدی که کسی نپرسید چرا
همیشه موهایت را می.پوشانی؟ اصلا دیدهای سپیدی و عسلیِ چشمانم
با هم درآمیختهاند؟ دیدهای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به
خود گرفته؟ دیدهای ناتوان گشتهام؟ دیدهای شانههای خم شدهام را؟
چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفتهای؟ از روزی که رفتی آیه
هم رفت! روزمرگی میکنم دنیا را تا به تو برسم... دنیایم تو بودی! دنیایم
را گرفتی و بردی! چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم! چطور
مرا شناختی که با حرفهای آخرت مرا شکستی؟ اصلا من کجای زندگیات
بودم که رفتی؟ دلت آمد؟ از نامردیِ دنیا نمیترسیدی؟"
دلش اندکی خواب و بیخبری میخواست. دلش مَردش را میخواست و
آیهی این روزها زیادی زیادهخواه شده بود. دلش لبخندِ از ته دلِ رها را
میخواست، نگاه مشتاق صدرا به رها را میخواست، دلش کمی عقل
برای رامین میخواست، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست،
اینها آرزوهای بزرگ آیه بود... آیهای که این روزها زیادی زیادهخواه شده
بود.
نفس گرفت "چه کنم در شهری که قدم به قدم پر است از خاطراتت! چه
کنم که همهی شهر رنگ تو را گرفته است؟ چگونه یاد بگیرم بیتو زندگی
کردن را؟ مگر میشود تو بروی و من زندگی کنم؟ تو نبضِ این شهر بودی!
حالا که رفتی، این شهر، شهر مِردگان است!
*********************************************
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت101 آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که ر
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت102
سه ماه گذشته بود. سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه گذشته
بود... سه ماه بود که ارمیا کمتر در شهر بود... سه ماه بود که کمتر در خانه
دیده شده بود... سه ماه بود که ارمیا به خود آمده بود!
کلاهکاسکتش را از سرش برداشت. نگاهش را به درِ خانهی صدرا دوخت.
چیزی در دلش لرزید. لرزهای شبیه زلزله! "چرا رفتی سید؟ چرا رفتی که من
به خود بیایم؟ چرا داغت از دلم بیرون نمیرود؟ تو که برای من غریبهای
بیش نبودی! چرا تمام زندگیام شدهای؟ من تمام داشتههای امروزم را از
تو دارم."
در افکار خود غرق بود که صدای صدرا را شنید: _ارمیا... تویی؟! کجا بودی
این مدت!
ارمیا در آغوش صدرا رفت و گفت:
_همین حوالی بودم، دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت!
ارمیا نگفت گوشهای از دلش نگرانِ زنِ تنها شدهی سید مهدی است.
نگفت دیشب سید مهدی سراغ آیه را از او گرفته است، نگفت آمده دلش
را آرام کند.
وارد خانه شدند، رها نبود و این نشان از این داشت که طبقهی بالا پیش
آیه است!
صدرا وسایل پذیرایی را آماده کرد و کنار ارمیا نشست:
_کجا بودی این مدت؟ خیلی بهت زنگ زدم؛ هم به تو، هم به مسیح و
یوسف؛ اما گوشیاتون خاموش بود!
ارمیا: قصهی من طولانیه، تو بگو چیکارا کردی؟ از جنسِ رها خانم شدی؟
یا اونو جنسِ خودت کردی؟
صدرا: اون بهتر از این حرفاست که بخواد عقبگرد کنه مثل من بشه!
ارمیا: خب چیکار کردی؟
صدرا: قبول کرد دیگه، اما حسابی تلافی کردها!
ارمیا: با مادرت زندگی میکنید؟
صدرا: همسایهی آیه خانم شدیم، یکماهی میشه که رفتیم بالا و مستقل
شدیم!
ارمیا: خوبه، زرنگی؛ سه ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی، حالا خانومت
کجاست؟
صدرا: احتمالا پیش آیه خانومه، دیگه نزدیک وضع حملشه، یا رها
پیششه یا مادرم یا مادر رها! حاج علی و مادرشوهر آیه خانمم فردا میان!
ارمیا: چه خوب، دلم برای حاج علی تنگ شده بود.
صدای رها آمد: صدرا، صدرا!
صدرا صدایش را بلند کرد:
_من اینجائم رها جان، چی شده؟ مهمون داریما! یاالله...
در داشت باز میشد که بسته شد و صدای رها آمد:
_آماده شو باید آیه رو ببریم بیمارستان، دردش شروع شده!
صدرا بلند شد:
_آماده شید من ماشین رو روشن میکنم.
ارمیا زودتر از صدرا بلند شده بود."وای سید مهدی... کجایی؟! جای خالی
تو را چه کسی پُر میکند؟ شاید در روزهای کودکی میشد جای خالیِ
کلمات را پُر کرد اما امروز چه کسی میتوانست جای خالی تو را پُر کند؟"
صدرا کلید خودرواش را برداشت. محبوبه خانم با مادر رها برای پیادهروی
رفته و مهدی را هم با خود برده بودند. رها مادرانه خرج میکرد برای
آیهاش!
آیه فریادهایش را به زور کنترل میکرد و این دلِ رها را بیشتر میآزرد...
عزیز دلش، دلش هوای مَردش را کرده بود، هوای سید مهدیاش را کرده
بود! زیر لب مهدیاش را صدا می.کرد...
ارمیا دلش به درد آمده بود از مهدی مهدی کردنهای آیه... کجایی مَرد؟
کجایی که آیهی زندگیات مظلومترین آیهی خدا شده است.
ارمیا دلش فریاد میخواست. "سید مهدی! امشب چگونه بر آیهات
میگذرد؟ کجایی سید؟ به داد همسرت برس!"
آیه را که بردند، ارمیا بود و صدرا. انتظار سختی بود. چقدر سخت است
که مدیون باشی تمام زندگیات را به کسی که زندگیاش را در طوفانهای
سخت، رها کرد تا تو آرام باشی!" چه کسی جز تو میتواند پدری کند برای
دلبندت؟ چطور دخترک یتیم شدهات را بزرگ کند که آب در دلش تکان
نخورد؟ شبهایی که تب میکند دلش را به چه کسی خوش کند؟ چه
کسی لبخند بپاشد به صورت خستهی همسرت که قلبش آرام بتپد؟ سید
مهدی! چه کسی برای آیه و دخترکت، تو میشود؟!"
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️