🌹🍃🌹🍃🌹
شهيد❣ خدمت رسانی به خانواده شهدا❣
بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند😁 همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت. 🕋🌅☀️بسيار اهل مطالعه بود، 📚📚كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت. مريم استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود، نفرت از غيبت،😔 محبت خالصانهاش به ديگران، 😍هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود. شهيده مريم فرهانيان همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
شهيده مريم فرهانيان در بسياري از عمليات دوران دفاع مقدس از جمله شكست حصر آبادان و آزادسازي خرمشهر حضوري فعال و چشمگير داشت.
. ارادت عجیبی به حضرت زینب "سلام الله علیها" داشت و با شنیدن روضه اش حالش دگرگون می شد🥀. وقتی می رفت منزل شهدا می نشست ظرف می شست و کار منزل را انجام می داد👌 و اینجور نبود که مدد کاری با تشریفات باشد که بیاید گزارشی بگیرد و برود. مدد کار بود و در راه بر آوردن خواسته ی یک مادر شهید ، شهید شد.✨❣❣
🌷شهیده مریم فرهانیان ازشهدای جنگ تحمیلی متولد1342 آبادان بود که درسیزدهم مرداد 1363 بر اثراصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به فیض شهادت نائل آمد.🕊
#از_شهدا_بیاموزیم 🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت104 آیه به سختی چشم باز کرد. به سختی لب زد: مهدی! صدای رها را
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت105
یک هفته از آن روز گذشته بود. دوستان و همکارانش به دیدنش آمدند و
رفتند. سیدمحمد دلش برای کسی لرزیده بود. سایه را چندباری دیده بود
و دلش از دستش سُر خورده بود! آیه را واسطه کرد، وقتی فخرالسادات
فهمید لبخند زد. مهیای خواستگاری شده بودند؛ شاید برکتِ قدمهای
کوچک زینب بود که خانه رنگ زندگی گرفت. حاج علی هم شاد بود. بعد
از مرگِ همسرش، این دلخوشیِ کوچک برایش خیلی بزرگ بود؛ انگار این
دختر جان دوباره به تمام خانوادهاش داده است"
ساعاتی از اذان مغرب گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاج علی
در را گشود و از ارمیا استقبال کرد:
_خوش اومدی پسرم!
ارمیا: مزاحم شدم حاج آقا، شرمنده!
صدای فخر السادات بلند شد:
_بالاخره تصمیم گرفتی بیای؟
ارمیا: امروز رفتم قم، سرِ خاکِ سید مهدی، من جرات چنین جسارتی رو
نداشتم!
حاج علی به داخل تعارفش کرد. صدرا و رها هم بودند.
همه که نشستند، فخر السادات گفت:
_یه پسر از دست دادم و خدا بهجاش یه پسرِ دیگه به من داد تا براش
خواستگاری برم!
حاج علی: مبارکه انشاءالله، امشب قراره برای سیدمحمد برید
خواستگاری؟
فخرالسادات: نه؛ قراره برای ارمیا برم خواستگاری!
حاج علی: به سلامتی... خیلی هم عالی! دیگه دیر شده بود، حالا کی
هست؟
آیه از اتاق بیرون آمد و بعد از سلام و خیر مقدم کنار رها نشست.
فخرالسادات: یه روزی اومدم خونهتون با دستهگل و شیرینی برای پسرِ
بزرگم. یه با حرفام دل دخترمو شکستم... حالا اومدم برای ارمیا، که جای
مهدی رو برام گرفته از آیه خواستگاری کنم!
آیه از جا برخاست:
_مادر! این چه حرفیه؟ هنوز حتی سال مهدی هم نشده، سال هم بگذره
من هرگز ازدواج نمیکنم!
حاج علی: آیه جان بابا... بشین!
آیه سر به زیر انداخت و نشست.
فخرالسادات: چند شب پیش خواب مهدی رو دیدم! دست این پسر رو
گذاشت تو دستم و گفت: "بیا مادر، اینم پسرت! خدا یکی رو ازت گرفت و
یکی دیگه رو بهجاش بهت داد. بعد نگاهشو به تو دوخت و گفت مامان
مواظب امانتم نیستید، امانتم تو غربت داره دق میکنه!" دخترم، تنهایی از
آن خداست، خودتو حروم نکن!
آیه: پس چرا شما تنها زندگی میکنید؟
فخرالسادات: از من سِنی گذشته بود. به من نگاه کن... تنها، بیهمزبون!
این ده سال که همسرم فوت کرده، به عشق پسرام و بچههاشون زندگی
کردم، اما الان میبینم کسی دور و برم نیست! تنها موندم گوشهی اون
خونه و هرکسی دنبال زندگی خودشه، یه روزی دخترت میره پیِ
سرنوشتش و تو تنها میمونی، تو حامی میخوای، پشت و پناه میخوای!
آیه: بعد از مهدی نمیتونم!
حاج علی: اول با ارمیا صحبت کن، بعد تصمیم بگیر، عجله نکن!
آیه: اما... بابا!
حاج علی: اما نداره دختر! این خواستهی شوهرت بوده، پس مطمئن باش
بهش بیاحترامی نمیشه!
آیه: بهم فرصت بدید، هنوز شش ماه هم از شهادت مهدی نگذشته!
ارمیا: تا هر زمان که بخواید فرصت دارید، حتی شده سالها! اگه امروز
اومدم بهخاطر اینه که فردا دارم برای ماموریت میرم سوریه و معلوم
نیست کی برگردم، فقط نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از دست داده
باشم! حقیقت اینه که من اصلا جرات چنین جسارتی رو نداشتم! حاج
خانم گفتن، رفتم سر خاک سید مهدی تا اجازه بگیرم! الانم رفع زحمت
میکنم، هر وقت اراده کنید من در خدمتم! جسارتم رو ببخشید!
فخرالسادات با لبخند ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و حرفهای ارمیا... آیه
ماند و حرفهای فخرالسادات... آیه ماند و حرفهای آخرِ مَردش... آیه
ماند و بیتابیهای زینبش!
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت105 یک هفته از آن روز گذشته بود. دوستان و همکارانش به دیدنش آ
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت106
بعد از آن شب، تک تک مهمانها رفتند. زندگی روی روال همیشگیاش
افتاده بود. آیه بود و دخترکش... آیه بود و قاب عکس مَردش! نام ارمیا
در خاطرش آنقدر کمرنگ بود که یادی هم از آن نمیکرد. از مَردی که
چشم به راهش مانده بود. آیه نگاهش را به همان قاب عکس دوخت که
مَردش برای شهادت گرفته بود! همان عکس با لباس نظامی را در زمینهی
حرم حضرت زینب گذاشته بودند. مَ ردش چه با غرور ایستاده بود. سر بالا
گرفته و سینهی ستبرش را به نمایش گذاشته بود. نگاهش روی قاب
عکس دیگر دوخته شد... تصویر رهبری... همان لحظه صدای آقا آمد.
نگاه از قاب عکس گرفت و به قاب تلویزیون دوخت. آقا بود! خود آقا بود!
روی زانو جلوی تلویزیون نشست. دیدار آقا با خانوادههای شهدای مدافع
حرم بود. زنی سخن میگفت و آقا به حرفهایش گوش میداد.آیه هم
سخن گفت:
_آقا! اومدی؟ خیلی وقته منتظرم بیای! خیلی وقته چشم به راهم که بیای
تا بگم تنها موندم آقا! دخترکم بیپدر شد... الان فقط خدا رو داریم!
هیچکسو ندارم! آقا! شما یتیم نوازی میکنی؟ برای دخترکم پدری میکنی؟
آقا دلت آروم باشهها... ارتش پشتته! ارتش گوش به فرمانته! دیدی تا
اذن دادی با سر رفت؟ دیدی ارتش سوال نمیکنه؟ دیدی چه عاشقانه
تحت فرمان شمان؟ آقا! دلت قرص باشه!
آیه سخن میگفت... از دل پر دردش! از کودک یتیمش! از یتیم داریاش!
از نفسهایی که سخت شده بود این روزها!
رها که به خانهاش رفته بود برای آوردنِ لباسهای مهدی، وارد خانه شد و
آیه را که در آن حال دید، با گوشیاش فیلم گرفت و همراه او اشک
ریخت.آیه که به هقهق افتاد و سرش را روی زمین گذاشت، دوربین را
قطع کرد و آیه را در آغوش گرفت... خواهرانه آرامش کرد.
پنج شنبه که رسید، آیه بارِ سفر بست! زمان زیادی بود که مَردش را ندیده
بود باید دخترکش را به دیدار پدر میبرد. با اصرارهای فراوان رها، همراه
صدرا و مهدی، با آیه همسفر شدند.
مقابل قبر سید مهدی ایستاده بود. بیخبر از مَردی که قصد نزدیک شدن
به قبر را داشته و با دیدن او پشیمان شد و پیش نیامد. از دور به نظاره
نشست.
آیه زینبش را روی قبر پدر گذاشت:
_سلام بابا مهدی! سلام آقای پدر! پدر شدنت مبارک! اینم دختر شما! اینم
زینب بابا! ببین چه نازه! وقتی دنیا اومد خیلی کوچولو بود! از داغی که
روی دلم گذاشتی این بچه سهم بیشتری داشت! خیلی آسیب دید و
رشدش کم بود.، اما خدا رو شکر سالمه! دستی روی صورت دخترکش
کشید:
_امشب تو کجایی که ندارم بابا
من بیتو کجا خواب ببینم بابا؟
برخیز ببین دخترکت میآید
نازک بدنت آمده اینجا بابا
دستی به سرم بکش تو ای نور نگاه
این عُقده به دل مانده به جا ای بابا
هر روز نگاهم به درِ این خانه است
برگرد به این خانهی احزان شدهات ای بابا
در خاطر تو هست که من مشق الفبا کردم؟
اولین نام تو را مشق نوشتم بابا
دیدی که نوشتم آب را بابا داد؟
لبهات بسی خشک شده ای بابا
من هیچ ندانم که یتیمی سخت است
تکلیف شده این به شبم ای بابا
این خانهی تو کوچک و کم جاست چرا؟
من به مهمانی آغوش نیایم بابا؟
من از این بازی دنیا نگرانم اما
رسم بازی من و توست بیایی بابا
رها هقهقش بلند شد. صدرا که مهدی را در آغوش داشت، دست دور
شانهی رهایش انداخت و او را به خود تکیه داد. اشک چشمان خودش
هم جاری بود. ارمیا هم چشمانش پر از اشک بود"خدایا... صبر بده به این
زن داغدیده!"
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
💢 #پرسش_پاسخ 💢
🔴چرا به خانوما میگید حجابتونو رعایت کنید⁉️ خب به مردا بگید نگاه نکنن😒
🔻ماشینشو🚘 تازه خریده بود. از ترس این که بچههای محل بهش ضربه نزنن و آسیب نبینه با این که یه دزدگیر خوب روش کار گذاشته بود شبا میذاشت توی پارکینگ،
صبحها هم روی ماشینش روکش میکشید ...
⚠️بهش گفتم دزدگیر داره، دیگه چرا این قدر احتیاط میکنی؟؟
♻️گفت؛ چیز خوب و قشنگ چشمگیره. به آقا دزده نمیشه گفت نگاه نکن!
میگه میخواستی مواظبش باشی.
☝️وجود انسان و زیباییهاش همین قدر و بلکه بیشتر ارزشمنده✨
✅اگه زینتهاتو حفظ نکنی و به حداقل نکات ایمنی که خدا گفته گوش ندی به آدمهایی که دلهاشون مریضه نمیشه گفت نگاه نکنید.
♨️تازه تعداد کسانی که نگاهشون دزدگونه هست ممکنه از تعداد افرادی که فقط دستشون کجه، بیشتر باشه که اگه نبود خداوند اینقدر به #حفظ_عفت سفارش نمیکرد.
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
°•﷽•°
بر پــایہ اصـول را بنــا بایــد ڪرد
بــر هــادی راه اقتـدا بــاید ڪــرد ...
پیش از نجف و قدم بہ وادی غدیر
تعظیم بہ سوی سامرا باید ڪرد ...
#میلاد_امام_هادی_مبارک🎊🌷
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 بسیاری از مردم تصوری اساطیری از شهدا دارند و فکر میکنند شهیدان با هالهای از نور به دنیا آ
#شهدا🌱
بسیاری از مردم تصوری اساطیری از شهدا دارند و فکر میکنند شهیدان با هالهای از نور به دنیا آمدهاند. لطفاً از ویژگیهای ملموس و خاص محمدحسین برایمان حرف بزنید.
پاسخ مادر شهید 🔸محمدحسین بسیار مستقل بود. من یادم نمیآید که برای او حتی لباسی شسته باشم. هرگز کارهایش را به کسی واگذار نمیکرد. برای تمام رفتارش حتماً حدیث، آیه یا روایتی وجود داشت. این موضوع را ما بعدها متوجه شدیم که واقعاً زندگی را بر مبنای اسلام پایهگذاری کرده بود. حالا میتوانم برای هر کدام از کارهایش روایتی بیاورم. ما اصلاً نفهمیدیم محمدحسین کی اینقدر بزرگ شد و تا اینجا رشد کرد. اصلاً منیت نداشت. محمدحسین هم مانند بقیه جوانها بود. اینطور هم نبود که بگویم او شبانهروز بر روی سجاده نماز بود. نه؛ اما به نماز یومیه اول وقتش بسیار اهمیت میداد. برعکس تصور برخی از مردم جامعه محمد شبانهروزی در حال راز و نیاز نبود؛ اما با قطعیت میتوانم بگویم که او اهلش بود.
#شهید_محمدحسین_حدادیان✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت3️⃣
#بخش_دوم
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
#شهدا🌱
مثل هر هفته،جوان های فامیل جمع شده بودند خانه رجایی!
یک نفر نیامده بود، وقتی سراغش را گرفت جوانی بلند گفت: چون مشروب خورده خجالت می کشد داخل شود.
هیچ کس نفهمید رجایی در گوشی چه حرفی به جوان زد، دستش را گرفت و آورد سر سفره و گفت:
با هم غذا می خوریم
- ولی دهان من نجس است
«تو مهمان من هستی» را گفت و غذا را شروع کرد،
جوان می گفت که دیگر سراغ آن کار حرام نرفتم چون رجایی من را به لجاجت نینداخت.
#شهید_محمدعلی_رجایی✨
#خاطرات_شهدا🥀
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریبمان
💫💫💫💫💫
🔅 امام_هادی علیه السلام:
🔸 بار خدایا! وعدهای را که به اهل بیت علیهم السلام دادهای تحقّق بخش و زمین خود را با شمشیر قائم آنان پاک گردان و به وسیله او، حدود تعطیل شده و احکام فرو نهاده و تغییر یافتهات را برپا دار و به برکت وجود او، دلهای مرده را زنده ساز و خواستههای پراکنده را یک پارچه گردان و زنگار ستم را از راه خود بزدای تا اینکه حقّ، با دست او، در زیباترین چهرهاش آشکار شود و در پرتو نور دولت او، باطل و باطل گرایان نابود شوند و چیزی از حقّ و حقیقت به واسطه ترس از هیچ انسانی، پوشیده نماند.
📚 منبع: بحار الأنوار جلد ۹۹ صفحه ۱۸۲
🌺 میلاد دهمین اختر تابناک ولایت و هدایت، امام علی النقی الهادی علیه السلام بر مولایم صاحب الزمان (عج الله) مبارک🎊
#مهدویت
🔺نیروی انسانی مستعد و کارآمد با زیربنای عمیق و اصیل ایمانی و دینی؛ مهمترین ظرفیت امیدبخش کشور (1)
🔹نکتهی مهمّی که باید آیندهسازان در نظر داشته باشند، این است که در کشوری زندگی میکنند که از نظر ظرفیّتهای طبیعی و انسانی، کمنظیر است و بسیاری از این ظرفیّتها با غفلت دستاندرکاران تاکنون بیاستفاده یا کماستفاده مانده است. همّتهای بلند و انگیزههای جوان و انقلابی، خواهند توانست آنها را فعّال و در پیشرفت مادّی و معنوی کشور به معنی واقعی جهش ایجاد کنند. «بیانیه گام دوم»
#کلام_رهبری
❗️حقانیت امیرالمومنین
✨امام هادی علیه السلام:
✍ان الشاک فیک ما آمن بالرسول الامین
🔰یا علی، آنکه در (حقانیت) تو شک کند اصلا به رسول امین الهی ایمان نیاورده است.
📚 شرح زیارة الغدیر.
#حدیث_روز
❇️✨❇️✨