🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت4 نگاه کنجکاو ارمیا به حاج علی بود؛ ولی نگاه حاج علی هنوز به ت
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت5
خورشید در حال خودنمایی بود که راهداری و هلالاحمر و راهنمایی و
رانندگی به کمک هم راه را باز کرده و به خودروها کمک کردند که به راه
خود ادامه دهند. ارمیا از صمیم قلب تشکر کرد:
_واقعا ازتون ممنونم که چند ساعتی بهم پناه دادید! اگه نبودین من تو
این سرما میمُردم.
حاج علی: این چه حرفیه پسرم؟! خدا هواتو داره. تا تهران هممسیریم،
پشت سر ما باش که اگه اتفاقی افتاد دوباره تنها نباشی!
_بیشتر از این شرمندهام نکنید حاج آقا!
حاج علی: این حرفا رو نزن؛ پشت ماشین من بیا که خیالم راحت باشه!
ارمیا لبخندی بر لب نشاند:
_چشم! شما حرکت کنید منم پشت سرتونم!
پژوی 405 سفید رنگ حاج علی میرفت و ارمیا با موتور سیاهرنگش در
پی آنها میراند. حاج علی از آینه به جوان سیاهپوش پشت سرش نگاه
میکرد. نگران این جوان بود... خودش هم نمی دانست چرا نگران
اوست! انگار پسر خودش بار دیگر زنده شده و به نزدش بازگشته است.
خود را مسئول زندگی او میدانست.
ساعات به کندی سپری میشد و راه به درازا کشیده بود. این برف سبب
کندی حرکت بود. برای صبحانه و ناهار و نماز توقفهای کوتاهی داشتند
و دوباره به راه افتادند.
به تهران که رسیدند، حاج علی توقف کرد؛ از ماشین پیاده شد و به سمت
ارمیا رفت... خداحافظی کوتاهی کردند. حاج علی رفت و ارمیا نگاهش
خیره بود به راه رفتهی حاج علی! در یک تصمیم آنی، به دنبال حاج علی
رفت؛ میخواست بیشتر بداند. حاج علی او را جذب میکرد... مثل آهن
ربا
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 موضوع خاصی در فرآیند تربیتیتان هست که بتوانید از آن اسم ببرید و بگویید این موضوع به طور مست
#شهدا🌱
در یک سال اخیر افراد بسیاری به شما سر زدهاند و اکثر آنها محمدحسین را بعد از شهادتش شناختند. طبعاً هریک از آنها با تأثیر گرفتن از محمدحسین و شهادتش اینجا آمدهاند. تاکنون در میان این افراد وجهی از محمدحسین دیدهاید که شما را به یاد فرزندتان بیندازد؟
پاسخ مادر شهید🔸 افراد بسیاری به اینجا آمدهاند؛ اما چون هریک از آنها کمتر از یک ساعت اینجا میماندند نمیتوانم بگویم رفتارشان مرا یاد محمدحسین میانداخت. اما در میان همه این افراد یک نفر را دیدم که شباهت ظاهری زیادی به محمدحسین داشت. آنقدر به محمد شبیه بود که دلم لرزید و باورش برایم سخت بود. اما فکر میکنم مهمترین ویژگیاش ولایتمداریاش بود. افراد زیادی به اینجا آمدهاند و مطمئنم آنها یک سنخیتی با محمدحسین داشتهاند که به این خانه دعوت شدهاند. آدمهای زیادی با ظاهر متفاوتتری از ما به اینجا میآمدند؛ افرادی که به قول خودشان سر به راه نبودند و بهانه حضورشان معصومیت محمدحسین بود.
#شهید_محمدحسین_حدادیان✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣
#بخش_اول
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 در یک سال اخیر افراد بسیاری به شما سر زدهاند و اکثر آنها محمدحسین را بعد از شهادتش شناختند
#شهدا🌱
در یک سال اخیر افراد بسیاری به شما سر زدهاند و اکثر آنها محمدحسین را بعد از شهادتش شناختند. طبعاً هریک از آنها با تأثیر گرفتن از محمدحسین و شهادتش اینجا آمدهاند. تاکنون در میان این افراد وجهی از محمدحسین دیدهاید که شما را به یاد فرزندتان بیندازد؟
پاسخ مادر شهید🔸یادم میآید دختر خانمی بیش از سه بار به اینجا آمد و هر بار هم اشک میریخت و میگفت شهید محمدحسین حدادیان بر روی من تأثیر بسزایی گذاشته و من حضور او را در زندگیام حس میکنم. البته از این دست افراد بسیارند که میگویند محمدحسین را واسطه قرار دادهاند و حاجتشان را گرفتند. برخی میگویند شهید حدادیان مسیر زندگیمان را عوض کرده، برخی دیگر معتقدند شهادت محمدحسین توانسته نگاهشان را تغییر دهد.
من شخصاً بر این باورم شهدای این دوران راحتتر از جوانان دستگیری میکنند، چون مشکلات و سختیهای این زمانه را بهخوبی درک کردهاند.
#شهید_محمدحسین_حدادیان✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣
#بخش_دوم
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 وقتی خواست به سوریه برود چه برخوردی با تصمیمش داشتید؟ پاسخ مادر شهید 🔸وقتی برای اولین بار
#شهدا🌱
خواهر و برادرها در جریان تصمیم بابک قرار داشتند؟
پاسخ مادر شهید 🔸برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد. برادرش به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هر جایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی میکنم اما بابک دل به هیچ یک از این وعدهها خوش نکرد. وقتی میگفتیم نرو میگفت: من باید بروم اگر من نروم کی باید برود . باید بروم تا شماها در امنیت باشید. خوابهایی از خانم حضرت زینب(س) دیده بود اما هیچگاه برایمان آن خوابها را تعریف نکرد ، خوابهایی که با شهادتش تعبیر شد. فقط میگفت من باید با خانم حضرت زینب(س) زیارت کنم.
#شهید_بابک_نوری_هریس✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 شهید اهل مطالعه هم بود؟ پاسخ مادر شهید 🔸بله، با اینکه دیپلم داشت اما حسابی اهل مطالعه بود.
#شهدا🌱
آیا برای شهید خواستگاری رفته بودید ؟
پاسخ مادر شهید 🔸از ۲۵ سالگی حسن پیگیر ازدواجش بودم. دختری را پیدا کرده بودم که خیلی اشتراکات با او داشتیم. فقط مانده بود که برویم ببیندش. قرار هم گذاشته بودم. وقتی به حسن گفتم خیلی ناراحت شد. گفت امشب شب شهادت حضرت رقیه (س) است. من نمی آیم. می خواهم بروم هیئت. در مقابل اصرارهای من که فقط یک دیدار ساده است، تسلیم شد؛ ولی یک شرط گذاشت.گفت: اگر برای پذیرایی شرینی بیاورند، همه چیز آنجا تمام خواهد شد. من هم قبول کردم.از آنجایی که با خانواده عروس هماهنگ نکرده بودم، اتفاقا آنها با شیرینی پذیرایی کردند. همانجا با چشم و ابرو اشاره کرد که برویم. هر چقدر اصرار کردم حاضر نشد حتی پنج دقیقه با دختر صحبت کند.
خیلی از دستش ناراحت شدم. گفتم: آخر شیرینی هم شد ملاک ازدواج؟! تو وقتی وارد خانه خودت شدی هر طور خواستی زندگی کن.
می گفت: من کسی را می خواهم که از بچگی با این مسائل عجین شده باشد.
#شهیدحسن_قاسمی_دانا✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣
#بخش_اول
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 آیا برای شهید خواستگاری رفته بودید ؟ پاسخ مادر شهید 🔸از ۲۵ سالگی حسن پیگیر ازدواجش بودم. د
#شهدا🌱
آیا برای شهید خواستگاری رفته بودید ؟
پاسخ مادر شهید 🔸البته اکثر وقتهایی که در مورد ازدواج حرف میزدم، جواب میداد: « من هدفهای بزرگتری دارم» این آخرکاری قبل از رفتنش به سوریه به دلیل اصرارهای من، چند جایی رفتیم که به خاطر دل من آمد اما باز هم قبول نمیکرد. حدود هفت یا هشت ماهی بود که میگفت: « یک هدفی دارم اگر آن انجام نشد، حتما به ازدواج میرسم.»
#شهیدحسن_قاسمی_دانا✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣
#بخش_دوم
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 * بعد از شهادتش کسی به شما خرده نگرفت که چرا گذاشتی پسرت برود؟ پاسخ مادر شهید 🔸اتفاقا این ح
#شهدا🌱
* این سری شایعات به نظر شما، چرا در جامعه میپیچد؟
پاسخ مادر شهید 🔸به نظرم تنها دلیلش افرادی هستند که نه میدانند و نه میپرسند. همینطور انحرافات فکری دارند. الان اگر به یک آدم عاقل حتی ۵٠٠ میلیون تومان هم بدهی، حاضر نیست یک انگشتش را از دست بدهد، اما افرادی امثال پسر سیساله من که جانشان را کف دستشان میگذارند و میروند تنها دلیل خدایی دارد. ضمن اینکه الان تمام هم ردههای حسن داوطلبانه میروند. برخی از آنها بچه دارند یا شاید هم همسرانشان باردارند، اما دفاع از اسلام را همچون سی سال گذشته در اولویت تمام کارهایشان قرار می دهند و رجزخوانی را در سوریه باب کرد
*دوستان همرزم شهید چه خاطراتی را برایتان از سوریه تعریف میکنند؟
پاسخ مادر شهید 🔸حسن خیلی شجاع بود. اینطور که میگویند، همین که کارش با نیروهای خودی تمام میشد پیش نیروهای سوری میرفت و به آنها کمک میکرد. در یک عملیات به اندازهای تاکتیکی رفتار کرده بود که سیصد لیره جایزه گرفته بود و به گفته دوستانش تمام آن پول را خوراکی خریده بود و بین نیروها قسمت کرده بود. رجزخوانی را هم در بین هم رزمان باب کرده بود.
#شهیدحسن_قاسمی_دانا✨
#خاطرات_شهدا🥀
#قسمت5️⃣1️⃣
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️
#شکسته_هایم_بعد_تو 💔
#قسمت5
فخرالسادات به اضطرابهای ارمیا نگاه میکرد... به پسری که جای
مَهدیاش را گرفته بود، به پسری که قرار بود دامادش کند... چقدر عجیب
است که مَردِ چهل و سه ساله را به فرزندی قبول کند و مادری کند برای
تمام این چهل و سه سال! دوباره آیه عروسش میشود، دوباره عزیز
جانش را داماد میکند؛ چقدر این اضطرابها برایش آشنا بود. دوازده
سالِ پیش بود که مَهدیاش هم اینگونه بود. دوازده سال پیش هم
اینها را دیده بود. مَهدیاش هم اینگونه بیتابِ آیه بود. مَهدیاش هم
اینگونه قدم برمیداشت! آخر او همقدمِ مَهدی بود. او همسنگرِ مَهدی
بود. در یک صف مقابل رهبر رژه رفته بودند؛ مگر میشود قدم
زدنهایشان هم شبیه نباشد؟ مگر میشود گردنهای افراشته و شانههای
ستبرشان شبیه هم نباشد؟ اینها با هم سوگندنامه را خواندهاند و به
ارتش پیوستهاند! اینها با هم همقَسم شدهاند! مَهدی که رفت، این مَرد
جایش را در سوریه هم پُر کرد؛ جایش را برای مادرِ به عزا نشستهاش هم
پُر کرد؛ جایش را برای زینب سادات هم پُر کرد! حالا وقت آن رسیده که
جایش را برای آیه هم پُر کند! سالها انتظار کشیده بود برای رسیدن به
امروز، حالا حق دارد که مضطرب باشد مثل مَهدیاش! آخر مَهدی هم
سالها منتظر بود آیهاش بزرگ شود. چقدر شبیه پسرکم شدهای جانِ
مادر!"
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️