#مدافـع_حـرم که باشے✌
یعنی دل بکنی از نگاه پر مهر #مادرت❣
یعنی دل بکنی از عشقـت #همسـرت❤️
یعنی دل بکنی از #بابایـی گفتنهای #دختـرت💔
اینجا کانالی هست که زیر چتر شهدا اداره میشه
کانالی واسه اونایی که شهادت رو از اعماق وجودشون دوست دارند
کانالی که هم خودش و اعضایش خاص هستن
⚡️مطمئن⚡️ باش ⚡️دعوتت⚡️ به این کانال اتفاقی⚡️ نبوده!⚡️
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇http://eitaa.com/joinchat/3899392017C021d027a06
روح الله "برادر شهید" که اومد ،
رفتیم بهشت زهرا...
منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم...
به محض اینکه حکاک اومد،
یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم!
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
ما که خشکمون زده بود
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین علیه السلام آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله علیه السلام
سالار شهیدان...
راوی ؛دوست و همرزم
🌹شهید#مدافع_حرم
#شهید_رسول_خلیلی
╔═•○🕊○•════•○🦋@G_IRANI•═╗
╚═•○🕊○•════•○🦋○•═╝
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_سجاد_زبرجدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است.
◽️برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمیکند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم.
◽️از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
@G_IRANI
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_مصطفى_صدرزاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دستنوشته
🔴 شهید صدرزاده در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مىنويسد:
◽️چه مىشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد ...
◽️فکرش را بکن!
راه مىروى و راوی مىگويد:
اینجا قتلگاه شهید_رسول_خليلى است،
◽️یا اینجا را که مىبينى همان جایی است که، مهدی_عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.
◽️یا مثلاً اینجا همان جایی است که،
شهید حيدرى نماز جماعت مىخواند.
◽️شهید بيضائى بالای همین صخره نیروها را رصد مىكرد و کمین خورد.
◽️شهید شهریاری را که مىشناسيد؟
همین جا با لهجه آذری برای بچهها مداحی مىكرد.
◽️یا شهید مرادى؛ آخرین لحظات زندگىاش را اینجا در خون خودش غلتیده بود.
◽️یا شهید حامد جوانى؛ اینجا عباسوار پر کشید.
◽️خدا بیامرزد شهيد اسكندرى را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت.
◽️شهید جهاد مغنيه، در این دشت با یارانش پر کشید ...
🔺عجب حال و هوایی مىشود کاروان مدافعین_حرم ...
عجب حال و هوایی ...
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
@G_IRANI
هدایت شده از رفیقالطریق
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #صد_وسی_وپنج
مهیا با احساس اینکه کسی روبه رویش نشست؛ سرش را بالا آورد....
با دیدن شهاب، اشک هایش، گونه اش را خیس کرد. آرام زمزمه کرد.
ــ شهاب!
شهاب، به چشمان سرخ و پر اشک مهیا نگاه کرد.
ــ جانم؟!
گریه اجازه حرف را به مهیا نمی داد.
شهاب می دانست، مهیا الان به چه چیزی فکر می کرد. خودش لحظه ای به این فکر کرد، که اگر شهید شود؛... و مهیا برای دیدنش اینگونه زار بزند و دیگران را التماس کند؛ عصبی شد.
ـــ مگه من به مامان نگفتم نزاره بیای؟!
مهیا اشک هایش را پاک کرد.
ــ انتظار نداشتی تو این موقعیت ولت کنم؟!
شهاب لرزد بر دلش افتاد. لیوان آب را به دست مهیا داد.
ــ بیا یکم بخور...
پسری از جمعیت جدا شد و به طرف آن ها آمد.
ــ شهاب!
شهاب سر برگرداند.
ــ جانم؟!
ــ حاج آقا موسوی گفتند بیاید. می خواند شهید رو دفن کنند.
ــ باشه اومدم!
شهاب، نگران مهیا بود. نمی توانست اورا تنها بگذارد. مهیا که از چهره و چشمان شهاب قضیه را فهمید؛ دستش را
روی دست شهاب گذاشت.
ــ شهاب برو من حالم خوبه.
ــ بیا ببرمت تو ماشین، خیالم راحت باشه.
ــ باور کن شهاب! حالم خوبه! سارا و مریم پیشمن تو برو...
شهاب سری تکان داد. دست مهیا را فشرد.
ــ مواظب خودت باش!
ــ باشه برو!
شهاب از او دور شود.
مهیا دوست نداشت برود. دوست داشت کنارش می ماند و او را آنقدر نگاه میکرد، تا مطمئن شود؛ که هست و هیچوقت تنهایش نمی گذارد.
مهیا با دخترها به سمت جمعیت رفتند. کار خاک سپاری تمام شده بود و مرضیه سرش را روی قبر گذاشته بود و با
گریه امیر علی را صدا می کرد.
صدای مداح در فضای غم انگیز معراج پیچید.
🎙عشق؛ عشق بی کرونه...
اشک؛ از چشام روونه...
حق؛ رزق و روزیمونو...
تو؛ روضه میرسونه...
عشق یعنی ، نوکر روسفید شدن...
عشق یعنی ، مثل شهید حمید شدن...
عشق یعنی ، تو سوریه شهید شدن...
کاش میشد ، جدا بودم از هر بدی...
کاش میشد ، شبیه حجت اسدی...
رو قلبم ، مهر شهادت میزدی...
نغمه ی لبات، اعتقاد ماست...
راه سوریه، راه کربالست...
کلنا فداک......
صدای گریه مرضیه بلندتر شده بود.
مهیا دستش را روی دهانش گذاشته بود. تاصدای هق هقش بالا نرود.
نگاهی به شهاب انداخت، که به دیوار تکیه داده بود؛ و شانه های مردانه اش تکان می خوردند.
✨احساس می کرد، خیلی خودخواه است که شهاب را از آرزوهایش جدا کرده...✨
آن هم به خاطر اینکه نمی توانست، نبود شهاب را تحمل کند.
به خاطر خودش، به شهاب ظلم کرده بود.
مهیا احساس بدی داشت....
دائم در این فکر بود، که او که همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب_س داشت. الان که همسرش می خواست، برای دفاع از حرم بجنگد؛ جلویش را گرفته بود
او جلوی شوهرش را گرفته بود....
مهیا لحظه ای شوکه شد. خودش تا الان اینجور به قضیه نگاه نکرده بود.
🎙من ، خاک پاتم آقا...
باز ، مبتالتتم آقا...
حرف دلم همینه...
هر شب ، گداتم آقا...
عشق یعنی ، محافظ علم باشم...
عشق یعنی ، تو روضه غرق غم باشم...
عشق یعنی ، #مدافع_حرم باشم...
نغمه ی لبم ... ذکر هر شبم ...
نوکر حسین_ع ... مست زینبم_س ...
کلنا فداک ......
دل خورده باز، به نامت...
هر شب میدم، سلامت...
شاهم تا وقتی که من...
هستم بی بی، غالمت...
عشق یعنی ، همش باشی به شور و شین...
عشق یعنی ، میون بین الحرمین....
عشق یعنی ، فقط بگی حسین_ع حسین_ع ...
من خداییم ... باز هواییم ...
از عنایتت ... #کربلاییم ...
کلنا فداک ......
نگاهی به مرضیه انداخت...
و در دل خودش گفت.
✨مگر مرضیه همسرش را دوست نداشت؟! ✨پس چطور به او اجازه داده بود، که برود؟! اگر دوستش نداشت، که اینگونه برای نبودش زار نمی زد!
نگاهش دوباره به طرف شهاب سو گرفت.
به شهاب نگاهی کرد. به شهابی که با آمدن اسم سوریه و حضرت زینب_س گریه اش بالاتر می رفت.
مهیا احساس بدی داشت. از جمعیت جدا شد.
✨احساس خودخواهی✨ او را آزار می داد.
آرام زمزمه کرد.
ــ من نمیتونم جلوشو بگیرم... نمیتونم...
🍃ادامہ دارد....
✍ #فاطمه_سادات
@dokhtaran_fatmi
🇮🇷#برگی_از_خاطرات🇮🇷
◽️گفت: دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟ گفت: مامان میخواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم "آن دنیا را برایت آباد میکنم و دنیای زیبایی برایت میسازم که در خواب هم نمیتوانی ببینی"
◽️گفتم: از کجا معلوم میشود که من قلبا راضی نشدم؟ مصطفی گفت: «من هر کاری میکنم بروم سوریه، نمیشود، علت اصلیاش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی میشود. اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه میدهی؟»
◽️مادر ادامه داد: «من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: مادر جان «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.
#جوانترین
#مدافع_حرم
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
🌷 🌷🌷
تاجر پولداری که #مدافع_حرم شد‼️👇
همه میدانستند از لحاظ مال مشکل ندارد👌حاج حبیب اساسا یک انسان اجتماعی بود و با اطرافیان سریع ارتباط برقرار میکرد، از خصوصیات بارز ایشان کارگشایی و گره باز کردن از کار مردم است که به خاطره این ویژگی بین اقشار مختلف مردم شهره بود 🌺
در تشییع پیکر مطهر حاج حبیب سیل عظیمی از مردم را دیدیم که حضور داشتند، به نظر بنده این به خاطر همین اخلاق حسنه و سجایای اخلاقی بود که ایشان داشتند.🌸
حبیب در مراسم یادواره شهدا شرکت میکرد و با دوستانش کمکهای مالی💶و فرهنگی به خانوادههای سوری میکردند. بنابراین تمام شایعات مبنی بر "مادی بودن" علل حضور "مدافعان حرم" در سوریه را رد میکنم☝️؛ زیرا همسرم را به عینه دیدم که با وجود وضعیت مالی خوب، بدون هیچ توقعی عازم سوریه شد✌️.
شهید مدافع حرم حبیب بدوی🌹
🌷 🌷🌷
💌 #خاطـرات_شہدا 📜
به دختـرش میگفـت:
وقتے گرههاے بزرگ به ڪارتون افـتاد، از خانوم فاطمه زهـرا(س) کمڪ بخوایـد.😇
گره هاے ڪوچیک رو هم، از شہدا بخواید براتون باز کـنند.😍💌
#مدافع_حرم
#شهید_سردار_حاج_حسین_همدانی🌷
#از_شهدا_بیاموزیم ❣️❣️
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️