.
.
موفقیت این نیست که هرگز اشتباه نکنیم،😊
بلکه یعنی یک اشتباه را دوباره تکرار نکنیم.😇
”جرج برناد شو”
#انگیزشی🌱🌙
#جوانان_ایرانے
✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...
میدونی...
#ایتاللهبهجت میگن...
←نماز...
مثله #لیموشیرین میمونه...🍋
•لیموشیرین رو وقتی می بُری اولش شیرینه 😋
•ولی وقتی بمونه تلخ میشه 🤢
نمازم همون جوریه 😶
🍂هر مقدار از #اولوقت بودنش بگذره
شیرینیه اولش میره 😥
نمازتونو شیرین میل کنید😉
#جوانان_ایرانے
✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
زندگے
راز بزرگیسٺـــ
ڪہ در ما چاریسٺـــ🍃
#دخترانه🌿
#پس_زمینه🌄
#گل_گلی🌱🌸
#جوانان_ایرانے
✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
• • •
الهی هیچ قلبی
بدون شهادت از کار نیفتد ...
#پروفایل🍁
#پسرانه🏵
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
●•●•
هرمۅقعخسټہشدے
بگۅمݩهنوزخدآرۅدارم.....✨🍁
#پروفایل🍁
#دخترانه🌈
#مذهبی✨
#جوانان_ایرانے
✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️
#شکسته_هایم_بعد_تو 💔
#قسمت26
زینب: بابایی!
زینب میان درد دلهایش پرید و نگاه ارمیا را بند نگاهِ شبیه آیهی زینب
کرد:
_جانم بابا!
چقدر شیرین است این بابا گفتنها! هنوز هم دل را میلرزاند! هنوز هم
طعم شیرین عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش تکراری شود!
زینب: بریم پارک؟
سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را
لوس میکرد؟!
ارمیا به جان کشید دخترکش را:
_معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال مامان آیه و ناهار میریم بیرون.
زینب داد زد:
_آخ جون... هورا!
آیه همانطور که مقابل رها روی صندلیهای اتاق انتظار مرکز نشسته بود،
استکان چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به جان کشید.
رها: صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب کردم.
آیه نگاه از استکانش نگرفت:
_دیشب منم تعجب کردم، بیشتر از اومدنش از اینکه زینب از خواب پرید
و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد. تو کارش موندم رها، چطور میفهمه؟
رها: میدونی که بچهها حسای قویتری دارن.
آیه: گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید با خانواده میخواست!
رها: درکش کن، خانوادهای نداشته، همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی
لذت ببره.
آیه: گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر شد.
رها: دیشب که قیمه درست کرده بودی
آیه: دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده بود. تمام ناهار امروز من و زینب
رو خور؛ یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب بود!
رها: چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر، خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت
نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده
شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر
سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران
میشد، لذت داشت صدای خندههایی بهخاطر خجالت کشیدن من بلند
میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونهی گرم،
یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر!
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️
#شکسته_هایم_بعد_تو 💔
#قسمت27
آیه: ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف بهخاطر سید
مهدی و از طرفی هم بهخاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو
بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه
تمام سعیشو میککرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: یه روزی به من گفتی شوهرته، گفتی حق انتخاب بهت داده اما
شوهرته، گفتی نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی خیانت
نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت
میکنی؟ باور کنم تو آیهی حاج علیای؟
آیه انگشتش را لبهی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیهی سید
مهدی هستی؟ همون روزایی که سید مهدی رفته بود و دنیا سیاه شده
بود، الان دیگه نمیگی.
رها: چون الان آیهی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سید مهدی رو باورکن!
اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: باور کردم، اما سخته!
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای سید مهدی رو از روی دیوار جمع
میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو دوباره اشتباه روز عقدت
رو تکرار نمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها: خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ می
فهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_بهخاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بیمنطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه
اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی!
_بهخاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی و باید وظایفتو انجام بدی!
خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه
برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من بهخاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که
لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! چهل روز ارمیا رو از زینب دور
کردی بهخاطر خودخواهیات، چهل روز آب شدن دخترتو دیدی و هنوز هم
با خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی! حالا که اومده زندگی کن آیه...
زندگی کن!
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️