eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
204 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️...رمان...❤️ 💔 _دو روز دیگه میره! رها ابرو در هم کشیده گفت: _کجا میره؟ _گفت نمیدونست تو این خونه پذیرفته شده، بهخاطر همین یه ماموریت یه ماهه گرفته! رها: چیکار کردی باهاش که نرسیده پای رفتنشو فراهم کرده؟ چیکار کردی آیه؟ _با مراجعات هم اینطوری حرف میزنی؟ باید تو مدرکت تجدید نظر کرد! رها: تو مراجع نیستی، تو خواهرمی و من اصلا بیطرف نیستم؛ من طرف تو و زندگی توئم، من طرف ارمیا و زندگی اونم! آیه: مرسی خواهری، اما احیانا خواهر منی یا ارمیا؟ رها: فرقی نداره، ارمیا هم جای برادرم؛ وقتی تو احمق میشی من باید خواهرشوهرت بشم! صدای خانم موسوی، منشی مرکز بلند شد: _دکتر رحمانی، مراجتون اومدن. زن جوان دستی در موهایش کشید تا آشفتگی آنها را بهبود ببخشد: _ببخشید دکتر! نتونستم زودتر برسم! آیه لبخند زد: _بریم داخل، بهتره زودتر شروع کنیم. رها به رفتن آیه نگاه کرد: _آیه؟! آیه به سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد. رها: یه روز رو تخت بیمارستان به من گفتی مواظب باش، شاید این امتحان تو باشه! حالا من بهت میگم "آیه مواظب باش! ممکنه این امتحانت باشه!" حالا برو به کارت برس که چیزی به اومدن شوهرت نمونده! از قصد گفت شوهرت... گفت تا آیه باور کند... که آیه زن شود برای آن مرد که میآید. ارمیا جای پارکی مقابل مرکز پیدا کرد و با زینب پیاده شدند. چند شاخه گل رز در دستانش گرفته بود. پر از اضطرابی شیرین بود، برای دیدن همسرش میرفت. اولین قرار بعد از عقدشان... لبخند روی لبهایش بود. دست زینب را در دست داشت و دلش جایی میان آن ساختمان میچرخید. ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️ 💔 مقابل میز منشی ایستاد: _ببخشید با دکتر رحمانی کار دارم، اتاقشون کجاست؟ منشی توجهش را به ارمیا داد که دستان زینب را در دست داشت: _الان که مراجع دارن و بعدش هم ساعت کاریشون تموم میشه؛ اگه مایلید برای این هفته براتون وقت بذارم. ارمیا: من همسرشون هستم. منشی بلند شد: _شرمنده شما رو نمیشناختم. چند دقیقهای صبر کنید کارشون تموم میشه؛ اتاقشون همون اتاق سمت چپه. همان لحظه از اتاق کناریاش، رها خارج شد. زینب نامش را صدا زد و به سمتش دوید. آقای جوانی که قبل از رها از اتاق خارج شده بود با تعجب به زینب نگاه کرد و لبخند زد: _خانم دکتر دخترتونه؟ رها: نه؛ دختر همکارمه، شما دیگه سوالی ندارید؟ مرد جوان: نه ممنون! با لطفی که شما به من کردید، جای هیچ سوالی نمونده! پایاننامه که تموم شد یه نسخه براتون میارم. رها: خیلی خوشحال میشم که از نتایج تحقیقتون مطلع بشم، موفق باشید. ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️ 💔 مرد جوان پس از خداحافظی با منشی از ساختمان خارج شد. ارمیا به رها سلام کرد: _سلام رها خانم! رها: سلام؛ کار آیه تموم نشده! مراجعش دیر اومد، آیه هم تحت هر شرایطی چهل و پنج دقیقه رو باید رعایت کنه؛ بیشتر بشه اما کمتر نشه، وجدان کاریش فعاله، پولش حلالِ حلاله! ارمیا: از آیه جز این برنمیاد! رها: بفرمایید بشینید، براتون چایی بریزم؟ امروز آیه بهارنارنج دم کرده! ارمیا لبخندی زد و دستان آیه را در حال دم کردن چای تصور کرد: _زحمتتون میشه! رها به سمت آشپز خانهای که در میانهی سالن بود و تنها با کابینت و سینک و سماور شکل آشپزخانه شده بود رفت و استکانی چای ریخت و با ظرف کوچک خرمایی که از یخچال برداشته بود به سمت ارمیا رفت: _استکان خود آیهست. هرکس برای خودش استکان داره و اضافی نداریم! ارمیا استکان را در دست گرفت و گفت: _ناراحت نمیشه؟ رها رسید: از شوهرش؟ ارمیا زینب را روی پایش نشاند: _از اینکه کسی توی استکان مخصوصش چای بخوره! رها: نه از شوهرش؛ بعدشم خدا شستن رو برای چی گذاشته؟! ارمیا چای را به رسم آیه و سید مهدیاش نفس کشید... عطر زندگی میداد. عطر آیه میداد! چیزی شبیه عطر عشق! همیشه که عشق عطر ادکلنهای فرانسوی نیست؛ گاهی عطر بهارنارنج است؛ گاهی عطر قیمه است؛ گاهی عطر سیب سرخ حوا؛ گاهی عطر گندم آدم؛ عشق گاهی عطر کاهگِل میدهد؛ گاهی عطر باران... شاید حق با شاعر است "اگر در دیدهی مجون نشینی، بهغیر از خوبی لیلی نبینی" مگر ارمیا جز خوبی در آیهای که لحظه به لحظه دلش را میشکست میدید؟! ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 🌿 』 • . حواسِت هست 50روز دیگه میشه 1سال از آخَرین لبخندش :) @meshkat610
✨بسـم اݪله اݪنؤر✨
مےدانم از اینجا ڪہ من نشستہ ام تا آنجا ڪہ تو ایستاده ای ای شہید فاصلہ بسیار است اما ڪافیستـ تو فقط دستم را بگیرے دیگر فاصلہ اے نمےماند ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
. . از خدا پرسیدم:خدایا چطور مے توان بهتر زندگے ڪرد؟ 🤔 خدا جواب داد :گذشتـہ ات را بدون هیچ تاسـ؋ـے بپذیر.😊 با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براے آیندہ آمادہ شو.🌱 ایمان را نگهدار و ترس را بـہ گوشـہ اے انداز .🙃 شڪ هایت را باور نڪن و هیچگاـہ بـہ باورهایت شڪ نڪن.👏🏻 زندگے شگـ؋ـت انگیز است ؋ـقط اگربدانید ڪـہ چطور زندگے ڪنید.☺️ مهم این نیست ڪـہ قشنگ باشے ، قشنگ این است ڪـہ مهم باشی! حتے براے یڪ نـ؋ـر.👌🏻 مهم نیست شیر باشے یا آهو مهم این است با تمام توان شروع بـہ دویدن ڪنی.✌🏻 ڪوچڪ باش و عاشق.. ڪـہ عشق مے داند آئین بزرگ ڪردنت را .💚 بگذارعشق خاصیت تو باشد نـہ رابطـہ خاص تو باڪسے .😉 مو؋ـقیت پیش ر؋ـتن است نـہ بـہ نقطـہ ے پایان رسیدن .🏃🏻‍♀️ ؋ـرقى نمے ڪند گودال آب ڪوچڪى باشى یا دریاى بیڪران… زلال ڪـہ باشى، آسمان در توست .🌱🌙 #انگیزشی🌱🌙 #جوانان_ایرانے ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هـ؋ـتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبر به این معناست که تو از پیش باور داشته باشی چیزی که منتظرش هستی اتفاق خواهد افتاد 🎆 #انگیزشی🌱🌙 #جوانان_ایرانے ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هـ؋ـتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
نـهـایـت مَـردانگی...! نـهـایـت مـردانـگی ایـن اسـت کـه.. حــواسـت بـه گُـلی کـه خـدا سـپرده دسـتت بـاشی.. اجـازه ی گـذر هیـچ نگـاهی بـه زیـبایی گُـلت را نـدهـی.. نـه ایـنـکه هـمـه ی نـگاه هـا را کــور کـنی! نـه.. دورِ گُـلت حصـاری میـکـشی بـه زیبــایـی و امنـیت آسمـان.. شیــعه عـلی بـودن، غـیرت عـلی داشتـن را میـطـلبد.. و دنــبال فـاطـمه بــودن، عــلی بـــودن را.. #عاشقانه_مذهبی #جوانان_ایرانے ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️