گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت هفتاد و شش بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست او
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت هفتاد وهفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... پس از این کار با حرکت صف غذا به سمت اسرا هر ظرف شوربا در میانه یک حلقه قرار گرفته و هر صمون هم بین دو نفر از اعضای حلقه تقسیم شد. شوربا مخلوط جوشیده ای از عدس سبز ، برنج ، آب و نمک بود که برنج آن کاملأ له شده و به لعاب افتاده بود و عدسهایش نسبتأ خام و قابل شمارش بودند ، صمون هم نانی بود شبیه به نان باگت یا نان ساندویچ لقمه ای خودمان منتها با آرد کامل و سبوسدارِ گندم که رویه ای کاملأ برشته و گاه سوخته و میانه ای نسبتأ خام و خمیر داشت!! قاشقی هم در کار نبود و اسرای تشنه و چند روز گرسنه مانده ، اینک ناگزیر بودند با دستانی چرک و غالبأ خون آلود که چند روزی میشد رنگ آب را هم به خود ندیده بودند ! در معرض پرتوهای سوزان آفتاب و انبوه مگسها ، اولین صبحانه ی دوران اسارت خود را میل کنند!! اسرا از طرفی با توجه به تشنگی شدید ، گرمای هوا ، نیاز به دستشویی و وضعیت بهداشتیِ دستان خود رغبتی به خوردن نداشتند و از طرفی باید گرسنگی شدید چند روزه و ضعف ناشی از آن را چاره میکردند ، ابتدا هر اسیری سهم صمون خود را چند تیکه کرده و پس از خیس کردن در شوربا به دهان برده و آرام آرام میخورد! از آنجا که اسرا از چند روز پیش چیزی نجویده بودند فکهای آنها در جویدن نانهای سفت و خشن صمون مشکل داشت!! وقتی نانها تمام شد یک نفر از اسرای حلقه ، قصعه ی آش را بلند کرده و اسرای دیگر به نوبت و بصورت هورت کشیدن از گوشه ی آن دو قلپ از شوربا را به دهان میکشیدند تا بالاخره محتویات ظرف تمام شود!! دو قصعه و دوازده صمون ما مجروحین با کمی فاصله در کنارمان روی زمین مانده بود و کسی را یارای تکان خوردن و جابجایی آنها و تکه کردن نانها نبود ، مجروحینی که میل و توان خوردن داشتند گاه نگاهی توأم با حسرت به نان و شوربا و گاه نگاهی توأم با استمداد به دیگر اسرا داشتند. اما گویا فراموش شده بودیم !! یا اینکه دیگر اسرا جرأت نمیکردند بدون مجوز به ما نزدیک شوند!! قصد کردم مترجم را صدا زده و از او بخواهم چند نفر از اسرای سالم را به کمک مجروحین بیاورد !! نمیخواستم او را برادر یا آقا خطاب کنم ، با صدای گرفته ای که به نامفهومی رسیده بود و با عنوان انتخابی خودش صدایش کردم : مترجم !!... مترجم !!....
ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الو، با امام رضا کار داشتم...
گوشی رو میدین ...
گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت هفتاد وهفتم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست او
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت هفتاد و هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... به طرفم برگشت و با حالتی آمیخته با ناراحتی و عصبانیت سر و دستی به علامت سئوال تکان داد!! به او اشاره کردم که نزدیک بیاید و آمد با غرور و تبختری که از عراقیها بیشتر بود!! به قصعه های آشی که میزبان مگسها شده بود و دو کیسه نان صمونی که با فاصله از اسرای مجروح روی زمین گذاشته شده بودند اشاره کردم و گفتم که بیشتر مجروحین توان جابجا شدن و حرکت ندارند و برای رسیدن به قصعه ها و صمونها احتیاج به کمک دارند ! با خنده ای توأم با عصبانیت گفت که اگر گرسنه باشند خودشان را به غذا میرسانند !! و برگشت که دور شود!! لحظه ای درنگ کردم ، بعد با صدایی که سعی میکردم بلند و با تحکم باشد خطاب به او گفتم : مگر انسان نیستید شما ؟! مگر وجدان ندارید ؟! اینها هموطنان شما هستند !! با چهره ای برافروخته به طرفم برگشت کابلی را که در دست داشت چند بار چرخاند بعد بالا برد که بر من فرود آورد!! اما فریاد بلند یکی دیگر از مترجمین او را منصرف و توجه عدنان را به سمت ما جلب کرد !! رقیب عدنان به سوی ما آمد و جویای موضوع شد : مترجم کابل به دست با اشاره به من به دروغ به او گفت که : به عراقیها توهین کرده و گفته که عراقیهای کافر قصد دارند مجروحین را به حال خود رها کنند تا بمیرند!! نمیدانم چگونه!! اما احساس کردم که عدنان متوجه دروغگویی او شد!! به همین دلیل هم نگاهی به من و او کرده و سپس نگاهش را به سمت مترجم دوم چرخاند و از او پرسید : این چه میگوید ؟! مترجم دوم آنچه را رخ داده بود بی کم و کاست به عدنان توضیح داد ، عدنان با عصبانیتی که سعی میکرد آشکار نشود ، به آرامی به سمت مترجم اول رفت ، وقتی به مقابل او رسید لحظه ای روی از او برگرداند اما همینکه مترجم میخواست حرفی بزند با چرخشی سریع و حرکتی ناگهانی لگدی بر شکم او نشاند که او را نقش بر زمین کرد!! سپس کابل را از دست او گرفته و با همان کابل چندین ضربه به او زد!! بعد هم کابل را به مترجم دوم داد و از او خواست که چند نفر را به کمک مجروحین بفرستد!! و تأکید کرد ده دقیقه دیگر باید ظرفها جمع شده و به کامیون برگردند !! وقتی هشت نفر از اسرای سالم به کمک مجروحین آمدند عدنان از مترجم خواست که چهار نفر را هم برای گذاشتن (اجساد) پیکر مطهر شهدا در کامیون از صف خارج کند .... ادامه دارد....
سلام و رحمت دوستان عزیز
با توجه به درخواست بعضی دوستان بابت مهلت واریز مبالغی جهت عیدانه ی امام رضا ع به هموطن و رزمنده ی معلول با دو فرزند معلول جهت ساخت مسکن
این امر خداپسندانه تمدید شده و تا ۱۵ خرداد انتهای برنامه ارتحال فرصت واریز هست
عزیزانی که خود و اطرافبانشان قصد یاری و مساعدت دارند تا این زمان میتوانند اقدام کنند
پیشاپیش ممنونم از همه عزیزان امام رضا ع ضامن سلامتی و روای حاجت
شما و خانواده تان ⚘️⚘️
برای دیدن گزارش واریزی قبلی وارد کانال شو و هشتک گزارش رو بزن و ببین
@gahe_ashegi
آنچه بر تو می گذرد بازتاب آن چیزی است که در تو می گذرد .
درون پاک و زیبا فقط پاکی میبیند و زیبایی
#عصرتون_امام_رضایی
@gahe_ashegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻استوری پویا بیاتی برای امام رضا
میلاد امام رضا علیه السلام برشما دوستداران علی ابن موسی الرضا (ع) مبارک 🎊🎊
#میلاد_امام_رضا
#دهه_کرامت
#یاامامرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم جالبی از حرم امام رضا(ع) در سال ۱۳۴۰
#نقارهزنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم...♥️✋
قلبم فقط براے
حسـینبن فاطمه است..
مجنون کربلای
حسـین بن فاطمه است..
این آتشی که در
جـگرم شعله میکشد..
ازبرکت نگاه
حسـینبنفاطمه است
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ
بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ
اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ
وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ
الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@gahe_ashegi
نورانی ترین
عملیاتِ بچههای جنگ
#نماز بـود ...🌹
#سبک_زندگی
#گاه_عاشقی
#عاشقی_نماز_دلبری
@gahe_ashegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف راست را از بچه بشنو 😂
آخر هفته تون شاد
@gahe_ashegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان شنیدنی حاجی الماسی
🔵 قابل توجه افرادی که به موضوع مهدویت کمک مالی میکنند.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#امام_زمان_عج ❤️
#سلام_امام_ات_درزندگی_ات
#گاه_عاشقی_کن_درگاه_عاشقی
#جهاد_تبیین
#حال_خوب
@gahe_ashegi
♦️دمای پایتخت به ۳۹ درجه میرسد
🔹 کارشناسان سازمان هواشناسی گفت: تا روز دوشنبه دمای هوای تهران افزایش ۴ درجهای را تجربه کرده و به ۳۹ درجه سانتیگراد میرسد./ایرنا
@gahe_ashegi
#روزمره
عصر ها و غروب های حرم حال و هوایی داره که منم وقتی هوای حرم به سرم میزنه بخصوص اگر غروب باشه
دیگه هواسم به هیچی نیست سرم میندازیم پایین و میرم
در واقع این من نیستم که میرم بلکه پاهایم به اراده ی دلم مرا میبرند
اخرین دقایق ساعت کاری بود مرکز خلوت نه مراجعی بود نه مشاوری. نشسته و تو فکر و دلتنگی ها بودم.
به سرم که زد برم حرم وقتی میرم حداقل نیم ساعت تا اذان بگه تو حیاط.رواق امام حسن مجتبی ع میشینم و به مردم نگاه میکنم
مردمانی که از راه های دور و نزدیک برای هم عرض ارادت و هم تفریح آمده و هم جان پناهی میدونن حرم را.
آنقدر از دیدن این مناظر لذت میبرم که یادم میرود
اجاق خانه خاموش است و الان همسر و بچه ها میان و شام میخوان چای میخوان
اما..
من به این خلوت خیلی احتیاج دارم و در واقع نفس میکشم این خلوت خودم را با من...
همینطور که دارم از مناظر و این خلوت حض و بهره میبرم همسر تماس میگیرید
کجایی ؟؟!!
میگم حرم نماز بخونم میام
هیچوقت هیچی نمیگه نه غری نه حرفی و من لذت و میبرم و خدا رو شکر میکنم و
میگم چه خوبه این حرم ها هستن و همسر خیالش راحته من در امنیت کامل حرم هستم .
#روزمره_دلتنگی_من
#حرم_حال_خوب_معنویت
#حرم_حضرت_عبدالعظیم_ع
@gahe_ashegi
امروز برای سلامتی امام زمانت صلوات فرستادی ؟؟
#اللهم_صلی_علی_محمدوال_محمدوعجل_فرجهم
@gahe_ashegi
معرفی شهید...🌸
ولادت⇦ ۱۳۶۴/۴/۹
محلشهادت ⇦ حلبسوریه
تاریخشهادت ⇦۱۳۹۴/۸/۱۶
♦️امشب مهمان این شهید
🍃محمدحسین از کودکی عاشق مداحی بود. همیشه چیزی به عنوان بلندگو دستش میگرفت و بالا و پایین میپرید و میخواند. کافی بود نوحه یا مداحیای را از جایی بشنود، آنقدر آن را تکرار میکرد که همهاش را حفظ میشد. و همین عشق و علاقه، زمینه هیئتی شدنش در جوانی را فراهم کرد.شهید محمد خانی معنقد بود که بچههای هیئتی باید ولایتپذیری را یاد بگیرند. باید یک نفر که مسئولیت را بر عهده دارد، حرف آخر را بزند و این الگویی باشد برای تبعیت از ولایت. او با رفتارهای خود هم سعی میکرد افراد را طوری تربیت کند که ولایتپذیر باشد.
محمدحسین چند ماهه بود که عمویش، «ولیالله محمدخانی» و سه ساله بود که داییاش، «سردار ساعتیان» به شهادت رسیدند. به همین خاطر حال و هوای خانه محمدخانی از همان سالها با جنگ و جهاد و شهادت آمیخته بود.
محمدحسین جلوتر از همه نیروها بود، برای اینکه از وضعیت همرزمانش باخبر شود، همانطور به صورت نیم خیز، سرش را برمی گرداند که آنها را ببیند، در همین حال ترکشی به پشت سرش اصابت کرده و در اثر آن به شهادت می رسد...
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی