گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت هشتاد و هفتم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت هشتاد و هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... خدا را شُکر کردم و آفتابه را زمین گذاشتم ؟! چشمانم درد داشت و تار بود جایی را به درستی نمیدیدم!! عدنان اجازه داد که به ساختمان منتقل شوم ! با کمک مترجم به سمت ساختمان رفتم و پس از ورود در همان ابتدای راهروی ورودی دست به دیوار گرفته و نشستم ، عدنان درب ساختمان را بست و رفت!! اسرا در سلولها و راهروها آزاد بودند و درب سلولها بسته نشده بود! هوای ساختمان دم کرده و بوی خون ، عرق بدن اسرا ، عفونت زخمهای مجروحین ، گرفتگی و پر شدن توالتها و شرجی هوا ، تهوع آور ، آزار دهنده و خفه کننده بود ، حدود بیست دقیقه بعد از ورودم در حالی که از درد به خود میپیچیدم ، چند تن از اسیرانی که قبلأ هم به من کمک کرده و حتی سپر بلای من شده بودند ، برای دلجویی و کمک به طرفم آمدند ، اسرایی بالا بلند ، رشید و در عین حال غیور و مهربان از دلاور مردان زاگرس نشینِ یگانِ ۴۸ فتح کهگیلویه و بویراحمد که تا چند ساعت پس از سقوط جزیره ی مجنون و با آگاهی از محاصره ی کامل توسط دشمن به مقاومت در جاده ی خندق ادامه داده و تلفات سنگینی به نیروهای مهاجم عراق وارد کرده بودند!! از لطف و مهربانی آنها در آن شرایط تشکر کردم ، در آن لحظه اولین خواسته ی من تأمین مقداری آب بود!! اما متأسفانه گفتند که عراقیها به محض بستن درب اصلی ساختمان ، آب توالتها را هم از بیرون قطع کرده اند !! و آب دیگری هم در دسترس نیست!! چند لحظه ای کنارم بودند ، بعد از رفتن آنها خودم را به حالت خزیدن به پشت در رساندم ، از درز باریک در نگاهی به بیرون کردم ، نور بشدت چشمانم را اذیت میکرد گویی برق جوش چشمانم را زده بود ! ولی لازم بود با پایش سایه ی دیوار روبرو ، زمان نماز را پیدا کنم ! سایه ی دیوار به سمت شرق برگشته بود و نشان از گذشتن زمان نماز میداد ، فورأ به نزدیکترین نفراتی که در راهرو بودند رسیدن وقت نماز را اعلام کردم سپس در حد مقدور تیمم کردم و رو به دیوار جنوبی راهرو کمی مایل به راست نماز ظهر و عصر را بدون رکوع و سجده ی معمول و فقط بصورت اشاره بجا آوردم ، بعد از نماز در حال خواندن دعای فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بودم که ناگهان از توان و انرژی تخلیه شدم و ناگزیر در تقاطع دیوار و کف راهرو دراز کشیدم احساس میکردم مثل چراغ چشمک زن روح در کالبد من در حال رفت و آمد است! همه ی گذشته ام بسرعت از جلوی چشمانم رد میشد و احتمال میدادم لحظات آخر عمرم باشد ، چرخیدم ، رو به قبله شدم و شهادتین را بر زبان جاری کردم و بر ولایت مولایم امیرالمؤمنین علی علیه السلام شهادت دادم و از حال رفتم !....
ادامه دارد...
Hamid Hiraad Khosham Miad.mp3
5.15M
مهمترین زمان زندگی تو؛
زمان حال توست !
مهم ترین شخص زندگی تو،
فقط خودت هستی !
و مهمترین یادگار زندگی تو،
انسانیتی است که از تو باقی می ماند !!
#عصرانه
#حال_دلتون_عالی
#حمید_هیراد
@gahe_ashegi
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی_عج
🔴 دعای سلامتی امام زمان(عج)
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
╲\╭┓ @gahe_ashegi
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
علامه طباطبايي مي فرمايد: «روايات از طرق عامه و خاصه متفقاً جمله «ان قرآن الفجر کان مشهودا» را تفسير کرده اند به اينکه : نماز صبح را هم ملائکه شب (در موقع مراجعت) و هم ملائکه صبح (در موقع آمدن) مي بينند».
و نيز در بحث روايتي، پس از نقل اخبار در ذيل آيه شريفه مي فرمايد : «تفسير مشهود بودن «قرآن فجر» در روايات شيعه و سني، به اينکه چون ملائکه شب و روز آن را مي بينند، آن قدر در اين دو طايفه بسيار است که نزديک است به حدّ تواتر برسد و در بعضي از آنها همان طور که گذشت، شهادت خدا و ديدن مسلمين نيز اضافه شده است».
#نماز_صبح