صدا زد اسممو
گفتم : دستم بنده . پام گیره . کجایی؟ نمی بینمت
گفت دست بکش از دنیا منو می بینی . گردوغبار کردی .دنیایی که ساختی برای خودت خبری نیست . همه خبرها اینجاست . بیا جلوتر گوشتو بیار جلو .میخوام یه جمله بهت بگم .
رفتم جلو ، جلو ،جلوتر . بوی گلاب میومد . سرمو بردم کنار صورتش . سال شصت و دو بود . نه شمسی بود نه قمری .
دستمو گذاشتم روی قلبش . قلبش هنوز می تپید .پرتلاطم ،محکم و استوار .
گفتم بگو! میخوام خبرتو ببرم به کل تاریخ بگم .
گفت : ما حرفی نداشتیم . هرچی امام گفت همون .
بعد صداش توی باد پیچید و من توی تاریخ گم شدم . حسابی که فاصله گرفتیم از هم یادم اومد پیشونیشو نبوسیدم برای آخرین بار .
به بهانه ی
#دهه_فجر
#امام
#شهدا