مرا با خود ببر زیرا ک میترسم در احوالم بگویند آن پرستویم ک از پرواز جا مانده...(:❤️‍🩹 .

خاطرات آزادگی قسمت یکصد و نود و ششم

#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت یکصد و نود و ششم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری .... حصار قاطع از شش ردیف سیم خاردار حلقوی ۹۰ سانتیمتری در کنار همدیگر و شش ردیف بر روی همدیگر تشکیل شده بود که با توجه به در هم رفتگی حلقه‌ها ابعاد کلی سیمهای خاردار حلقوی حدود ۴×۴ متر بود ، البته در حاشیه‌ی سیمهای خاردار حلقوی از هر دو سو شبکه‌ای از سیمهای خاردار خطی با دستکهایی از نبشی فولادی نمره پنج به ارتفاع دو متر از سطح زمین و با فاصله‌ی دو متر بین هر دو نبشی کار شده بود ! هر کدام از این شبکه‌ها از بیست ردیف سیم خاردار خطی به فاصله‌ی حدود ده سانتیمتر از همدیگر تشکیل شده و با یک ردیف سیم خاردار ضربدری در فاصله‌ی هر دو پایه تحکیم و تقویت شده بودند، کف حیاط خاکی و پوشیده از شن و سنگ‌ریزه بود ، در میانه‌ی طولی و پشت سیمهای خاردار ، روبروی پله‌های میانی ساختمان ، یک دکل نگهبانی فلزی با ارتفاعی در حدود ده متر نصب شده بود که در کنار اتاقک بالای آن سرباز مسلحی سر پا ایستاده و نظاره‌گر اسرا بود ، در ضلع شرقی ساختمان و در امتداد آن با فاصله‌ی چهار متر از ساختمان مجموعه‌ی سرویسهای بهداشتی شامل هشت چشمه توالت و هشت دوش حمام قرار داشت ، در ضلع جنوبی سرویسهای بهداشتی یک اتاق برای استراحت نگهبانان عراقی و یک اتاق کار چسبیده به آن قرار داشت که غالبأ در اختیار مأمور استخبارات عراق بود ، در ضلع شرقی مجموعه‌ی سرویسهای بهداشتی و چسبیده به آن هم دو اتاق ۲×۲ متر وجود داشت که به عنوان بازداشتگاه از آن استفاده میشد ، روبروی اتاقهای کار و استراحت عراقیها هم یک مخزن بزرگ زباله قرار داشت که هر چند روز یک بار کامیون حمل زباله یک مخزن خالی را آورده و پس از جایگزین کردن با مخزن پر شده ، آن را جهت تخلیه با خود میبرد ، عراقیها گاهی برای شکنجه‌ی اسرا زباله‌های مخزن را به آتش کشیده و اسیر یا اسرایی را که مقرر شده بود شکنجه دهند وادار میکردند در مسیر دود ناشی از سوختن زباله بایستند و استنشاق اجباری آن را تحمل کنند ، بر روی بام ساختمان یک مخزن فلزی ذخیره‌ی آب با گنجایشی در حدود چهار هزار لیتر قرار داشت ، نسبت به درب ورودی اردوگاه ، قاطع ما که قاطع دو خوانده میشد در سمت چپ یا غرب درب ورودی قرار داشت و در سمت راست یا شرق درب ورودی مجموعه‌ی مشابهی بود که قاطع شماره‌ی یک اردوگاه سیزده بود و مجموعه‌ی دیگری با همان ابعاد و مشخصات در شمال و پشت قاطع ما بود که قاطع سوم اردوگاه تلقی میشد. ساختمان اصلی هر کدام از این قاطعها مشتمل بر هشت سالن آسایشگاهی بود که چهار آسایشگاه در طبقه‌ی همکف و چهار آسایشگاه در طبقه‌ی اول قرار داشتند ، ... ادامه دارد ‌..

خاطرات آزادگی قسمت یکصد و نود و هفتم

#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت یکصد و نود و هفتم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری ... در انتهای ضلع غربی ساختمانِ قاطعهای دوم و سوم و در انتهای ضلع شرقی ساختمانِ قاطع اول ، در هر کدام از دو طبقه یک اتاق ۴×۶ متر هم قرار داشت که بعضأ به عنوان آرایشگاه (حلاقة) ، دوزندگی (خیاطة) یا انبار (مخزن) و یا دیگر کاربریهای عمومی از آنها استفاده میشد. در زمانی که ما به اردوگاه سیزده منتقل شده و در قاطع شماره‌ی دو جای داده شدیم قاطعهای اول و سوم خالی بودند! بیرون از محدوده‌ی حصار اردوگاه ، پشت سیمهای خاردار و در ضلع دیگر خیابان آسفالته‌ی جنوب قاطع ساختمانی بود که به عنوان فروشگاه (حانوت) از آن استفاده میشد ، در جنوب غربی پشت حانوت و بعد از یک فضای خالی نسبتأ وسیعِ آسفالته که ظاهرأ در زمانی کاربری آن میدان صبحگاه یا شبیه به آن بوده ساختمان فرماندهی پادگان و فرماندهی اردوگاه قرار داشت که با فضای سبز محدود و کم رونقی محصور شده بود، در فضای خالی بین سه قاطع نیز بعدها آشپزخانه‌ی اردوگاه احداث شد که در محل خود تشریح خواهد شد ان‌شاءالله. محوطه قاطع و مجموعه‌ی اردوگاه شبهای کم نوری داشت و از شبکه‌ی روشنایی مناسبی برخوردار نبود! حدود دو ساعت از خروج ما از آسایشگاهها گذشته بود مترصد این بودم که کسی جویای احوالم شود و از او برای رفتن به سرویسهای بهداشتی کمک بگیرم! هوا گرم و خشک بود و هنوز سرویسهای بهداشتی شلوغ بودند، بعضی از اسرا دوش گرفته و در محوطه در حال قدم زدن بودند! ناگهان صدای بوق ممتد کامیونی توجه همه را به سمت درب اردوگاه جلب کرد ، کامیون اتاقدار خاکی رنگی پشت در اردوگاه متوقف شده و با چند بوق کشدار و آهنگین حضور خود را اعلام کرد ، بلافاصله احمد عراقی در حالی که کابلی در دست داشت و آن را در هوا می‌چرخاند در سوت ورزشی که با بندی به گردن آویخته بود دمیده و فریاد زد (طُبُوا جَوَْه) بروید داخل!! چند دقیقه‌ی بعد سرباز کابل بدست دیگری هم به کمک او آمد و آن دو فقط با تهدید و چرخاندن کابلها در هوا و گاه زدن ضرباتی به در و دیوار ساختمان همه را به داخل آسایشگاهها راندند. همه که داخل شدند فریاد بنج بنج دوباره در فضای قاطع پیچید و ما هم در آسایشگاه در ردیفهای پنج نفره نشسته و منتظر سرشماری بودیم ، بیش از بیست و چهار ساعت بود که غذایی نخورده بودیم و کم‌کم همهمه‌ی اسرا و اعلام گرسنگی آنان در فضای آسایشگاه پیچید و ارشد با تندی و عصبانیت همه را به سکوت و حفظ نظم فرا خواند و در این میان چند واژه‌ی توهین آمیز هم بکار برد که برایم خیلی دردناک و تأسف‌آور بود!! ... ادامه دارد...

گلابگیری😍 حال خوب

جابر پرسید: مولای من؛ نظرتان درباره‌ی دنیا چیست؟! فرمود: چه بگویم درباره‌ی سرایی که ابتدایش اندوه و غم، و انتهایش #مرگ است... | جامع‌الاخبار،ص۲۳۸🌱!

#نماز_شب 🌙 برای اینکه بتوان بیداری شب داشت، باید در طول روز مراقبه را قوی کرد. «آیت الله سید محمد صادق حسینی طهرانی»

"پنجشنبه" است عزیزانیکه در بین ما نیستند دلخوشند به یک "فاتحه" به یک "صلوات" یک دعای رحمت و آمرزش همینها برایشان یک دنیاست ،در آن دنیا "برای شادی روحشان فاتحه"💐 ♥️🦋

بارون اومده مردم همگی دارن فرش ها رو جمع می کنند

♡ جرمِ ما #دلتنگی است...🥺 #شب_جمعه #شب_زیارتی

ای لشکر صاحب زمان آماده باش #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی_عج ❣سلام مولای من❣ سلام به تو که امید همه ی جهانی بیا تا آرام گیرد قلب نا آرام مان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #امام_زمان #صبح_بخیر #جمعه_های_امام_زمانی #جمعه_ی_انتظار

خدایات شکرت 🤲🏻❤️☺️ بهترین های خدا امروز نصیب تون #مهربون باشیم 💞 https://eitaa.com/gahe_ashegi

🌤 🛏🐓 🐓وجدان کاری یعنی این😁 🪴♥️ https://eitaa.com/gahe_ashegi

اجمعه ی دل انگیزی داشته باشید الهی نگاه خدا توی لحظه لحظه ی زندگی مون باشه https://eitaa.com/gahe_ashegi

🌸نور دل مؤمنین بُوَد در صلوات 💫اندوخته ی یقین بُوَد در صلوات 🌸تأکید کنند اولیا بر این ذکر 💫زیرا که اصول دین بُوَد در صلوات 🌸صبح جمعه خود را معطر 💫 میکنیم به ذکر شریف صلوات 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💫 وآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ♥️ https://eitaa.com/gahe_ashegi

بـسمـ الله الرحمن الرحیم گاهی تمام جمعیت شهر همان یک نفریست که نیست ...🌿 #مولای_غریبم_العجل [°هدیه‌اے‌به‌امام‌زمانم🌱✨°] بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم 🌱إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ  یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸       وبــــراے #ســـلامتے امام زمانمانـــــــــــــــ🍃 بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم ❤اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ  بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ  وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ  الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة  وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً  وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ  اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ  فــــیها طویلا أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج