گاه عاشقے
🔸️ استقبال پرشور مردم از رئیسی در شهرستان ری و حرم حضرت عبدالعظیم حسنی #ضامن
🍃
✍یک روز نوشت
قبلتر شنیده میشد و میگفتن دو هفته آینده رئیس جمهور به عبدالعظیم حسنی ع میآید
تا اینکه رسانه ای شد
روزموعود نزدیک و نزدیکتر شد
شب قبل به دوستان گفتم احتمالا بروم حرفی ،حدیثی ،چیزی اگر هست،بفرمایید تا بنویسم.
تا اون شب فکر میکردم فقط من هستم که دارم مینویسم
روز موعود در میدان اصلی شهر تجمع و جشن و برنامه های فرهنگی و شاد در حال برگزاری و پخش بود
پیر و جوان ،هنرمند و بی هنر کارگر و بی کار ،متاهل و مجرد ، مسول و مردم و حتی بچه های خردسال آمده بودند
اکثرا هم یک نامه به دستشان بود
خدایا چقدر امید در چشمانشان بود که شاید امروز این سید بزرگوار برایشان گره ای باز کند.
یادم افتاد نامه ای باید میآوردم نیاوردم
چندمغازه گشتم و برگه ای خریدم و
روی نیمکتی نشستم تا بنویسم
بنام بهترین دوست
دلم میخواد این نامه رو فقط خودت بخونی
تا باز یوقت مهر نزنن نامحرمان رو پیشونی
دلم میخواد هم دردام و بدونی هم قصه ام و بخونی
بازم میگم فارق از اون حرفایی که مهر میزنه روپیشونی
جانان ما سید ما خودت باید این رازو بهتر بدونی
گمنام میخوام بمونه ،هم بی نام و هم بی نشونی
شعری که در نامه نوشتم از ابن بهتر بود اما بیشتر از این یادم نیامد
پیام های دوستان تو گوشی بود و همونا رو وارد برگه کردم
شور و شوق مردم ما رو هم سر شوق آورده بود که دوساعتی در جشن میدان حضور داشته و بعد به طرف حرم رفتیم
سمت بازار بزرگ ری ماشینی گذاشته بودند و چندتا مامور که نامه ها رو میگرفتند و تو صندوقهای داخل ماشین می انداختند
دخترم گفت : این همه نامه را رو مگه کی میخونه خیلی سخته
گفتم فقط خود رئیس جمهور نمیخونه که کارمندانی که مربوط به ابن کار هستند میخونن و هر آنچه لازم باشد اجرا میکنن.
ابن متن را دو روزی هست نوشتم که بزارم کانال دو دل بودم
دیشب به طریقی متوجه شدیم نامه ام را خوانده اند .
برای همین بر خود لازم دونستم حتما این روز نوشت را در کانال قرار دهم و بگویم
ابنجا ایران است با حکومت اسلامی ومتصل به حکومت مهدوی انشالله
اینجا فقط باید با امید و انگیزه زندگی کنی .
#ایران_ما
#تهران_ما
#ری
#حرم_عبدالعظیم
#امید
#زندگی
#روزمره
#گاه_عاشقی
https://eitaa.com/joinchat/1511063618Ceaad6fdc24
🔊خبری در راه است
💢طرح جدید حوزه حجاب: مسدودکردن کارتهای ملی و اخذ «جریمهی بیحجابی»
🔻غضنفرآبادی، رئیس کمیسیون قضایی مجلس:
🔸️ به زودی طرح و برنامهای داریم که کسانی که در معابر و مکانهای دیگر کشف حجاب میکنند را از طریق سیستم شناسایی کنیم تا برایشان تخلف ثبت شود و در نهایت، این افراد از خدمات اجتماعی محروم خواهند شد.
🔸️ در این رویکرد، در ابتدا برای فرد خاطی، پیامک ارسال میشود و به او اخطار میدهیم و در مرحله بعد و در صورت اصرار فرد بر بیحجابی، او را با جریمه روبرو خواهیم کرد.
🔸️ در این طرح، کارت ملی شخص مسدود میشود و تا زمانی که فرد بیحجاب، جریمه بیحجابیاش را پرداخت نکند، همه خدمات اجتماعی او مثل امکان بهرهبردن از سیستم بانکی کشور و... را از او میگیریم.
#قانون_حجاب
#پایان_مدارا
🇮🇷 #خط_۵۷ رسانه مردم انقلابی ایران
▪️ @khat57
aviny-www.Ziaossalehin.ir-13.mp3
3.83M
شمادوستان عزیزکانال #گاه_عاشقی رودعوت می کنم به صدای ماندگارازشهیدی بزرگوار که بسیاری ازشهدا باصدایش جان می گرفتند وعاشقانه بال هایشان رابسوی معبودیت بازمی کردند
شهیدی راکه خودبه قبله گاه مسیرعشق روزی به پروازدرامد
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت چهل و پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
دردهایی که ساعاتی رهایم کرده بودند دوباره به جسم رنجورم باز گشته و شدت گرفته بودند!! تشنگی امانم را بریده بود ، مگسها هم گویی تازه متوجه زخمهای تنم شده بودند ! بدنم از مگس پوشیده شده بود و توان دفع آنها را نداشتم ، تجمع آنها بر روی نقاط زخمی بدنم علاوه بر تشدید درد خارش شدیدی را به جانم انداخته بود ، کلافه شده بودم و نمیدانستم چکار باید بکنم ، مگسها با سماجت به زخمهایم چسبیده و جسم و روحم را آزار میدادند !! خود را در مقابله با آنها واقعأ ضعیف میدیدم!! رو به سوی خدا بردم و با اعتراف به ضعف خود متضرعانه از او کمک خواستم... خدایا یاورم باش و صبری به من عطا کن چنان که تاب آورم و با این سختیها خللی در ایمانم راه نیابد و نومیدی بر من مستولی نشود و.... آفتاب کم کم بالا میآمد ، گرمای هوا شدت گرفته بود و من در مقابل تابش مستقیم پرتوهای پرحرارت آن بودم ، با اینکه در جسمم جای سالمی نمانده و درد و رنج جسمی و روحی بر من غالب شده بود اما همچنان به فضل خدا امیدوار بودم و میگفتم : خدایا اینک که بلاهای افتاده در جانم فزونی یافته و جسم و روحم در چنبره درد و رنج گرفتار شده اند ، قصور و تقصیر گذشته ی مرا پاک کن تا لایق دیدارت گردم ، معبودا از من بپذیر و شهادت را نصیبم کن. دو ساعتی از روز گذشته بود که تعداد زیادی کامیون آیفا ، یک تانکر حمل آب ، چند جیپ نظامی و چندین سرباز مسلح وارد محوطه پادگان شده و با فاصله ی حدود یکصد متر از سالنها در صفی منظم متوقف شدند ، لحظاتی بعد ملازم کریم و سربازانش کابل به دست به سمت سالنها آمده و با همان ترتیب و آرایشی که ساعاتی پیش برای انتقال و دفن شهدا داشتند ، هر کدام سالنی را باز کرده و اینبار کل اسرا را به خروج و نشستن منظم و به ستون پنج در جلو سالن فرا خواندند ، سربازان کابل بدستی که مأمور تخلیه سالنها شده بودند برای تسریع در خروج اسرا از سالن و سازماندهی آنان ، در کنار درب سالنها ایستاده و بیرحمانه کابلهای سنگینی را که در دست داشتند در هوا میچرخاندند و دیوانه وار بر پیکر نحیف و گاه مجروح اسیران فرود میآوردند .....
ادامه دارد....
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت چهل و ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... تشریح وضعیت دردناک اسرایی که بعد از سه روز اینک در حال خروج از سالن بودند روضه ای است که قلبها را از جا میکند ، تشنه ، گرسنه ، مجروح ، بیمار ، لاغر و تکیده ، مضطرب و هراسان از اینکه نمیدانستند چه سرنوشتی دارند و چه حوادث و سختیهایی در انتظارشان است ؟! در میان اسیران نوجوانان سیزده چهارده ساله زیادی به چشم میخورد که اغلب آنها را قبلأ در محدوده دفاعی لشکرهای پنج نصر و بیست و پنج کربلا در جزایر مجنون دیده بودم و بعضی ها را به نام میشناختم با نگرانی و دلهره به آنها زل زده و از اینکه نوجوانان شیردل وطنم را در آن حال و دربند دژخیمان بیرحم بعثی میدیدم به سختی در خود فرو ریخته و آوار شدم! چنان که دردهای خود را فراموش کردم! بغضی سنگین چنگ بر گلوی مجروحم زده و تنفسم را سخت کرده بود ، اگر اشکی در چشمانم باقی بود حتمأ نثار رثای آن اسیران میکردم ، همچنان که غرق در افکار خود بودم و آشوبی در دلم برپا بود ، سرباز کابل بدست ناگهان متوجه من شد که کنار دیوار افتاده بودم ، با چند گام بلند بالای سرم آمده و چنان که گویی اصلأ درکی از وضعیت من ندارد نعره زنان خواست که بپا خاسته و به جمع اسیران نشسته در صف بپیوندم اما من با صدایی گرفته و با بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم گفتم که توان برخاستن ندارم و این دلیل کافی بود که ضربات سنگین کابل بر پیکرم فرود آید و لشکر مگسها پراکنده شوند و درد در همه وجودم بپیچد!!! نمیدانم آن دیو انسان نمای مست چند ضربه تازیانه بر پیکرم نواخت تا زمانی که دو نفر از اسیرانی که نمیشناختم ایثارگرانه بین من و ضربات کابل حائل شده و با تحمل چند ضربه کابل که بر تن هر یک از آنان نشست بازوان مرا گرفته و کشان کشان مرا به جمع دیگر اسیران بردند!! وقتی سالنها کاملأ تخلیه شد و همه اسیران در صفوف منظم و به ستون پنج نشستند ...
ادامه دارد...