❇️پشت دروازه ی ساعات.
_"کنارتون جای کسیه".
_"نه،بفرمایید"
کیف و کفش بچه ها را جمع وجور کردم تا بنشیند.همین جور که با دخترش حرف می زد خم شد وبه متکا تکیه داد.
:اللهم العن عمرابن سعد و شمرا "
شب قبل مداح آرام تر بود. تا به این فراز رسید گفت:
_"وقت رجعت با خیلی ها کار داریم.از همه بدتر با خولی.این ملعون اول بار راه را برای اهانت به حرم باز کرد."
فریاد می زد:"تورو خدا آرام نشینید.بلایش برای عقیله بود عزایش برای شما"
چادرش را روی صورتش انداخته بود ،به پایش می زد و بلند گریه می کرد.هی با خودش حرف می زد.لای گریه ها حرفهایش را نمی شنیدم.
زیارت که تمام شد به دخترش گفت:
"لابد مداح خبر نداره.نه؛ باور کن خبر ندارن که راه رو بستن.آخی"
آهی کشید و از دختر جوانی که کنارش نشسته بود پرسید:
این یکی دو ساعته خبری نشده؟
دختر جوان گوشی اش را درآورد و همین جور که صفحه را باز می کرد گفت:
"تا اذان مغرب که من نگاه کردم نوشته بودن مرز را بستن.نمی دونم چه خبره؛انگار یه تظاهرات شده."
دلواپسی اش را دیدم.دلواپسی او و بیقرارهایی که با تردیدهای مداح به سینه شان می زدند.شاید ته دلشان امید داشتند.حتما امام حسین خودش راه را باز می کند.
این یکی دو روز خیلی ها لای خبرها دنبال یک خبرند.
(مرز باز شد.)
یکی پرسید امروز چندمه.
جوابش دادند هفتم و اول صفر.
چه "ساعات "دلگیری است.آن ها که دلشان قبل از خودشان پر کشیده،پشت دروازه ی "ساعات" زیر تازیانه های تردید دارند له می شوند.از هم می پرسند:
_"یعنی ممکنه تا اربعین مرز رو ببندند؟"
جوابش را نمی دانم؛ ولی انگار اهل کوفه دست از سر حسینی ها برنمی دارند.
اول صفر و باز هم حسینی ها را پشت دروازه ی "ساعات" نگه داشته اند.
#اسارت
#شام
#اربعین
@gahneveshtha