#دیده_نوشت
#شورِ_شیرین
عکساش ضدنور شد. با یک تیشرت روشن کنارم ایستاد. سه خط شلوار ورزشیاش، نگاهم را سُر داد سمت پایهای بدون جورابی که لای دمپایی خودنمایی میکرد. هوای حیاط مسجد راکد بود و همین باعث شد، بوی ترشیدهای که با آمدناش شامهام را پُر کرده بود ماندنی شود.
این پا و آن پا میکرد، انگار منتظر چیزی باشد. هالۀ سبیلاش در تاریکی هم جذبه داشت. با خودم گفتم: «#شیرین میزند»
مداح دم گرفت. ناگهان ثابت ایستاد. انگار دکمۀ توقفاش را زده باشند.
امشبی را شه دین در حرماش مهمان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع...
بیتاب شد؛ شروع کرد دو دست محکم به سینهزدن. دلاش چه زود برای فردا به #شور افتاد. تازه فهمیدم این منم که #شیرین میزنم؛
#ارادتمندان_آقا_در_چارچوب_نمیگنجند.
@gahnevis