#شعرنوشت
#اعلام_وصول
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی!
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...
یادشان در دل من ...
قلبشان منزل من ...
صافى آب مرا ياد تو انداخت... رفيق...
تو دلت سبز...
لبت سرخ...
چراغت روشن...
چرخ روزيت هميشه چرخان...
نفست داغ...
تنت گرم...
دعايت با من...
نمیدانم وقتی سهراب خان سپهری داشت شعر بالا را میسرود، خودش چند دوست و رفیق اینچنینی داشت؟
مهم هم نیست.
هر چه باشد معلوم است، واژههایش از صافی یک تجربه زیسته برآمده است. میفهمم، چون در دنیای شبکههای اجتماعی، دوستی پیدا کردهام که لب، تَر کرده و نکرده، برایم مِهر و محبت حقیقی ارسال میکند.
دوستی که نامت را نمیگویم تا چشمی به دامن رفاقتمان ننشیند! ممنونم! لطفت رسید.
#خوشتر_آن_باشد_که_سر_دلبران
#گفته_ناید_در_حدیث_دیگران
#رفیق_مخفی
@gahnevis