#حال_نوشت
همشهری داستانی که بود، همشهری داستانی که شد.
امروز از جلوی کیوسک روزنامهفروشی که رد شدم، چشم سُراندم روی طرح جلد مجلات؛ نام #همشهری_داستان میخکوبم کرد. عجله داشتم، خریدم و دویدم. وقتی قرار گرفتم، مجله را ورق زدم. صفحه به صفحه که جلو میرفتم، تحیرم بیشتر میشد. درست مانند فوتبالدوستی شده بودم که بعد از سالها بازی فوتبالیست بازنشسته مورد علاقهاش میبیند و آن اسطوره با شکم بیرون زده و صورت پف کردهاش نای دویدن ندارد.
@gahnevis
#کتاب_نوشت
#افرا
بعد از خواندن #مرگ_یزدگرد، جوهر قلم بیضایی به مغزم پس داد. دوست داشتم به پیشنهادات برخی متخصصین، از دیگر نمایشنامههایش هم بخوانم.
این کتاب توصیه شد. دیشب خواندم. جذاب بود. از آن دسته آثاری است که قلم و نگاه مخاطب را تراز میکند.
@gahnevis
#بریده_کتاب
«ما نقشهای زیادی بازی میکنیم. کمی محضِ تفریح، کمی برای اینکه دیگران از ما میخواهند این نقشها را بازی کنیم. اما اکثراً برای این است که میخواهیم از خودمان محافظت کنیم.»
پانوشت۱:
اینگمار برگمان، نامآورترین هنرمند تاریخ سوئد است. وی تعداد زیادی فیلمنامه و نمایشنامه نویس نوشت و بیش از ۱۳۰ تئاتر به روی صحنه بُرد و ۶۳ فیلم ساخت. از مهمترین فیلمهایش میتوان به توت فرنگیهای وحشی، پرسونا، فریادها و نجواها اشاره کرد.
پانوشت۲:
وجوه مشترکِ دورههای مختلف کاری برگمان را در پرسش از وجود خدا و چیستی مذهب، پرداختن به تنهایی و اضطرابِ انسان، عشق، هنر و پیچیدگیهای روحِ بشر میتوان جُست.
پانوشت۳:
داستان تخیلی اعتراف، با الهام از پارهای خاطرات زندگی مشترک پدر و مادر خود اوست.
@gahnevis
#عکس_نوشت
#کتابخانه_تکانی
#سیمین_جلال
امروز، طی آداب و تشریفات خاصی، مشغول #کتابخانه_تکانی شدم. بعضی از کتابهای خوانده شده را که در میآوردم برای لحظاتی، در داستان کتاب غور میکردم و به خودم آفرین میگفتم که داستان یادم مانده؛ و آنهایی را هم چیزی از داستانشان در مغزم بالا نمیآمد، بیدرنگ نویسندهاش را مورد ملامت قرار میدادم که اثرش چنان گیرا نبوده تا در خاطر مخاطبی چون من باقی بماند.
و اما کتابهای نخواندهای که متاسفانه کم هم نبودند!
شرمندهشان میشدم. صاحب اثر و گاه اهداکننده کتاب را روی مبل پذیرایی خانه تصور میکردم که ضمن پیشکش کردن نگاه عاقل اندر سفیهشان، سر تکان میدادند و نوچ نوچی میکردند روحخراش. دقیقا به همین دلیل بود که چهار قفسه بیشتر تکانده نشد. در این میان اما یک اتفاق میمون و مبارک رخ داد. کتابهای جلال خان را در یک قفسه یافتم و کتابهای سیمین بانو را در قفسه دیگر. با احترام فراوان کتابهای جناب جلال را در کنار کتابهای سرکار سیمین نشاندم. اگر بپرسید چرا؟ پاسخ واضح و مبرهن است. ناز از زن و نیاز از مرد. ضمن آنکه جلال جان، در ایام حیات خود، کم خون به دل سیمین نکرد و حالا حالا باید منتکشی سیمین را داشته باشد.
امسال، در جمع عزیز #سه_کتاب، در یکسال کتاب #نامههای_سیمین_و_جلال را خواندم. خیلی خواندنی بود.
یک اعتراف میکنم؛ شناخت من از جلال به دو کلان دوره تقسیم میشود؛ دورۀ پیشا نامهای و دورۀ پسانامهای.
این کتاب را بخوانید تا جلال, در عالم رویا، دُرُشت و شاید خیلیدُرُشت بارتان نکند.
اسفند۴۰۲
@gahnevis
#بریده_کتاب
"درست است که هر آغازی با سختی همراه است، اما هیچ چیزی به سختی آغاز سختی نیست."
ص۱۸
@gahnevis
20.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم_نوشت
تصور چنین کنش و واکنشی از کتاب در درونمان، حال خوب کُن است.
@gahnevis
#عکس_نوشت
با بچهها وعده خرید هر ماه، یک کتاب را داریم. راهی کتابفروشی همیشگیمان شدیم. کتابِ دختر نبود، کتابِ پسر بود. من آهسته سُر خوردم طرف کتابهای بزرگسال. از #دیار_اجدادی، قلاب سلیقهام در نشر «خوب» لعنتی گیر کردهاست. تمام کتابها قیمت قدیم بود. دیدم حیف است حرف شیطان لعین رجیم را گوش ندهم.
خدایا! به این باران رحمتت قسم میخورم، این آخرین خرید کتابِ صفردو (=۱۴۰۲) باشد.
@gahnevis
#حال_نوشت
اسفند برای من یعنی #آژانس_شیشهای؛ هم داستانِ آژانس، در اسفند میگذرد و هم خودم برای اولین بار در اسفند ماه دیدماش. دوست داشتم امروز برای نمیدانم چندمین بار ببینم که نشد ولی مطمئنم در ۴۰۳ حتما خواهم دید. سالی یکبار سهمیه دارم.
بعدالتحریر:
ضمنا، ۴۰۳تان پُربارتر از ۴۰۲ و سالهای قبلتَرش.
التماس دعا
@gahnevis