eitaa logo
گاه نوشته‌هایم
189 دنبال‌کننده
368 عکس
68 ویدیو
3 فایل
یک دوست یک پسر یک برادر یک همسر یک پدر یک صاحبدل از نوع محمدرجاء اینجا می‌شنوم: @MRAJAS اینجا از دیده‌ها و شنیده‌ها و فکرهایم می‌نویسم: https://eitaa.com/gahnevis
مشاهده در ایتا
دانلود
به همت یک دوست ندیده‌ی اما مهرش بر دل نشسته، قرار شده تا سال ۱۴۰۲ را با سه کتاب به پایان برسانیم؛ و صد البته ان‌شاءالله. دو کتابم امروز عصر رسید و سومی در راه است. ایده جالبی است. دوست داشتید سوار اتوبوس «سه کتاب» شوید. هر کتاب روزی یکی‌دو صفحه بیشتر نمی‌شود اما در پایان سال سه کتاب مختلف را نرم‌نرمک خوانده‌اید. (لطفا به صدای یک شاگرد شوفر بشنوید، که لنگ‌اش را به گردن انداخته و روی رکاب ورودی اتوبوس ایستاده و فریاد می‌زند...) 📢 سه کتاب بدو جانمونی...! سه کتاب رفتیمآ... سه کتاب... بدو بیا که داریم می‌ریم. @gahnevis
گاه نوشته‌هایم
بین آرشیو عکس‌هایم، دنبال عکسی بودم که به این تصویر رسیدم. هیچی دیگر! روزی شش داستان کوتاه و صد صفحه
ایشان را که خواندم اصلا بهم نچسبید. این عکس و نوشتۀ داخلش را که خواندم فهمیدم بی‌خود که به من نچسبید. بعد هم با خودم به این نتیجه رسیدم که کتاب به من نچسبید! من که می‌توانم به کتاب بچسبم. ولی قبلش شروع می‌کنم به چرتکه انداختن: روزی ۶-۷ صفحه با جمع ؛ روزی ۱۰ صفحه با ؛ روزی ۲۵ صفحه ای‌بوک ؛ روزی x صفحه شنیدن و در کمال تعجب همین! یا للعجب از این وقت که چون باد پاییزی می‌گذرد و من غافل نشسته‌ام. @gahnevis
اگر اردیبهشت ماه فصل گلاب‌گیری کاشان و بهار دل‌انگیز شیراز است؛ فصل رمق‌کشی اهالی کتاب هم هست. رمق خریدار را یک جور می‌کشد و رمق فروشنده را جور دیگر؛ نتیجه اما یکی است. پشت پاهایم زوق‌زوق می‌کند؛ چشم‌هایم دودو می‌زند. شاید اگر بی‌نظمی نمایشگاه نبود این دردها اینقدر به چشمم نمی‌آمد. وسط این هیروویر دلم نامه‌های جلال به سیمین را می‌خواهد. مخصوصا قسمت‌های [...]اش را. از قلم رها و یله جلال و سیمین، و البته بیشتر جلال، لذت می‌برم. دیروز یک نفر اهل مطالعه و نظر می‌گفت بعد بیش از شصت سال اثری به قوت غربزدگی جلال در موضوع کتاب نداریم. یعنی می‌توانم این کتاب را بخوانم؟ زوق‌زوق پایم سوزن به بادکنک تخیلم می‌زند. باید فکری به حالش بکنم. بعدالتحریر: راقم این سطور به عنوان خدمتگزار اهالی کتاب و فرهنگ حضور داشت؛ نه خریدار. @gahnevis
امروز، طی آداب و تشریفات خاصی، مشغول شدم. بعضی از کتاب‌های خوانده‌ شده را که در می‌آوردم برای لحظاتی، در داستان کتاب غور می‌کردم و به خودم آفرین می‌گفتم که داستان یادم مانده؛ و آنهایی را هم چیزی از داستانشان در مغزم بالا نمی‌آمد، بی‌درنگ نویسنده‌اش را مورد ملامت قرار می‌دادم که اثرش چنان گیرا نبوده تا در خاطر مخاطبی چون من باقی بماند. و اما کتابهای نخوانده‌ای که متاسفانه کم هم نبودند! شرمنده‌شان می‌شدم. صاحب اثر و گاه اهداکننده کتاب را روی مبل پذیرایی خانه تصور می‌کردم که ضمن پیشکش کردن نگاه عاقل اندر سفیه‌شان، سر تکان می‌دادند و نوچ نوچی می‌کردند روح‌خراش. دقیقا به همین دلیل بود که چهار قفسه بیشتر تکانده نشد. در این میان اما یک اتفاق میمون و مبارک رخ داد. کتابهای جلال خان را در یک قفسه یافتم و کتابهای سیمین بانو را در قفسه دیگر. با احترام فراوان کتابهای جناب جلال را در کنار کتابهای سرکار سیمین نشاندم. اگر بپرسید چرا؟ پاسخ واضح و مبرهن است. ناز از زن و نیاز از مرد. ضمن آنکه جلال جان، در ایام حیات خود، کم خون به دل سیمین نکرد و حالا حالا باید منت‌کشی سیمین را داشته باشد. امسال، در جمع عزیز ، در یکسال کتاب را خواندم. خیلی خواندنی بود. یک اعتراف می‌کنم؛ شناخت من از جلال به دو کلان دوره تقسیم می‌شود؛ دورۀ پیشا نامه‌ای و دورۀ پسانامه‌ای. این کتاب را بخوانید تا جلال, در عالم رویا، دُرُشت و شاید خیلی‌دُرُشت بارتان نکند. اسفند۴۰۲ @gahnevis
هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه دوم @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی