eitaa logo
بیرونیِ گروه سه‌کتاب
137 دنبال‌کننده
159 عکس
0 ویدیو
0 فایل
تعدادی دیوانه، دورهم جمع شده‌ایم و کتاب می‌خوانیم. (متأسفانه فعلا فرصت عضوگیری جدید گروه فراهم نیست.) تأسیس: اسفند۱۴۰۱
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیر آفریدگار که در لوح محفوظ قلم رانده است تغییر نیابد و حق را همیشه حق می‌باید دانست و باطل را باطل. 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه اول @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
هدایت شده از /زعتر/
ـــــــــــــــــ جذابیتِ کتاب نبود که در دو نشست، خواندمش. فرار از کتاب، من را نشاند تا رسیدم به بهترین قسمت؛ یعنی پایانش. علی خدایی، به آنچه پشت کتاب نوشته، وفادار بوده. دِینش را به اصفهان دوست‌ داشتنی‌اش عملی کرده و تمام. «آدم‌های چهارباغ» کتاب آدم‌هایی است که هرکدام در اطراف محله چهارباغ، مشغول به کاری هستند. برخلاف چیزی که روی جلد نوشته، ما با مجموعه داستان طرف نیستیم و در کلِ کتاب با یک داستان مواجهیم. فضاسازی دقیق از محله چهارباغ، برای کسی که مسیرش به اصفهان نیفتاده، سخت است. کتاب هیچ تعلیقی ندارد؛ اما پایان‌بندی کتاب چیزی بود که راضی‌ام کرد به خواندنش. ما توی کتاب با یک پایان بندی اثرگذار و به یادماندنی روبرو می‌شویم. اگر دیوانگی زد به سرتان، نسخه چاپی‌اش را نخرید. صوتی‌اش را با لهجه شیرین اصفهانی گوش بدهید و تمام‌. ▪️۸ از ۶۰ ▪️آدم‌های چهارباغ ▪️علی خدایی ▪️نشر چشمه ▪️۱۲۶صفحه @zaatar
هدایت شده از واژبند
باغی در قلب ایران بیخود نگفته‌اند اصفهان نصف جهان است. لااقل برای ما ایرانی ها نصف جهان است. وقتی شهری مهد انواع مختلف هنر باشد و هنر برخورد شهودیِ دلپذیرِ انسان با دنیا، اصفهان به راستی نصف جهان درون ماست. حظ هنری دیدن ابنیه تاریخی، خوانش مجدد گذشته، شنیدن موسیقی سنتی، گویشی که مثل قند، نه! مثل عسل شیرین است، پارچه‌های ترمه و دیوار کوب های آن و مهم تر از همه مردمی که به حفظ و ارزشمند شمردن داشته‌های خود معتقدند، از اصفهان شهری به یاد ماندنی می سازد. علی خدایی جزئی از این شهر است. هنرمندی که قلم می‌زند و دنیایی را که با تعریف ذهنی ما از اصفهان می خواند، روی کاغذ می آورد. او روی موقعیت و مکانی خاص از شهر دست گذاشته است که ساکنین و مسافران اصفهان دست‌کم یک بار آنرا از نزدیک دیده‌اند و به مدد شناخت فرهنگ و عرفِ برشی از زمان،انسان‌هایی باور پذیر و دلنشین خلق کرده است. کلمات اصیل لهجه اصفهانی، جهان کتاب را رنگین تر کرده است مثل تربچه نقلی های گوشه ی سبزیِ خواستنی است خصوصا وقتی صوت کتاب را شنیده‌ می‌شود. با این وجود ابتدای کار پر قدرت نبود . معرفی افراد چهارباغ باید از مهمترین فرد(عادله) آغاز می شد تا سلمانی و دکتر. این امر سبب شد که شخصیت اصلی به راحتی شناخته نشود و کمی آشفتگی در کار ایجاد شود. در مجموع نکات مثبت کتاب پر رنگ ترند.‌عادله دواچی به خوبی در داستان نشسته است .از شخصیت خاص و رفتارهای او که مصداق نیت خیر و مهربانی‌اش نسبت به بقیه است،لذت بردم. در بیشتر کتاب‌هایی که از جامعه پیش از انقلاب خواندم، نویسندگان در طبقات پایین جامعه شخصیتها را درگیر نوعی از سیاهی و فساد می بینند و این تلخی و بی اخلاقی همیشه باور پذیر نیست.آنها کسانی هستند که به دین و اخلاق تعهد ندارند و کمبود مالی آنها را از ریل خارج می کند. ولی شرافت و درستکاری در وجود عادله و ملوک سبب شده بود، اینگونه نباشند. نکته بعدی استفاده هوشمندانه از ویژگی یک شی برای بیان دیدگاه نویسنده است. تخت فنری کارکرد خوبی در این مورد دارد. وسیله‌ای که خیال پردازی، افکار خلاقانه و دنیای درون عادله را نشان می داد و مصداق پروازهای درونی اوست. پایان بندی داستان هم با استفاده از خلق یک ویژگی فرا واقعیتی به همان تخت فنر دار انجام شده است و انگار نوعی رئالیسم جادویی را رقم زده است. داستان را شنیدم و از انتخاب موسیقی اصیل، توسط رادیو گوشه در ابتدای هر فصل بسیار لذت بردم. توصیه می کنم نسخه صوتی آدمهای چهارباغ را بشنوید. https://eitaa.com/vazhband
هدایت شده از سِلوا
______ این عکس را ساعت چهارونیم صبح گرفته‌ام. ۴ونیم صبحی که با عبور از چهارباغ پایین باید با اصفهان خداحافظی می‌کردم. برای من که در این خیابان قدم زدم، فضاسازی کتاب کلی و کمی دور از تصویرسازی دقیق بود. اسم کتاب مناسبش است: آدم‌ها. این کتاب پر از شخصیت‌هایی ست که هر کدام می‌تواند کلی بسط پیدا کند؛ اما مجموعه داستان کوتاه نیست و بیشتر به خاطره پردازی می‌ماند. در شروع شخصیت اصلی را نداریم اما کم‌کم متوجه می‌شویم که شخصیت محوری یا مادر اصفهان عادله دواچی ست. کتاب تعلیق و کشش خاصی ندارد اما عادله دواچی به قدری دوست‌داشتنی و دلسوزی‌ است که در کنار گویش شیرین خواننده رادیوگوشه به انتهای کتاب رسیدم. @selvaaa
شروع سفر اول او از طنجه به تلمسان رفت و با محمد بن ابی‌بکر نفزاوی و محمد بن حسین قرشی زبیدی، از قضات تونس و سفیران ابویحیی ابوبکر دوم، خلیفهٔ حفصی در افریقیه، آشنا شد. او سپس ملیانه رفت و به همراه دو سفیر ابویحیی، از آنجا خارج شد. با مرگ محمد بن ابی‌بکر نفزاوی در راه، همراهان او به ملیانه برگشتند و ابن بطوطه با همراهی گروهی از بازرگانان تونسی راهش را تا الجزیره ادامه داد. وی از الجزیره به اتفاق زبیدی و فرزند نفزاوی که به او پیوسته بودند، به قسنطینه و سپس تونس رفت. در تونس به عنوان قاضی قافله‌ای منصوب شد و همراه با آنان به سوسه و سپس صفاقس رفت و از آنجا با گذر از طرابلس و دیگر مناطق ساحلی شمال آفریقا،به اسکندریه، دمیاط و در نهایت قاهره رسید. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
از وحی قدیم که ایزد عز و جل فرستاده به پیغامبر آن روزگار، آن است که مردم را گفت که «ذات خویش بدان که چون ذات خویش بدانستی، چیزها را دریافتی.» و پیغامبر ما گفته است «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» و این لفظی‌ست کوتاه با معانی بسیار که هر کس که خویشتن را نتواند شناخت، دیگر چیزها را چه‌گونه تواند دانست؟ 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه دوم @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
وی از قاهره تا اسوان را در مسیر نیل پیمود و سپس به قصد سفر دریایی به بندر عیذاب رفت. او می‌خواست از آنجا با کشتی راهی جده شود، اما چون کشتی‌های مصری به سبب جنگ میان قبایل بجه و دولت ممالیک در دریا متوقف بودند، ناگزیر شد دوباره به قاهره برگردد و از راه شام به مکه برود. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
و حکام تن مردم را تشبیه کرده‌اند به خانه‌ای که اندر آن خانه مردی و خوکی و‌ شیری باشد. و به مرد «خرد» خواستند و به خوک «آروزی» و به شیر «خشم». و گفته‌اند از این هر سه هر که به‌نیروتر، خانه او راست. و این حال را به‌عیان می‌بینند و به‌قیاس می‌دانند که هر مردی که او تن خویش را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آرزو بتواند شکست رواست که او را «مرد خرمند خویشتندار» گویند و آن کس که آرزوی وی به تمامی چیره تواند شد چنان که همه سوی آرزوی گراید و چشم خردش نابینا ماند او به منزلت خوک است‌ همچنان که آن کس که خشم بر وی دست یابد و اندر آن خشم هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید، به منزلت شیر است...اما چنان باید و ستوده آن است که قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند. 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه دوم @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
گفتیم ابن‌بطوطه برای رسیدن به مکه به بندر عیذاب رسید. اما چون کشتی‌های مصری به سبب جنگ میان قبایل بجه و دولت ممالیک در دریا متوقف بودند، اجبارا به قاهره بازگشت تا از مسیر دیگری یعنی شام به مکه برسد.لذا از بیت‌المقدس، بیروت، طرابلس، حلب، انطاکیه، لاذقیه، بعلبک و دمشق عبور کرد. مدتی در دمشق ماند و همراه با یکی از کاروان‌هایی که سالانه از شام‌به حجاز می‌رفتند،راهی مدینه و مکه شد. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
هدایت شده از گاه نوشته‌هایم
آذری که برای «خدایی» همه ماه‌های سال است بهانه شد تا ، عاشق پاک باختۀ نشسته در عکس بالا را به صورت مجازی ببینیم؛ من و اهالی . متولد ۳۷ بود ولی در عشق‌ورزی جوان‌تر از سن و سال‌ شناسنامه‌اش بود. برایمان از کودکی و نوجوانی و جوانی‌اش گفت؛ از استادهایی که دیده بود؛ از نشست و برخواست‌های ادبی‌اش؛ از هزار داستانی که نوشته بود و به امر استادش همه را پاره کرده بود؛ از سایه‌وار بودن پدر در زندگی‌اش؛ و در همه این گفتن‌ها کوه بود. استوار؛ سینه ستبر؛ پرغرور. اما به محض اینکه از «آذر» سفر کرده‌اش گفت، صورتش جمع شد، ابر شد، بارید. اِبایی نداشت تا یک مشت جوان اشک‌اش را ببینند. هرچند که در این شکستن و باریدن هم یک غرور شیرین موج می‌زد. آذر برای ما، نام یک ماه از ماه‌های سال است اما برای او همه روزهای زندگی‌اش است؛ حتی الان. الانی که او هست و تخت خالی آذر‌ش. آذرِ او دیگر جسم نیست تا در کالبد جسمانی، روی تخت جا بگیرد. آذر او الان برای خدایی هواست، او را در برمی‌گیرد. دیشب «خدایی»، در عشق ورزیدن خدایی کرد و ما نفهمیدیم یکساعت‌ونیم گفتگوی‌مان چگونه سپری شد. از او قول گرفتیم یک دیدار دیگر بنشیند تا از برایمان بگوید. آدم‌هایی که حتما الان، یکی از مهمترین‌هایشان آذر است. پیشنهاد می‌کنم علی خدایی را که به صدای خودش است، گوش بگیرید. زیباست. سلامت باشی هم‌قدم شب و روز . باغ عشق‌ات آباد مرد. @gahnevis
هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه دوم @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
خاطرتان هست که در اتوبوس جادویی سه‌کتاب، یعنی: ماهی یک کتاب؟ یک کتاب فارسی در حوزهٔ ادبیات روایی. ششمین کتاب ماه‌تاب، کتاب بود. نوشتهٔ و منتشر شده توسط نشر . ما، اردیبهشت‌مان را گره زدیم به اصفهان و آدم‌های چهارباغش. و دروغ چرا؟ همگی‌مان یک رفیق‌ جدید پیدا کردیم؛ عادله دواچی به راحتی پایش را داخل زندگی‌های ما باز کرد و بعید است دیگر حالا حالاها، فراموشش کنیم. دوشنبه هفتم خردادماه، میزبان آقای خدایی بودیم. البته درست‌ترش این است که بگویم، ما میهمان آقای خدایی بودیم و ایشان میزبان. بیش از نود دقیقه گفتیم، ، ، و معاشرت کردیم. و البته که بانو آذر (همسر مرحوم آقای خدایی) هم در جمع ما حضور داشتند... در این جلسه اتفاقات دیگری هم افتاد. اما خب... حرف‌هایی هست برای نگفتن... . ما یک شب خاطره‌انگیز را کنار سرایدارِ اصفهان داشتیم. علی خدایی، اینطور از خودش یاد می‌کند. اصفهانی‌ای که اصفهانی نیست! @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
هدایت شده از •~ دُچار ~•
پانزدهمین کتاب سال صفرسه من تا به حال اصفهان نرفته‌ام و چهارباغ را ندیده‌ام.چهارباغی که در کتاب توصیف شده بود برایم غریبه بود اما آدمهای چهارباغ نه. کتابی روان و ساده‌ در مورد یک جغرافیای محدود و آدم‌هایش.آدمهایی که در محل کارشان روز را شب و گاهی شب را روز می‌کنند. مثلا من بخواهم از میدان شهدا بنویسم و آدمهای آن.آبمیوه فروشی که در آبمیوه رضا کار می‌کند یا قنادِ قنادی فاتح که پادرازی‌هایش اسمی هستند و .. البته جغرافیای من ظاهرا وسیع‌تر از جغرافیای داخل کتاب است. کتاب ۱۳۰ صفحه دارد و نشر چشمه آنرا چاپ کرده است. هم اکنون چاپ پنجم آن را می‌توانید با قیمت ۶۰ هزار تومن تهیه بفرمایید. @dowchar دُچار یعنی عاشق
جهانگرد ما در آغاز عزم زیارت و سپس بازگشت به وطن خود را داشت. لیک این سفر عزم او را دگرگون کرد و او از مکه به عراق رفت. پس از ترک مکه نجف، واصل و بصره را دید.به قادسیه و نجف که رفت حرم علی بن ابی‌طالب (ع) را زیارت کرد. سپس با قافله‌ای از راه بغداد و بصره، به ایران پای نهاد. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
چنان دان که مردم را به دل مردم خوانند. و دل از بشنودن و دیدن قوی و ضعیف گردد که تا بد و نیک نبیند و نشنود، شادی و غم نداند اندر این جهان. پس بباید دانست که چشم و گوش دیده‌بانان و جاسوسان دل‌اند که رسانند به دل آن که ببینند و بشنوند. و وی را آن به کار آید که ایشان به او رسانند. 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه سوم @seletaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
خلاصه روایت اول سفرنامه: در این سفر نخست به شهر تلمسان رسیدم. در این شهر با دو سفیر که از طرف پادشاه افریقیه آمده بودند ملاقات کردم. یکی از آنان ابوعبدالله محمد‌بن عبدالله ابی بکر‌بن‌علی ... قاضی انکحه تونس و دیگری شیخ ابوعبدالله بن محمدبن حسین بن... زبیدی ملقب به زبیده از نیکمردان ساحل مهدیه بود.   این دو سفیر موقعی که من به تلمسان رسیدم آن شهر را ترک می‌گفتند. یکی از دوستان اشارت کرد که همراه آنان شوم لیکن من پس از استخاره سه روز برای انجام کارهای خود در آن شهر بماندم. و آنگاه بسرعت از پی آنان حرکت کردم و در شهر ملیانه به آنان رسیدم. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
و گذشته را به رنج توان یافت؛ به گشتن گرد جهان و رنج بر خویشتن نهادن و احوال و اخبار بازجستن یا کتب معتمد را مطالعه کردن و اخبار درست را از آن معلومِ خویش گردانیدن. 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄خطبه سوم @seletaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی
هدایت شده از [ هُرنو ]
و مسافرِ به‌ سوی تو، مسافتش بسیار نزدیک است... تشییع خواهرمان، فردا ساعت ۱۰صبح در امامزاده حمیده‌خاتون خواهد بود... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مصطفـــا جواهری
اگر می‌تونید، بیاید لطفا...
در شهر ملیانه به دو سفیر رسیدم. این هنگام تابستان بود و هر دو را مرضی عارض شد. به ناچار ده روز در ملیانه توقف کردیم. و آخرسر هم که از شهر خارج گشتیم، بیماری قاضی شدت یافت. چنانکه ناگزیر بر سر آبی یه روز متوقف گشتیم. و روز چهارم اول روز قاصی وفات یافت. پسر قاصی و رفیق او زبیدی به ملیانه مراجعت کردند تا او را به خاک سپارند. من از آنان جدا شده و با جمعی از بازرگانان  تونسی به راه تود ادامه دادم و به اتفاق به شهر الجزایر رسیدیم. 📚سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨نشر کارنامه
و این جهان گذرنده را خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم و پس یکدیگر می‌رویم و هیچ‌کس را اینجا مقام نخواهد بود، چنان باید زیست که پس از مرگ دعای نیک کنند. 📚تاریخ_بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح علی‌اکبر فیاض @seketaab
ابن‌بطوطه در الجزایر منتظر شیخ زبیدی می‌ماند که با ابوطیب (پسر قاضی) از ملیانه باز گردند. با فرارسیدن او و پسر قاضی، از راه متیجهبه جبل الزان به سوی بجایه که سومین شهر بزرگ این نواحی بود رهسپار می‌شوند. ابن‌بطوطه در «بجایه» از ناامنی یاد می‌کند و می‌گوید: «از جمله بازرگانان تونسی که همراه ما آمده بود محمد حجر الذکر وفات یافته و یه هزار دینار به جای گذاشته بود. او ابن الحدیده نام از مردم الجزایر را به وصایت خود معین کرده بود تا آن پول را به وراث خود برساند، لیکن خبر به گوش امیر شهر رسید و او پول را از چنگ وی درآورد. و این نخستین بار بود که من شاهد ستم و بیدادگری عمال و مامورین الموحدین بودم.» 📚 سفرنامه ابن‌بطوطه 🖨 نشر کارنامه
دل قوی دار. 📚تاریخ بیهقی ✍🏻ابوالفضل بیهقی 🖋️تصحیح جعفر مدرس صادقی 🖨نشر مرکز 📄فساد کار آل سامان @seketaab سه کتاب؛ یک اتوبوس جادویی