eitaa logo
گاه نوشته‌هایم
207 دنبال‌کننده
421 عکس
74 ویدیو
3 فایل
یک دوست یک پسر یک برادر یک همسر یک پدر یک صاحبدل از نوع محمدرجاء اینجا می‌شنوم: @MRAJAS اینجا از دیده‌ها و شنیده‌ها و فکرهایم می‌نویسم: https://eitaa.com/gahnevis
مشاهده در ایتا
دانلود
تازگی‌ها به یک بیماری عجیب و غریب و تا حدی پیچیده مبتلا شده‌ام؛ تازگی‌ها که می‌گویم یعنی درست سی‌وپنج روز. مدت دقیق‌ ابتلا را می‌دانم نه به خاطر اینکه حافظۀ خوبی دارم! نه! چون دقیقا از سی‌وپنج روز پیش که شروع به جمع‌خوانی با گروه کردم، این بیماری در من هویدا شد. نگران نشوید! مسری نیست، ولی حقیقتا نمی‌دانم این بیماری تا کی و کجا با من خواهد بود. اگر بخواهم این بیماری را دقیق‌تر شرح بدهم باید بگویم در این مرض، فرد مبتلا (یعنی خودم) درصدد است تا آن چه را که یک نفر در گذشتۀ دور یا نزدیک زندگی خود تجربه کرده، مجددا تجربه کند. اجازه بدهید با مثال توضیح بدهم. جناب جلال آل‌احمد، در روزنگاشت جمعه پنج اکتبر می‌نویسد:«رفتم سینمایی در کوچه Renne که یک فیلم ژاپنی می‌داد به اسم جزیرۀ لخت...» (ج۳، ص۲۳)؛ من چه کار کردم؟ رفتم نشستم فیلم را دیدم! (البته باید عرض کنم که فیلم از جمله آثار صامت سینمای دنیاست و فاقد ناهنجاری تصویری است.) یا در ص۶۰ همان کتاب نوشته‌است، رفتم خانۀ فلانی و اسکالوپ خوردم (غذای ایتالیایی که با مرغ پخته می‌شود.) من چه کردم؟ با اشارت‌های ابرو به همسر جان فهماندم که این غذا را در منوی طبخ خود قرار دهد. (البته نمی‌دانم منظورم را گرفت یا نه! چون تا این لحظه دستور تهیه مرغ را صادر نفرموده‌اند.) یا آخرین مورد برمی‌گردد به ص۵۶ کتاب ؛ احسان رضایی در آن صفحه آورده‌است که در سال‌های دور، شمارۀ ۳۴ مجلۀ دنیای سخن را خریده و خوانده؛ من چه کردم؟ خب در اینترنت جستجو کردم نسخۀ pdf آن را پیدا کردم. البته که در این بیماری خطوط قرمز، مدنظر تجربه‌گری چون من قرار دارد و تصور تجربیاتی چون زهرمارخوری جلال را حتی به ذهن خودم راه نمی‌دهم؛ اما به هر روی گفتم تا در توسلات و عبادات‌تان، این بندۀ کمینۀ الهی را از دعای خیر فراموش نفرمایید، باشد که شفای عاجل و کامل حاصل شود. ضمنا در ادامه فایل آن شماره از دنیای سخن را با شما گرامیان به اشتراک می‌گذارم؛ باشد تا به این بهانه دعا را فراموش نفرمایید. @gahnevis
اگر اردیبهشت ماه فصل گلاب‌گیری کاشان و بهار دل‌انگیز شیراز است؛ فصل رمق‌کشی اهالی کتاب هم هست. رمق خریدار را یک جور می‌کشد و رمق فروشنده را جور دیگر؛ نتیجه اما یکی است. پشت پاهایم زوق‌زوق می‌کند؛ چشم‌هایم دودو می‌زند. شاید اگر بی‌نظمی نمایشگاه نبود این دردها اینقدر به چشمم نمی‌آمد. وسط این هیروویر دلم نامه‌های جلال به سیمین را می‌خواهد. مخصوصا قسمت‌های [...]اش را. از قلم رها و یله جلال و سیمین، و البته بیشتر جلال، لذت می‌برم. دیروز یک نفر اهل مطالعه و نظر می‌گفت بعد بیش از شصت سال اثری به قوت غربزدگی جلال در موضوع کتاب نداریم. یعنی می‌توانم این کتاب را بخوانم؟ زوق‌زوق پایم سوزن به بادکنک تخیلم می‌زند. باید فکری به حالش بکنم. بعدالتحریر: راقم این سطور به عنوان خدمتگزار اهالی کتاب و فرهنگ حضور داشت؛ نه خریدار. @gahnevis