eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
57 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
خون که دکتر انگلیسی را کرد. 🔹برای درمان به انگلیس اعزام شد! خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید. توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت! خون یک مسلمان جواب داد☺️ پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطه‌ی آن مسلمان شد و گفت یک معجزه است. 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 «۲» 🕊🌷 در سال 62 در سن 19 سالگی کرد و اولین فرزندشان درسال 63 به دنیا آمد. در این سالها نیز حمید جبهه را فراموش نمی کرد و اکثرا در جبهه حضور داشت تا اینکه در سال 63 در بوسیله مصدوم شد که از آن سال با توجه به عوارضی که این مسئله بروی داشت و تحت درمان بود باز هم جبهه را فراموش نمی کرد و دفاع از اسلام را وظیفه شرعی خود می دانست. با توجه به اینکه حمید بود در کنار درس به جبهه می رفت تا در آینده یکی از کسانی باشد که به سازندگی کشورش بپردازد ولی نتوانست به این آرزوی خود تحقق ببخشید زیرا از سال 68 عوارض شیمیایی در بدنش بصورتی شدید ظاهر شد و او را راهی بیمارستان ساخت. 💔🥀🕊
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 «۳» ✍️ :پدرشهید روزی باهم نزد دکتر قلبم رفتیم، آنجا با دکتر صحبت کرد و دکتر با دستگاه ریه را نشانم داد و گفت که یک ریه اش سیاه شده، که حمید بلافاصله به انگلیسی با دکتر صحبت کرد. گویا گفته بود که نمی خواهم پدرم متوجه شوند ولی آنروز من هرچه نمی دانستم، فهمیدم. طبق نظر پزشکان معالج که حمید را تحت شیمی درمانی قرار داده بودند درمان وی در ایران پایان یافته بود و جهت تکمیل درمان باید به خارج اعزام می شد تا از روش های قوی تر استفاده شود. با پیگیری و تحمل زحمات زیاد توسط خانواده و شوهرعمه اش و همچنین مسئولین امر به لندن اعزام شد وبعد از 6 ماه به ایران بازگشته و چندی بعد دوباره اعزام شد. در طول زندگی پرفراز و نشیب حمید در جبهه و دانشگاه و حتی در طول مدت بیماری باید از همرزم به حق او کسی که وظیفه اش را به بهترین نحو انجام داد و از امتحان الهی سرافراز بیرون آمد. 🕊🥀در آخرین لحظات عمرش که ساعت 12 شب جمعه 24 /71/7 با تزریق مسکن به علت درد شدید به خواب رفته بود ناگهان بیدار شده و می گوید اینجا کجاست و من کجا هستم؟ همسرش می گوید در بیمارستان لبخندی می زند و گویی اینجا نبوده. می گوید نه اینجا بیمارستان نیست و از همسرش میخواهد تا چراغها را خاموش کند و لحظاتی به استراحت بپردازد. لحظه ای که چراغ خاموش می شود، عمر حمید نیز به خاموشی می گراید💔🥀و حمید این اسوه تقوا و ایثار به آن چه که سالها در آرزویش بود می رسد و به 🕊می رسد. / 💔🥀🕊 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌ قمصری🌷 «۴» ✍️:همسرشهید ✨اعظم صابری قمصری متولد اول خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در قمصر کاشان است. در سال ۶۲ با ازدواج کرده و ثمره این زندگی ۹ ساله آنها دو فرزند به نام های “ریحانه” و “مهدی” است.✨ ❣️ از روزهای ازدواجش با می گوید: حمید پسر خاله من بود. او همبازی دوران شیرین کودکی ام بود.زمانی که به خواستگاری ام آمد،۱۷ سال داشتم و حمید۱۹ ساله بود.درست در شب سوم عید سال ۶۲ بود که آنها با یک جعبه شیرینی و یک حلقه به خانه ما در قمصر آمدند.دو سه روزه همه مراسم انجام شد و ما به عقد هم در آمدیم ومن همراه خانواده حمید به تهران آمدم. دقیقاً سه روز بعد از آغاز زندگی مشترکمان، حمید به جبهه رفت و بعد از بیست روز به مرخصی آمد. زندگی ما با همزمان شده بود و این شرایط ۸ سال تمام ادامه داشت چرا که تا سال آخر جنگ در جبهه ماند. ❣️ ادامه داد: 🥀 روزهای سخت جنگ همین طور می گذشت تا این که در در شیمیایی شد. زمانی که شده بود به ما خبر نداده بود.او به بیمارستان لبافی نژاد رفته بود و در آنجا سرپایی مداوا شده و دوباره به بازگشته بود. ولی من بعد از مدتی فهمیدم که او شیمیایی شده ولی هرچه می گفتیم که به جبهه نرو! او با حرفهایش ما را قانع می کرد و می گفت: “ من در خطر است و من باید بروم و از ناموسم دفاع کنم” ؟ 🌱جنگ تمام شد، حمید برگشت اما با تنی زخمی و خسته که دیگر روی آرامش را ندید. 💔 حمید شدید تر شد، به طوری که به همراه چند جانبازان به آلمان اعزام شد و در آنجا تحت درمان قرارگرفت. از آن زمان به بعد هر سال حمید را به خارج اعزام می کردند،اما هیچ تاثیرو بهبودی نداشت. 📅 ۶۹ حمید را به لندن اعزام کردند و آنقدر حال حمید بد بود که سه سال متوالی او را به لندن فرستادند، تا اینکه سال ۷۱ حال حمید خیلی بد شد به طوری که دیگر شیمی درمانی هم اثر گذار نبود. 🥀 شب اولی که حمید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید. 🍃 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 خون که دکتر انگلیسی را کرد. ✍️«۵» 🥀 در لندن که بود هر روز می بایست به او خون تزریق می کردند وهر بار به دکترش می گفت که؛ خون غیر مسلمان به من تزریق نکنید و آنقدر ایمانش قوی واعتقاداتش بالا بودکه هربار که می خواستند خون یک غیر مسلمان را به او تزریق کنند بدنش قبول نمی کردو این مسئله پزشکان را به حیرت آورده بود. به طوری که “کلیز” پزشک حمید زمانی بعد از چند بار آزمایش متوجه این مسئله شد، رفت و یک سیاه پوست را آورد و خون او را به بدن حمید تزریق کرد و عجبا که بدنش خون او را قبول کرد. همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شد پیام تسلیت برای ما فرستاد. خانم صابری در ادامه گفت: سال ۷۱ بسیار سال بدی بود، چرا که شیمی درمانی هم دیگر بی تاثیر بود و گاز شیمیایی خون حمید را آلوده و او به سرطان خون دچار شده بود. آخرین باری که در لندن تحت نظر بود پزشکان به او گفته بودند که دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و حمید هم از او خواسته بود که طوری شیمی درمانی کند که او به وطنش برسد و در شهید شود و همین طور هم شد وقتی حمید به تهران منتقل شد در بیمارستان بستری شد و چند روز بعد هم شد. 💔 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌ قمصری🌷 «۶» ✍️:همسرشهید 🕊🥀 همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند. انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت ۸ بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن … آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم . کمی که گذشت : “من کجا هستم؟!” گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند. خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: “حمید شده”. دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم. رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند. ولی چون بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز ؛ درست ۲۵ مهر ماه سال ۷۱ حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد. شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید. از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند. حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم. نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم. 🍃 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 «۱» ریاست و جلال تنها که باعث پشیمانی است مال مردم را مال مردم دان که در جامعه صحیح العمل باشی عمل نیک پیشه خود کن که از کردار بد دور باشی از جامعه ای که دیانت ندارند تا توانی دوری کن که خوی آن ها در تو مؤثر است با عالم خداپرست دوستی کن تا خداپرست باشی مالیکه از دست رنج خود پیدا کرده ای اطعام کن که نتیجه از خودت باشد در خرج اصراف مکن که همیشه مستغنی باشی / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊 ✍️ 🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌قمصری🌷 به نام خدائی که جانم از اوست و هستیم داده و رسول خدا–درود و سلام و می دهم پیامبر برحق الهی است و به ائمه اطهار و معصومین می دهم که نائبین برحق و فرستادگان و راه گشایان دین محمد(ص) برای ما بودند. اشهدان لااله ا... واشهد ان محمد(ص) رسول ا... واشهدان علی ولی ا... خونین پر و بالیم خدایا بپذیر هرچند شکسته بالیم خدایا بپذیر سردر قدم تو باختن چیزی نیست این هدیه کوچکی است ازما بپذیر با سلام و درود به روح مطهر امام (ره) و تمامی خدمتگزاران به اسلام و مسلمین سخنی چند به عنوان وصیت نامه می نویسم باشد که مورد قبول بارگاه احدیت قرار گیرد و بس. در این موقعیت که اسلام عزیز مورد هجوم عناصر بیگانه قرار گرفته است و همه چیز ضد اسلام ناب محمدی است بر من و شما برادر و خواهر گرامی است که از دفاع کنیم و نگذاریم پرچم سرخ شده به و که به رهبری امام رضوان الله تعالی علیه برافراشته شده اشت به زمین خورد که دیگر هیچ نخواهیم داشت و شاید مسئول و مدیون نیز باشیم که در این امر کوتاهی کرده باشیم. پس ای امت حزب الله روی سخنم بیشتر با شماست. هدف اصلی زنده نگاه داشتن اسلام ناب محمدی(ص) است و مواظب باشیم که تمام کمبودها و گرانیهایی که می بینیم و ملموس است خدای ناخواسته ایمانمان را از دست بدهیم و چیزی بگوییم که باعث خوشحالی دشمنانمان گردد. حال که قلم در دست گرفته ام و وصیت نامه می نویسم دردهای زیادی را تحمل کرده ام و خدا گواه است همیشه خدا را شکر کرده ام و از او کمک خواسته ام و «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» بوده است ولی حال از خوف خودش می ترسم و در این نوشتن عفو بسیار از درگاهش می خواهم و نمی دانم این دردها و سختی ها برای او بوده است یا خیر فقط؟ فقط در این اثنا خواهشمندم ای امت حزب الله برایم طلب مغفرت بفرمائید و هر کسی که توانست برایم و در سرخاکم اگر لیاقتی داشتم 7 مرتبه را بخواند که عجیب محتاج به آنم. برگه ای از را حتما در قبرم قرار دهید چون منتظر رفتن به بوده ام ولی سعادت در بیداری را نداشته ام ولی خدا را شکر 5 مرتبه در خواب به پابوس رفته ام و باز هم منتظر دیدارش هستم. در پایان از تمامی عزیزانی که اینجانب را می شناخته اند عذرخواهی می نمایم و می طلبم و اگر بدی از اینجانب چه در مراکز آموزشی و چه در جاهای دیگری که با من آشنا بوده اند داشته حقیر را عفو بفرمائید چون طاقت عذاب آخرت را ندارم. خوب دوستانم اگر از شما به گردن من است کنید و در صورتی که مادی است آنرا از زندگیم کم کرده و وصول نمائید دیگر چیزی ندارم که بگویم مگر قطعه شعری در خصوص : زخم ما پهلو به خنجر می دهد شیشه ما سنگ را پر می دهد ناامیدی اول امید ماست نخل ما چون خشک شد بر می دهد والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته وصیتنامه اینجانب حمیدرضا مدنی قمصری به تاریخ 71/7/1 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷