eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
64 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊شهیدحسن یزدانی🕊🌷 که او را و عملیات والفجر۸ میدانست. 🔹 بعضی مواقع اتفاق می‌ افتاد که حسن مریض می‌شد و تب می‌کرد، ما برنامه ریزی می کردیم که بدون او به شناسایی برویم، می‌گفتیم شما استراحت کنید که زود خوب شوید. موقع حرکت می‌دیدم که جلوتر از ما آماده رفتن است و طوری رفتار می‌کرد که اصلا گویا مریض و تب دارنبوده است. 🔸 از ایستگاه حسنیه راه افتادیم که به طرف خرمشهر برویم. بین راه بودیم که صدای اذان بلند شد. حسن گفت: نگه دار، همین‌جا نماز بخوانیم. همان جا، کنار جاده به نماز ایستاد. وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد. سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. 🔸 با خنده گفتم: «منم ، تحویل بگیر.» بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت : «ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.» 🔸 تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت. 🔸حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی هابرسد، منطقه را شناسایی کند وبرگردد. ✍️ :مسئول محوراطلاعات عملیات لشگر۴۱ثارالله / ▫️ولادت : ۱۳۴۸ کرمان ▫️شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊سردار شهید جواد دل آذر🕊🌷 🥀سردار شهید جواد دل آذر خیلی به اهل بیت"علیه السلام"، مخصوصا به امام حسین"علیه السلام" ارادت داشت،به گفته خودش مظلوم بود و این مظلومیت را از مظلومیت امام شهیدش امام حسین"علیه السلام" به ارث برده بود...و سرانجام برادر شهیدم فدایی راه حسین "علیه السلام" شد وقتی پیکر مطهرش آمد ؛ می گفت : جواد پرپر ازکجا آمده،از سفر کرببلا آمده،خوشابه حالش... شعار این حقیرهم بالای سر پیکر برادر شهیدم این بود، حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست «ع» ✍️: خواهرشهید / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدمهدی صابری🕊🌷 علاقه ی ویژه ای به «علیه السلام» داشت و در هیات «علیه السلام» فعالیت می کرد و در یادداشت هایش سخن از ایشان می گوید و حتی گروهان خودش در جبهه های مقاومت را به نام ایشان نامگذاری نمود . 🌹 خدایا من رو بپذیر ... رسیدن به سن ۳۰ سالگی بعد از آقا علی اکبر (علیہ السلام) برام ننگه تن و بدن سالم داشتن اصلا نمیتونم تصور کنم فرق سالم بعد از آقا علی اکبر«علیه السلام» رو اصلا نمی خوام . از تیپ / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
✍️: مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی، گریه نکن! زمان تشیع و تدفینم گریه نکن زمان خواندن وصیت‌نامه‌ام گریه نکن و فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می‌کنند و زنانِ ما عفت را! وقتی جامعه ما را بی‌غیرتی و بی‌حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است! / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدعبدالمهدی کاظمی🕊🌷 ✍️ خاطره ای عجیب از توصیه آیت الله قدس سره به 🥀 شهید عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی🌹. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم🙂. ایشان فرموده بودند: باید به ملحق بشوی و لباس سبز مقدس را بپوشی🍃. آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن☝️. اسمتان را یا عبدالصالح یا بگذارید. آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت (عج) به شهادت خواهید رسید.🕊 شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید. 👌 وقتی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد و سرانجام در لباس سبز پاسداری به شهادت رسید. 🌹 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷 سردارشهیدحجت نظری🌷 ✍️ 🕊🥀 💌شما در قبال فرزندان و برادران و خواهران خود كه آشنائي با احكام و مسائل اسلامي ندارند مسئول هستيد بايد آنان را آشنا به فرامين الهي تا آنجايي كه توان داريد بنماييد, اينقدر بي تفاوت از مسائل نگذريد شما در آخرت بايد جوابگو باشيد, دستورات اسلام را عاميانه برايشان تشريح كنيد. 📎 گردان ابوالفضل لشگر ۱۶ قدس گیلان / 📅 :۱۳۴۰/۱۰/۱ فومن ، گیلان 📅 :۱۳۶۵/۱۲/۱۶ شلمچه ، عملیات کربلای۵ 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷 شهیدحجت‌ الاسلام شیخ فضل الله محلاتی🌷 حضرت امام خمینی «ره» به این شهید عزیز🕊🥀 🌷 روز سوم شهادتش، همسر امام (س) تشریف آوردند به منزل ما. آن روز، به ما گفتند: «امام یکبار در شهادت مرحوم مطهری متأثر شد، یکبار هم در .» روزی هم که خدمت امام(س) رسیدیم، فرمودند: «من اول باید به خودم تسلیت بگویم و بعد به شما. برایتان از خداوند طلب صبر می کنم. من بیش از شما درک می کنم ایشان چه بود، مثل اینکه من بازویم را از دست داده ام، و بعد اشکهایش سرازیر شد.» در شهادت مصطفی که فرزند و پاره جگرشان بود این قدر ناراحت نشدند. 🌷امام خامنه‌ای در وصف این شهید عزیز فرمودند: «به قدری ایشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان می‌کرد، مثل یک امر تعبّدی برایش لازم‌الاجرا بود. / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحسین احمدعراقی🌷 که در روز به شهادت رسید.🕊 حاج «» فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود که ۲۴ فروردین در عملیات کربلای ۸ در شلمچه به رسید. 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحاج محمدابراهیم همت🌷 ۱۷اسفند شهادت سرلشکر حاج محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷محمد رسول‌الله است. برای روح پاکش صلوات و فاتحه‌ای نثار کنیم 🔹بخشی از وصیت نامه شهید ‎همت؛ «پدر و مادر؛ من زندگی را دوست‌ دارم، ولی نه آنقدر که آلوده‌‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی‌وار زیستن و علی‌وار شهید شدن، حسین‌وار زیستن و حسین‌وار شهید شدن را دوست می‌دارم.» / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید محمدرضا حقیقی🕊🌷 که در قبر خندید🥀 ✍️ لحظه‌ای که را کنار قبر گذاشتند و در جعبه را باز کردند همه آمدند و از خداحافظی گرفتند، من یک مفاتیح گرفتم و خواستم تا قبل از این که را وارد خاک کنند یک زیارت عاشورا بخوانم. گوشه‌ای دورتر از قبر نشستم و مشغول زیارت عاشورا بودم که را بلند کردند و در قبر گذاشتند. همین که من رسیدم به «السلام علیک یا اباعبدالله» یک دفعه شنیدم که پدرش با صدای بلند می‌گويد مادرش را بگویید بیاید. ابتدا تصور کردم بخاطر آخرین لحظه دیدار و وداع با فرزندم مرا صدا می‌زنند، که من گفتم رویش را بپوشانید که یک دفعه پدر شهید و تمام جمعیت یک صدا فریاد زدند «» ولی آن لحظه بنده باور نکردم، گفتم شاید احساساتی شده‌اند. آخر مگر می‌شود جسدی که روز در سردخانه بوده و گردنش به حدی خشک که ما مجبور شدیم برای در آوردن پلاک، زنجیر را پاره کنیم بخندد. در آنجا یاد این شعر شاعر افتادم که می‌گفت: «روزی که تو آمدی ز مادر عریان/ مردم همه خندان و تو بودی گریان/ کاری بکن ای بشر که روز رفتن/ مردم همه گریان و تو باشی خندان.» همه می‌پرسیدند ؟ چند روز بعد از مراسم، عکسهای قبل از خاکسپاری و لحظه خاکسپاری به دست ما رسید. آنها را که کنار هم می‌گذاشتیم، همه نشان از واقعیت این قضیه داشت. اما آنچه باعث یقین بیشتر شد این بود که سه روز پس از خاکسپاری را در خواب دیدم. گفتم محمدرضا، مگر تو شهید نشده‌ای؟ گفت «بله»، گفتم پس چرا خندیدی؟ گفت «من هر چیزی را که در آن دنیا و این دنیا بهتر از آن و بالاتر از آن و قشنگ‌تر از آن نیست، دیدم، به همین دلیل خندیدم.» این جمله را که گفت از خواب بیدار شدم. یک سند دیگر که نشان از خنده محمدرضا بود، چیزی بود که در وصیت‌نامه نوشته بود. حافظ شعری دارد با این مضمون که «روی بنما و وجود خودم از یاد ببر ...خرمن سوختگان را گو باد ببر ....ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا ....گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر ...روز مرگم نفسی وعده دیدار بده ....وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر» كه در نسخه اصلي مصرع دوم را خط زده و نوشته بود: «وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» كه همين بيت وصف حالش شد. «روز مرگم نفسي وعده ديدار بده/ وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر» ✍️:مادر_شهید 💔🥀🕊 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدمحمدحسین علم الهدی🌷 سال ها بود مسیر دور زدن دسته‌های عزاداری، از میدانی بود که وسط آن مجسمه شاه نصب شده بود. سالی که مسئولیت هیئت با حسین بود، گفت: مسیر حرکت باید عوض بشود. علتش را که پرسیدند، گفت: ما نمی‌خواهیم دسته های عزاداری امام حسین(ع) دور مجسمه شاه بگردند. از همان سال، مسیر عوض شد. مأمورهای ساواک در به در دنبالش بودند. وقتی گرفتنش، خشکشون زده بود، باورشان نمی‌شد کار یک بچه سیزده چهارده ساله باشد... 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهید مهرداد رفیعی کشتلی🌷 🕊🥀 در روستای کشتلی چشم به جهان گشود،دوران ابتدایی را در دبستان کوشش کشتلی سپری نمود.بعدازشروع جنگ داوطلبانه واردعرصه نبردشدوبا دیدن آموزش نظامی درپادگان منجیل چالوس به جبهه اعزام گردیدو پس ازبرگشت دوباره درسال 1361به جبهه اعزام شد. 🥀 : درسردرب ورودی منزلمان یک پرچم سرخ نصب کنید و موقعی که جنگ به پایان رسید آن را برنداریدتا دشمن بفهمدکه جنگ ما،نبرد مقدسی است و تا انتقام خود را نگیریم،آرام نمیگیریم. خدایا،خداوندا،تنها تو را عبادت میکنیم و تنها از تو یاری میجوییم ما را به راه راست هدایت فرما. ! تمام ما را با محشور بگردان. ! ما به لطف بیکران تو امیدواریم ولی ترسمان از این است که درنیت و حرکتمان ناخالصی وجود داشته باشد،تو به لطف و کرمت آنها را نیز برطرف گردان. ! اسلام و مسلمین را پیروز و سر بلندبگردان. / 🥀 عروج ملکوتی نام پدر:حسن جان نام مادر:جانمار پورحسین علمداری :1342/04/20 :1361/12/19 محل شهادت : جفیر گلزار:کشتلی 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدحسین‌ معزغلامی🕊🌷 🥀 حسین در حفظ قرآن خیلی کار می‌کرد روزی یک صفحه ثبت و حفظ می‌کرد او علاوه بر این که یک ذاکر با اخلاص بود، در خانواده نیز خصوصیات ویژه‌ای داشت. حسین همیشه دست و پای من و مادرش را می‌بوسید تا ثواب ببرد.. :)❤️ ✍️ : پدرشهید / 🕊کانال رسمی شهید محمد بلباسی🕊 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید مهدی صابری🕊🌷 آخرین باری که مهدی به ایران اومد با هم به مشهد رفتیم بعد از اینکه زیارت کردیم تو صحن سقاخونه دیدم وایساده و می خنده به مهدی گفتم: چیه مادر؟ چرا می خندی؟ گفت: مادر امضای شهادتم رو از آقا امام رضا (ع) گرفتم... ✍️:مادرشهید / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیداحمدکاظمی🕊🌷 ✍️ خُدایا! شَهادت را نَصیبم ڪُن دِلم بَراے حُسین‌خرازے پَر میکِشد دِلم براے شُهـَـدا پَر میکِشد دُنیا را رَها ڪُنید دُنیا را وِل ڪنید هَمه چیز را دَر آخِرَت پیدا ڪُنید و رِضاے ‌خُدا را بر رِضاے مَخلوق ارجَحیت دَهید...✨ 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدمحمودکاوه🕊🌷 فرمانده‌ بود‌ اما... برای گرفتن‌ غذا مثل‌ بقیه‌ رزمنده‌ها توی صف ‌می ایستاد سر صف‌ غذا‌ هم‌ جلویی ها به‌ احترامش‌ کنار‌ میرفتند میخواستند او زودتر غذایش‌ را‌ بگیرد، او هم‌ عصبانی‌ میشد، رها میکرد و میرفت... نوبتش ‌هم‌ که‌ میرسید، ‌آشپزها غذای بهتر‌ برایش‌ میریختند ‌او هم‌ متوجه‌ میشد و میداد به‌ پشت‌ سرش... 🕊🌱 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدسیدعلی اکبرشجاعیان🌷 ✍️ اوایل جنگ بود تازه نتایج کنکور رو اعلام کرده بودن، رشته قبول شده بود، تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشه پزشكي قبول شديد، ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شدم بگيد. یه بار هم یادمه توی خيره شده بود به هلي‌كوپتر انگار اولين بار بود که میدید. گفت: اين آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز مي‌كند. انسان خودش اگر بخواهد تا كجا می رود؟ کلا وضع زندگي‌شون خیلی خوب بود. پدرش پول تو جيبي خوبي بهش مي‌داد، اما هميشه جيبش خالي بود. وقتي شد خيلي از كساني كه سرمزارش مي‌آمدند را نمي‌شناختيم. معلوم شد پول توجيبي‌هاي ، بركت سفره خيلي‌ها بوده... 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیـدحاج‌رحمـان‌بهرامی🕊🌷 تاریخ تولد : ۱۳۴۷/۰۱/۲۰ محل تولد : خرمدره_زنجان تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ محل شهادت : سوریه وضعیت تأهل: متأهل_داراے‌‌پنج‌فرزند محل مزارشهید: گلزارشهدای خرمدره ✍️...شهیددر وصیتنامه خود با سلام و ادب به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج)، ائمه معصومین، امام خمینی(ره) و شهدای راه حق، امام خامنه‌ای و اهل بیت حسینی و آرزوی نابودی اسرائیل و گروه‌های تکفیری و آل سعود، چنین می نویسد: " اگر شادی روح حقیر و امام و شهیدان و ائمه را می‌خواهید پیرو ولایت فقیه باشید." ••🍁وی از فرماندهان دوران جنگ بوده که۳۰سال در بانه استان کردستان خدمت کرده بود. / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدداوودعابدی🕊🌷 🕊🥀 برایم تعریف می‌کرد من صبح‌ها بدون اینکه رزمنده‌ها متوجه شوند شیر تهیه می‌کردم و می‌جوشاندم و بعد خودم می‌رفتم می‌خوابیدم. بچه‌ها که از خواب بیدار می‌شدند با یک قابلمه شیر جوشیده و آماده مواجه می‌شدند. برای همه‌شان سؤال شده بود چه کسی این کار را می‌کند؟ با هم شوخی می‌کردند و می‌گفتند احتمال زیاد امام زمان (عج) این کار را می‌کند! اما کمی بعد یکی از بچه‌ها که تا نیمه‌های شب بیدار مانده و کشیک کشیده بود، بدون اینکه من متوجه شوم به دنبال من تا روستایی که برای تهیه شیر به آنجا رفته بودم آمده و متوجه شده بود که آماده کردن شیر کار من است. صبح زود بچه‌ها را بیدار کرده و گفته بود بلند شوید من مچ امام زمانی که شیر را آماده می‌کرد گرفتم. ✍️ :مادرشهید / 📅 شهادت: ۶۳/۱۲/۲۲ 🥀 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌قمصری🌷 🥀حمیدرضا مدنی قمصری دوران دفاع مقدس در بیست چهارم مهر سال 71 در اثر تحمل رنج ناشی از مجروحیت به 🕊 رسید. در ادامه خلاصه ای زندگی و پر بار شهید و همچنین دست نوشته ای از شهید را می خوانید. 💔🥀🕊
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌ قمصری🌷 «۴» ✍️:همسرشهید ✨اعظم صابری قمصری متولد اول خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در قمصر کاشان است. در سال ۶۲ با ازدواج کرده و ثمره این زندگی ۹ ساله آنها دو فرزند به نام های “ریحانه” و “مهدی” است.✨ ❣️ از روزهای ازدواجش با می گوید: حمید پسر خاله من بود. او همبازی دوران شیرین کودکی ام بود.زمانی که به خواستگاری ام آمد،۱۷ سال داشتم و حمید۱۹ ساله بود.درست در شب سوم عید سال ۶۲ بود که آنها با یک جعبه شیرینی و یک حلقه به خانه ما در قمصر آمدند.دو سه روزه همه مراسم انجام شد و ما به عقد هم در آمدیم ومن همراه خانواده حمید به تهران آمدم. دقیقاً سه روز بعد از آغاز زندگی مشترکمان، حمید به جبهه رفت و بعد از بیست روز به مرخصی آمد. زندگی ما با همزمان شده بود و این شرایط ۸ سال تمام ادامه داشت چرا که تا سال آخر جنگ در جبهه ماند. ❣️ ادامه داد: 🥀 روزهای سخت جنگ همین طور می گذشت تا این که در در شیمیایی شد. زمانی که شده بود به ما خبر نداده بود.او به بیمارستان لبافی نژاد رفته بود و در آنجا سرپایی مداوا شده و دوباره به بازگشته بود. ولی من بعد از مدتی فهمیدم که او شیمیایی شده ولی هرچه می گفتیم که به جبهه نرو! او با حرفهایش ما را قانع می کرد و می گفت: “ من در خطر است و من باید بروم و از ناموسم دفاع کنم” ؟ 🌱جنگ تمام شد، حمید برگشت اما با تنی زخمی و خسته که دیگر روی آرامش را ندید. 💔 حمید شدید تر شد، به طوری که به همراه چند جانبازان به آلمان اعزام شد و در آنجا تحت درمان قرارگرفت. از آن زمان به بعد هر سال حمید را به خارج اعزام می کردند،اما هیچ تاثیرو بهبودی نداشت. 📅 ۶۹ حمید را به لندن اعزام کردند و آنقدر حال حمید بد بود که سه سال متوالی او را به لندن فرستادند، تا اینکه سال ۷۱ حال حمید خیلی بد شد به طوری که دیگر شیمی درمانی هم اثر گذار نبود. 🥀 شب اولی که حمید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان مهدی ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید. 🍃 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌ قمصری🌷 «۶» ✍️:همسرشهید 🕊🥀 همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند. انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت ۸ بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن … آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم . کمی که گذشت : “من کجا هستم؟!” گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند. خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: “حمید شده”. دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم. رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند. ولی چون بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز ؛ درست ۲۵ مهر ماه سال ۷۱ حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد. شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید. از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند. حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم. نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم. 🍃 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدایوب رحیم پور🕊🌷 سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید.  بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه ، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم. حالا بعد از پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن . ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم میشوم  عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.  روزهای آخر  صدایش می کردم. موقع رفتن گفتم: جان ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود . فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.   عکس های حضرت آقا و سیدحسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام سرمایه من هستند ، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی می گیرم ، و همه آن عکسها را با خودش به برد. / ✍️ : همسرشهید  💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید علی تجلایی🕊🌷 به همراه برادر کوچکترش در بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و در منطقه عملیاتـی در میدان مین به رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگرداند. همانطوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از برادر، به اصغر قصاب عبداللهی گفت: این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعـات نمی‌کنند، سبقت می‌گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می‌رسند... این در حالی بود که اصغر قصاب نیز از پیش‌دستی برادر کوچکترش مرتضی گله‌مند بود. 📅 : ۶۳/۱۲/۲۵ 🥀 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید مهدی باکری🕊🌷 دیر به دیر می آمد اما تا پایش را می‌گذاشت توی خانه بگو و بخندمان شروع می‌شد. خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان میرفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی بهم گفت: به خدا این قدر دلم می‌خواد یه روز که آقا مهدی میاد خونه لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، اینقدر می خندید؟ 📚 :یادگاران،جلد ٣ / 📅 : ۶۳/۱۲/۲۵ 🥀 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهیدمحمودکاوه🕊🌷 دو ساعت در برف پشت در نشسته بود. در کوهستان، چریک خراسانی در کردستان و پای کار در بود. برف که میاد، یاد محمود کاوه می‌افتم. وقتی برای آزادسازی سد بوکان با یک گردان ۴۰ کیلومتر مسیر را در برف رفت، چندین بار از ابتدا تا انتهای ستون را دوید کسی جا نماند. توی و و ، به دشمن آوار شد و شد. دهم شهریور ماه ١٣۶۵، روزی که روح این و (علیه السلام) در عملیات کربلای ٢ بر بلندای قله ٢۵١٩ حاج عمران به پرواز درآمد و به فیض نائل شد. / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدمحمدحسین محمدخانی🌷 جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها🕊🍃 یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟ 🌷گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌷گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» 📚 :کتاب عمار حلب 🕊 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید محسن قوطاسلو🕊🌷 او در یک محور عملیاتی یک تنه در مقابل تروریست هاایستاد تا بقیه بچه ها بتوانند درجاهاشون مستقر شن ودر آخر به اسارت چند دقیقه ای رفتن و بعد از شکنجه به شهادت رسید. 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷