eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
176.5هزار عکس
120.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬زیبایی عجیب عزرائیل 🎙حجت‌الاسلام عالی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
نیت یعنی «قصد انجام کار که در آن اخلاص و صدق وجود داشته باشد». اما نیتها در گروی گذشته ما هستند و بقدر اخلاص و صدقی که در عملکرد گذشته‌مان خرج کردیم، رشد خواهند کرد! 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
انسان شناسی ۳۵۸.mp3
10.47M
۳۵۸ | ✘ سوال : من می‌خوام سریعتر به نیت های بزرگ برسم، دقیقاً باید چکار کنم؟ √ جواب : نیتِ همین الانِ خودتو با بالاترین وسع صدق و اخلاصت حتی در سطح کوچیک انجام بده، تا درِ نیتهای بزرگتر به روت باز بشن. ✘ چجوری؟ گوش کن پادکست رو برای شرح این جواب. منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
: نحوه ابراز محبت و تاثیر آن در حالات قلب و رشد معنوی ما. ✍️ رفته بودیم با بچه‌های بخش‌مان چند روزی مشهد! سحر اول بود که رسیده بودیم. دو سه ساعتی مانده بود به اذان صبح! وضو گرفتم و راهی حرم شدم، بقیه هم می‌خواستند بیایند مثلاً شاید یکساعت دیرتر! تسبیحم را گرفتم در مشتم و انگشتانم را روی دانه‌هایش می‌غلتاندم، چقدر دانه‌های تسبیح زنده‌اند و پر از حرف... حتی اگر به شمارش ذکر مشغول نباشند. • همینطور از «بازارچه سرشور» به سمت باب‌الجواد عبور می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم میزبان هرچقدر قَدَر باشد و بزرگ، آدم از آن مهمانی خیالش راحت‌تر است، مطمئن است همه برنامه‌ریزی‌هایش حساب و کتاب دارد! مهمان امــــا: فقط باید حرص نزند، با اعتماد برود بنشیند و خود را در آغوش او رها کند! و بقیه مهمانی را به او واگذارد. • رسیدم به باب الجواد و اذن دخول... دیدم نه قلبم حرکت دارد، نه چشمانم باران! نگاه کردم به گنبد و گفتم : خاصیت بیچاره «بی ‌چاره گی» است و خاصیت کریم «مهمان نوازی»! من به رسم مهمان نوازی تو یقین دارم... «بسم الله الرحمن الرحیم» زیارت و پرسه زدن در صحن‌ها و... تا نماز صبح همینطور گذشت! نماز تمام شد و من انگار که دوای دردم را بلد بوده باشم، زنگ زدم به بچه‌ها، داشتند برمی‌گشتند خانه، ✘ گفتم صبر کنید منم با شما می‌آیم! سر راه سرشیر و عسل و نان داغ خریدم و تا رسیدیم چای دم کردم و سفره صبحانه را پهن... با نشاطِ حاکم بر سفره در آن زمان طلایی بین‌الطلوعین و صدای خنده و شوخی بچه‌ها، انگار رفته رفته قلب من سبک‌تر از قبل می‌شد و لطافت به سلولهایش برمی‌گشت. ※ یادم آمد خروجی همیشه باعث و علت ورودی است! مثل آب یک چشمه که هر چه بیشتر از آن برداری، بیشتر می‌جوشد! قلب هم وقتی سخت می‌شود و ورودی معنوی ندارد، باید از مقدار سرمایه‌ای که دارد خرج کنی، تا راه ورودی از تنها منبع مهربانی و رحمت باز شود... • سحر دوم بود، و سکوی کنار ورودی باب الجواد و امامی که جواب سلامش به گوش قلب می‌رسید! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| √ حال بدت، سنگینی، گرفتگی و انقباضات روحی‌ات رو با یک حرکت ساده‌‌ی چشمی درمان کن! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| √ اینجوری هدیه بده تا هم به دل دیگران بشینه هم خودت یه چیزی این وسط گیرت بیاد! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
محبت‌های جاودانه.mp3
5.99M
| فقط در یک حالت محبت‌های شما « ذخیره » شده، هدر نمی‌رود و باعث سرعت فوق‌العاده‌ای در رشد روحی شما خواهد شد. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ» «آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید شوق دیدار شما را داشته باشند.» [حکمت ۱۹] 🌌 / نهج البلاغه ‌ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
قــــدر لـحـظـه ها را بـــدان! ⏳ زمـــانـی مـی رســد کــه تــــو دیـــگـر قــــادر نـــیستی بــگـویـی: «جــــبـــران مــی کـــنم.» ⌛️ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۳۸: ــ انگار استخوان‌هایم دارد از گوشت بیرون می‌آید! ابراهیم گفت: «ما کجا و این جا کجا! خدا کند احتراممان شکسته نشود!» مادر که تحت تاثیر آویز‌های گران بها، ظروف چینی، پرده‌های گلدار و فرش‌های رنگارنگ قرار گرفته بود، گفت: «آمدند که آمدیم!» ــ آن ها از کجا به کجا آمدند و ما از کجا به کجا آمدیم! ــ آن ها برای تو آمدند و ما برای حبه آمدیم! خودت را دست کم نگیر! زمانی گذشت تا عبدالکریم و همسرش آمدند و خوش آمد گفتند. مادر گفت: «دیشب زحمت کشیدید و به خانه ی ما آمدید! شرمنده ی فروتنی شما شدیم! آمدیم تا تشکر کنیم!» خدمتکار میوه و شیرینی آورد. عبدالکریم به ابراهیم گفت: «قصد دارم هفته ی دیگر سفری دریایی را به سوی اسکندریه و تونس و مغرب آغاز کنم. خوب است وقت را تلف نکنی و برای همراهی با کاروان آماده شوی! شاید به اندلس هم سری زدیم!» مادر پرسید: «حبه کجاست؟» مادرش گفت: «خواب است!» ــ همانطور که دیشب گفته شد، اگر ابراهیم بخواهد مرا بگذارد و به سفر برود، باید همسری بگیرد تا در غیاب او همدم و مونس من باشد. حالا آمده‌ام آن نازنین را برای ابراهیم خواستگاری کنم. نمی‌شود که عروسم را نبینم و بروم! ابراهیم گفت: «من به زودی عازم سفر حج خواهم شد. اگر افتخار دامادی شما را پیدا کنم، در سفرهای بعدی در خدمتتان خواهم بود!» مادر حبه خندید. ــ عذر ما را بپذیرید! حبه نامزد دارد! عموزاده‌اش از او خواستگاری کرده است! برای خودش تجارت خانه‌ای دارد! شرط ما این بود که با ما زندگی کند و حبه همین جا بماند؛ او هم قبول کرد. عبدالکریم دستی به شانه ی ابراهیم زد. ــ همانطور که دیشب گفتم، چیزی که فراوان است، دختر شایسته است! لبخند از لب‌های مادر پرید. ــ پس شما فقط برای این آمده بودید که پسرم را به نوکری بگیرید؟ عبدالکریم گفت: «به بازار زرگرها رفته بودیم تا برای حبه زینت آلات بگیریم؛ در مسیر برگشت به شما هم سری زدیم.» ابراهیم نمی‌توانست شادی اش را پنهان کند. خنده کنان گفت: «مادر عزیزم فکر کرده بود شما حبه را با خود به خانه ی ما آورده‌اید تا من او را ببینم و طالبش شوم! سوء تفاهمی بود که شکر خدا به خیر گذشت! نه شما او را به این قصد به خانه ی ما آوردید و نه من طالب او هستم! نه حبه به خانه ی ما می‌آید و به مادرم خدمت می‌کند و نه من دکانم را می‌فروشم و مباشر شما می‌شوم!» ایستاد. ــ نه مشکی دریده و نه روغنی ریخته است! مادر به سختی از جا برخاست. ــ آن روغن مار هم افاقه‌ای نکرد! ابراهیم الاغ را به صاحبش سپرد و به بازارچه رفت. آمال را که دید، پا سست کرد تا بهانه‌ای برای حرف زدن پیدا کند. هنوز جای انبر روی پیشانی‌اش بود. مانع بزرگی به اسم حبه به راحتی از جلو راهش کنار رفته بود. اگر در این باره حرف می‌زد آمال توجهی نشان نمی‌داد و می‌گفت: «کاش خواستگاری ات را پذیرفته بود!» تصمیم گرفت خوابی را که دیده بود برایش نقل کند، جلو رفت و سکه‌ای به طرفش گرفت. ــ سلام یک کلوچه و یک ذرت! خانه ی عبدالکریم چیزی نخورده بود. گرسنه بود. نزدیک ظهر بود. هارون در دکه با دونفر حرف می زد و دستی را که می لرزید، توی صورت آن ها تکان می داد. آمال به ابراهیم خیره شد. سکه را گرفت و با دقت به آن نگاه کرد. سکه را در پیاله نینداخت؛ در جیبش گذاشت. برای ابراهیم عجیب بود که این بار اثری از خشم و ناراحتی در چهره ی آمال نمی دید. از فرصت استفاده کرد و گفت: «دیشب هیچ امیدی نداشتم که دوباره به این جا بیایم و تو را ببینم! پس از ساعت ها بیداری به خواب رفتم و خواب تو را دیدم! در خواب سکه ای دادم و کلوچه ای از تو گرفتم؛ کلوچه ای که به من دادی، می درخشید! نمی دانم معنایش چیست! باید از ابوالفتح بپرسم!» چشمان آمال به اشک نشست. شگفت زده گفت: «باورکردنی نیست!» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 امروز نزدیک شش روز است که در چنگ ابلیس گرفتاریم,دراین شش روز چیزهایی دیدم وشنیدم که هرکدامش برای خراب کردن روح وروان ادم به تنهایی کافیست,چندین بار مچ لیلا را سربزنگاه گرفتم,خواهرک بیچاره ام تاب وتحمل اینهمه سختی راندارد چندبارمیخواست ازحب سمی که پدر بیچاره مان برای اخرین حربه به ماداده بود,استفاده کند که هربار رسیدم ونگذاشتم کاری که دلش,میخواست راانجام دهد. هرروز تعداد زنانی که اسیر میکنند وبه اینجا میاورند بیشتروبیشترمیشود,دیروز یک دختر را اوردند که بعد متوجه شدند شیعه است,ده نفری به سرش ریختند وهرکدام ضربه های وحشتناکی به سروبدن دخترک مظلوم میزدند,انگار مسابقه ای بود که هرکس,ضربه اش کاری تربود جایزه اش بیشتر,اخرین نفری که ضربه رازد ونفس این شیعه ی مظلوم رابرید,بردوششان نشاندند ودورتادور سوله ها میچرخاندند وبرایش,کف وهلهله سرمیدادند وبه اوتبریک میگفتند که با ضربه اش بهشت را ارزانی خودکرده, سوله کنارما رابه اتاقهای مجزا تقسیم کردند ومن شاهدم هرشب دختران بیچاره رابه زور به ان سوله میبرندوصدای گریه والتماسشان دل ادم را میشکند. چندروز پیش با دختری اشنا شدم نامش حلما بودکه هم سن وسال لیلا بود دختری دوست داشتنی وبی پناه اوهم درپی راهی بود تا خودش راازاین زندگی نکبت بار راحت کند,نصیحتش کردم وحرفهایی زدم تاامیدوارشود اما خودم دردلم میدانستم که کوچکترین امیدی نیست مگربه خدا ,اوهم قربانی شدن خانواده اش را به چشم خود دیده بود,دیشب آن داعشی کثیفی که حلما راکنیز خود مینامید به زور ,او را به خوابگاهش برد...خیلی نگرانش هستم از صبح هرچه که میگردم اثری از اونمیبینم... ادامه دارد... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا ارحم الراحمین " ذکر روز سه شنبه صد مرتبه 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین " ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا 🎙 با صدای: حسین حقیقی ⏰ زمان ۱۱ دقیقه ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا