eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
252 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها میخام رمان جدید براتون بذارم به نام سربازان گمنام امام زمان🙈🙈
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ✨✨✨✨✨✨ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ☀️☀️☀️ 🌙🌙 💫 سربازان گمنام امام زمان🦋 پارت اول پنج سال و هفت ماه بعد💙 💚 از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم تو آشپز خونه با دیدن ان صحنه قافلگیر شدم 😂 عطیه به صبحونه خیلی خوش مزه درست کرده بود 😋 عطیه :سلام صبح بخیر 😁 محمد:سلام صبح شما هم بخیر چه کردی بانو خبریه بگو ما هم بدونم 😃 عطیه :نه هیچ خبری نیست محمد :عجب عطیه : محمد یه جوری حرف میزنی انگار من هیچ وقت صبحانه درست نکردم 😒 محمد:نه آخه آنقدر مفصل نه 😃 عطیه حالا بشین تا برات چایی بریزم محمد:چشم بانو 😊 عزیز :سلام صبحتون بخیر☺️ محمد و عطیه :صبح شما هم بخیر یهو زینب خانم (دختر محمد )آمد 😁 زینب :سلام صبح همگی بخیر 🙂😇 عطیه :سلام دختر قشنگم 😇بیا برات چای بریزم محمد :سلام دختر بابا 🙃 عزیز :سلام دورت بگردم صبح تو هم بخیر 😊 صبحانه خوردم☺️ محمد:دستت درد نکنه خیلی خوش مزه بود 😋 عطیه :نوش جون رفتم تو اتاق لباس هامو پوشیدم از اتاق اومدم بیرون که عطیه گفت عطیه :میشه سر راهت منم برسونی محمد:چشم برو لباس ها تو بپوش تا بریم آنچه خواهید خواند . . .❤️ داشتم یه نفر رو شناسایی میکردم که یهو ... فریبرز عباسی ... مشخصات رو فرست ... همراه باشید💋💋 کپی ممنوع🚫🚫 فقط فروارد✅
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛💛 💛💛💛💛💛 💛💛💛💛 💛💛💛 💛💛 💛 رمان سربازان گمنام امام زمان پارت دوم زینب رو سپردم به عزیز و رفتیم سوار ماشین شده محمد :بریم ؟؟ عطیه :بریم 😊 محمد منو رسوند و رفت عطیه رو رسوندم و رفتم سر کار رسید به همه سلام دادم رسیدم سر میز رسول داشتم عکس یه نفر رو شناسایی میکردم که یهو دیدیم آقا محمد بالا سرمه محمد :سلام استاد رسول 😁 چی کار میکنی رسول :سلام آقا دارم ایشون رو شناسایی میکنم رسول : آقا اومد محمد :خوب کیه رسول :فریبرز عباسی متولد سال ۱۳۶۴ حساب داره دو هفته ی پیش هم رفته آمریکا محمد :خوب مشخصات رو بفرست برام رسول :چشم آقا محمد :خسته نباشی رسول :ممنون 💛 آنچه خواهید خواند . . .❤️ باید هرچه زودتر دستگیرش کنی نمونه خیلی خترناک باشه . . . تق تق تق . . . رفتم پیش آقای عبدی . . . با ما همراه باشید💋💋 کپی ممنوع🚫🚫 فقط فروارد✅
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜 💜💜💜💜 💜💜💜 💜💜 💜 رمان سربازان گمنام امام زمان پارت سوم رفتم پیش آقای عبدی تا ببینم با این آقای فریبرز چی کار کنیم داشتم کار ها رو برسی میکردم که یهو صدای در شنیدم تق تق تق عبدی : بفرمایید محمد : سلام آقا عبدی :سلام محمد میخواستم صدات کنم در مورد فریبرز عباسی باید هر چه زود تر دستگیرش کنی ممکنه خیلی خترناک باشه محمد حواست رو جمع کن محمد :چشم فقط چند نفر رو با خودم ببرم اصفهان عبدی :به نظرم فرشید و رسول و داوود رو ببر محمد :چشم ........... خدانگهدار عبدی: خدانگهدار اول رفتم به فرشید بگم داشتم به کارام می رسیدم که یهو . . . آنچه خواهید خواند . . .❤️❤️ وای به حال من که مامورام از من میترسن . . .😥 برید خونه وسایلاتونو جمع کنید . . .😊 باز گفت حله . . .😳 همراه باشید💋💋 کپی ممنوع🚫🚫 فقط فروارد✅
🌺 🌺 امیدوارم از فعالیت بنده راضی باشید🙈🙈 دمتون زهرایی❤️ نفستون حیدری🧡 زندگیتون جهادی💛 آخرتتون شهدایی💚 عشقتون مهدوی💙 شبتون شهدایی🖤 در پناه حضرت مهدی باشید . . .💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها برای رمان نظر بدید لطفا😢😢
اگه نظر ندید ادامه نمیدم🙈🙈
نمیخواید بدونید ادامش چیه؟🙃🙃