#گاندو #رمان
پارت 9
#محمد
وارد اتاقی شدم که داوود رو بسته بودن دیدم رسول بغلش کرده و گریه میکنه
سریع بیسیم زدم که آمبولانس بیاد
رسول:داوود داداشی تروخدا چشاتو باز کن ببین اقا محمد اینجاست منم اومدم مگه تو نمیگفتی جلو آقا محمد حتی نباید پاتو دراز کنی تو که الان دراز کشیدی داوودم بلند شو داداشی داوود
بعد از چند دقیقه آمبولانس رسید داوود رو سریع بردند بیمارستان رسول هم رفت بیمارستان منم یه زنگ زدم به فرشید اما هیچ جوابی نمیداد گفتم احتمالا چون سوار موتوره نمیشنوه بعدم تمام خونه رو زیر و رو کردیم که شاید اطلاعاتی اونجا باشه اما هیچی اونجا نبود
به بچه ها گفتم همگی حواستون رو جمع کنین شاید یه چیزی باشه که ما بهش توجه نکردیم
یادم افتاد رسول لوکیشن محل گوشی شارلوت رو برام فرستاده قبل از اینکه ما برسیم اینجا بود باید ببینم لوکیشن کجا رو نشون میده که بریم دنبالش
لوکیشن داشت دو محله بالاتر از ما رو نشون میداد سریع سوار ماشین شدم و همراه سعید راه افتادیم به طرف موقعیت
به علی بیسیم زدم و گفتم:
رو ما و سوژه سوار باش
علی:چشم اقا
ادامه دارد....
#گاندو #رمان
پارت 10
#سعید
همراه آقا محمد راه افتادیم سمت موقعیت شارلوت به لوکیشن نگاه میکردم اصلا از جاش تکون نمیخورد حتی دو قدم به محض اینکه به موقعیت رسیدیم
اسلحه هامونو درآوردیم و از ماشین پیاده شدیم به موقعیت رسیده بودیم اما هیچکی اونجا نبود یعنی چی آخه
دو قدم رفتم جلو تر تقریبا به موقعیت گوشی رسیده بودیم
به آقا محمد گفتم
سعید:آقا لوکیشن دقیقا همینجارو نشون میده
کنار من یه سطل آشغال بود آقا محمد گفت احتمالا گوشی داخل اون سطل زبالست
گفتم شاید
آقا محمد به سمت سطل آشغال رفت و داخلشو نگاه کرد یه لحظه گفت یا خدا زیر بغل منو گرفت شروع کردیم به دوییدن
بعدم خودمونو پرت کردیم رو زمین یهو سطل آشغال منفجر شد..
ادامه دارد...
#گاندو #رمان
پارت11
#محمد
تو سطل زباله یه بمب بود
سریع دست سعید رو گرفتم
و دوییدم یکم جلوتر خودمونو انداختیم رو زمین همون لحظه سطل زباله منفجر شد
معلوم بود شارلوت چه خوابی برامون دیده ای کاش میتونستیم بگیریمش
همینطور که مشغول بررسی بودیم یهو ذهنم رفت سمت فرشید بهش زنگ زدم برداشت ازش پرسیدم چیشد؟
تونستی محل موسی پور رو پیدا کنی؟
فرشید:آقا همون محل قبلیشونه بعد از آن اینکه از اون خونه خارج شد یه ضرب اومد اینجا دیگه هم کلا از خونه خارج نشده
_خیل خب چشم از خونه برنمیداری خیلی مواظب رفت و آمداشون باش
فرشید:چشم آقا فقط آقا از داوود چخبر؟
_عه خوب شد گفتی تونستیم پیداش کنیم با رسول بردنش بیمارستان
آقا هر اتفاقی افتاد به من خبر بدین
_خیل خب
فرشید:خدافظ
به محض اینکه فرشید قطع کرد همون لحظه به رسول زنگ زدم...
ادامه دارد....
#گاندو #رمان
پارت 12
#رسول
به محض اینکه به بیمارستان رسیدیم داوود رو بردن اتاق عمل خیلی شکنجش داده بودن اعصابم بهم ریخته بود رو صندلی کنار اتاق عمل نشستم
که دیدم گوشیم زنگ خورد نا نداشتم که جواب بدم نگاه کردم ببینم کیه آقا محمد بود با دیدن اسم آقا محمد سریع جواب دادم
رسول:الو سلام آقا
محمد:چیشد رسول جان داوود چطوره؟
رسول:آقا بردنش اتاق عمل از شما چخبر؟
تونستین شارلوت و پیدا کنین؟
محمد:نه اصن انگار آب شده رفته تو زمین خیلی زرنگه با سعید رفتیم به لوکیشن محل موبایلش
موبایلشو گذاشته بود تو سطل آشغال اگه فقط 5 ثانیه دیرتر متوجه شده بودیم الان عذادار بودی
رسول:لبخندی زدم و گفتم:خدا نکنه آقا آها راستی از فرشید چخبر؟
محمد: بهش زنگ زدم گفت رفته تو همون خونه ی قبلیشون
تا الان هم از اونجا خارج نشده
رسول:آهان خوب آقا خداحافظ فقط اگه خبری شد حتما به من
خبر بدین
محمد:خداحافظ رسول جان
باشه
تو هم از داوود به ما خبر
رسول:چشم
گوشیو قطع کردم و همونطور نشسته بودم دم در اتاق عمل
ادامه دارد...
#گاندو #رمان
پارت 13
#سعید
اطراف همون محله ای که انفجار رخ داد داشتیم دنبال شارلوت میگشتیم
که فرشید زنگ زد گوشیو برداشتم و گفتم:
سعید:الو فرشید سلام چیشد؟
فرشید:اولندش سلام برادر من دومندش بزار من بگم الو بعد رو آدم هوار شو
سعید:خیل خب حالا چیشد بالاخره؟
فرشید:آقا محمد کجاست؟ چرا هر چی به
گوشیش زنگ میزنم جواب نمیده؟
سعید:نمیدونم اما الان روبروم ایستاده صورتش اونوره
فرشید:باشه ببین به آقا محمد بگو....
یهو گوشیش قطع شد نفهمیدم چیشد
ای بابا این باز حتما شارژ تموم کرده
دوباره
اینبار خودم بهش زنگ زدم اما اصن جواب نمیداد
یعنی چی..
یکم نگران شدم اما دوباره بهش زنگ زدم هیچی جواب نداد
رفتم پیش آقا محمد
سعید:آقا فرشید زنگ زد مث اینکه یه چیزی میخواست بهتون بگه اما قطع شد
الانم دو بار بهش زنگ زدم اما جواب نداد
ادامه دارد...
#گاندو #رمان
پارت 14
#محمد
همینطور وایساده بودم که سعید اومد و گفت:
سعید:آقا فرشید زنگ زد مث اینکه یه چیزی میخواست بهتون بگه اما قطع شد الانم دوبار بهش زنگ زدم اما جداب نداد
گفتم:خب بهش دوباره زنگ بزن
به فرشید زنگ زد اما جواب نداد
همینطور تا 11 بار پشت سر هم بهش زنگ زدیم تا دفعه دوازدهم که بهش زنگ زدیم اینبار خاموش بود حسابی نگرانش شده بودیم
دیگه نمیتونستم تحمل کنم به سعید گفتم اینجارو بسپر به محسن و جوادخودتم با من بیا بهشون بگو حسابی تحقیق کنن شاید به یه ردی یا
نشونی از شارلوت رسیدیم
سعید:چشم
#سعید
اقا محمد گفت اینجا رو بسپر به محسن و جواد و بگو حسابی تحقیق کنن شاید به چیزی رسیدیم و تونستیم ردی و نشونی از شارلوت پیدا کنیم خودتم با من بیا
به سمت محسن رفتم و گفتم:
سعید:محسن جان خسته نباشی حواستو خوب جمع کن هر اطاعاتی میتونه به ما کمک کنه تا به یه چیزی برسیم منم با آقا محمد میریم تا یه جایی دیگه بر میگردیم
محسن:باشه خدا به همرات
سعید:یا علی
همینطور داشتم به سمت اقا محمد میرفتم که گفتم جواد الان اینجا بود اما الان نیست
برگشتم پیش محسن و بهش گفتم:
سعید:محسن پس جواد کو؟
محسن:نمیدونم اومدیم با ما بود اما الان منم گشتم دنبالش و نبود
سعید:خیل خوب خدافظ
محسن:خدافظ
رفتم سمت اقا محمد و گفتم بریم آقا
ادامه دارد....
#گاندو #رمان
پارت 15
#محمد
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه موسی پور
وقتی به اونجا رسیدیم به موتور فرشید برخوردیم که اونجا بود اما خودش نه کلاه کاسکتش رو زمین افتاده بود حسابی نگران بودم
به سعید گفتم این دورو اطراف و خوب بگرد شاید ردی یا نشونی
از فرشید پیدا کردیم سعید رفت یه طرف منم رفتم طرف دیگه
همینطور توی کوچه ها رو میگشتم که گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم دیدم سعیده سریع جواب دادم
محمد:الو سعید
سعید:آقا محمد یه لحظه بیاین همون محل موتور فرشید
محمد:چیزی پیدا کردی؟
سعید:بله اقا یه لحظه بیاین
محمد:خیل خب
گوشیو قطع کردم حرکت کردم طرف موتور فرشید
سعیدو دیدم که رو زمین نشسته و صورتش اونوره رفتم طرفش
با انگشت گوشی فرشید و بهم نشون داد که لای بوته ها افتاده بود
سعید:آقا محمد خودمون 11 بار به فرشید زنگ زدیم و هر 11 بار گوشیش روشن بود اما جواب نمیداد
دفعه آخر گوشیش خاموش شد
الانم که گوشی شکسته فرشید اینجا افتاده پس از دو حالت خارج نیست
یا وقتی 11 بار به فرشید زنگ میزدیم اونایی که حالا فرشید و بردن اینجا بودن اما جواب نمیدادن دفعه آخر گوشیشو شکستن یا هم اینکه
بعد از تماس های ما گوشیو شکستن و آوردن اینجا انداختنش
گفتم:آره همینطوره پس قطعا باید اثر انگشتشون روی موبایل باشه
سعید:بله درسته
محمد:خیل خب گوشیو بردار طوری که دستت روش مالیده نشه باید ببریمش
انگشت نگاری
سعید:چشم آقا
ادامه دارد....
#گاندو #رمان
پارت 16
#رسول
دم اتاق عمل نشسته بودم که دیدم دکتر از اتاق عمل اومد بیرون سریع رفتم طرفش و پرسیدم:
رسول:آقای دکتر چیشد؟
دکتر:خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد تونستیم گلوله رو در بیاریم
مث اینکه حسابی شکنجش دادن تا یه ساعت دیگه
احتمالا بهوش بیاد
تشکری کردم و همون لحظه
به آقا محمد زنگ زدم و گفتم
رسول:الو سلام آقا محمد خسته نباشید
محمد:الو رسول جان
رسول:آقا دکتر گفت عمل داوود به خوبی پیش رفته
احتمالا تا یه ساعت دیگه بهوش میاد
محمد:خدا رو شکر
رسول:پس خدافظ آقا تا یه ساعت دیگه تو بیمارستان میبینمتون
محمد:عه... چیزه..... ببین رسول من تا یه ساعت دیگه نمیتونم بیمارستان
مشغول تحقیق پروندم اصن امروز کلا نمیتونم بیام شرمنده
رسول:😕خیل خب آقا پس خدافظ
محمد:خدافظ
گوشیو قطع کردم و دم اتاق داوود نشستم تا بهوش بیاد
#محمد
رسیدیم سایت رفتیم سمت آزمایشگاه
گوشی رو دادم به بچه ها و گفتم
ببینین اثر انگشتی چه کسی روی این گوشیه بعد از حدودا 10 دقیقه تونست شناساییش کنه
رفتم سمتش درموردش توضیح داد:این اثر انگشت متعلق به سجاد حسینی هست متولد
1359/4/13
نام پدر:خلیل
تو سن 30 سالگی با فردی بنام لیلا سعادت ازدواج کرده
مشخصاتشو که گفت ازش پرسیدم:خب این آقای سجاد حسینی عکس نداره
گفت:نه هیچ عکس پرسنلی نداره نمیدونم دلیلش چی بوده که تا الان یعنی توی این 41 سال هیچ عکس پرسنلی از خودش نگرفته
ادامه دارد...
#گاندو #رمان
پارت 17
#محمد
از مسئول انگشت نگاری پرسیدم تحصیلاتش چیه کجا کار میکنه و آدرس خونش و محل کارش؟
_مهندسی مکانیک داره اما خب شغلش هیچ ربطی به مدرکش نداره
یه مدتی توی بازار فروشگاه لباس داشته اما مث اینکه ورشکت میشه فروشگاهش خیلی بزرگ بوده درواقع همه ی مردم اکثرا از لباسای اون میخردن
بعد از یه مدت با یه نفر شریک میشه سرمایه از اون و زمین از این مث اینکه قصد داشته فروشگاهشو گسترده تر کنه
اما شریکش سرش کلاه میذاره و همه ی اموالشو بالا میکشه
اینطوری میشه که ورشکست میشه
اینا همه برمیگرده به دوسال گذشته و اما الان توی آژانس کار میکنه
گفتم:خیل خب ممنون همگی اینا رو برای من بفرست در ضمن آدرس خونشو محل کارشو برام بفرست
_چشم آقا
$ببینم تو مطمئنی این آقا هیچ عکس پرسنلی نداره؟!
_راستش آقا منکه نتونستم پیدا کنم باید مشخصاتشو یا بدم علی سایبری یا هم رسول که شاید بتونن عکسشو پیدا کنن ولی بنظرم
هیچ عکس از خودش نداشته باشه
_خیل خب مشخصاتشو برای علی بفرست شاید اون بتونه عکسشو پیدا کنه رسول الان اینجا نیست
_چشم
به سمت سیستم علی رفتم و گفتم:
محمد:علی جان مشخصاتی رو برات فرستادن چک کن ببین میتونی عکسشو پیدا کنی؟
علی سایبری:چشم آقا محمد همه ی. سعیمو میکنم
محمد:یا علی
به سمت سعید رفتم و گفتم برو پیش علی بشین وقتی عکس طرفو پیدا کرد یه پرینت بگیر بیار اتاق آقای عبدی
منم میرم پیش آقای عبدی
که گزارش پرونده رو بهشون بدم.
سعید:چشم آقا
محمد:چشمت بی بلا
ادامه دارد....
#گاندو #رمان
پارت 18
#محسن
حسابی تحقیق کردیم اما به چیز خاصی نرسیدیم
برای همین دست از پا دراز تر برگشتیم سایت رفتم که گزارش کارو به آقا محمد بدم که دیدم سعید داره میاد طرفم
به طرفش حرکت کردم و دست همدیگه رو گرفتیم سلام کردیم بعدم ازم پرسید:
سعید:چیشد تونستین چیزی پیدا کنین؟
محسن:نه اصن هیچ مدرکی اونجا نبود اگرم بوده تو سطل زباله بوده که همشونم پودر شده
سعید:پوففف خیل خب خسته نباشی
محسن:شما هم همینطور من دیگه برم اینارو بدم آقا محمد... فقط.. آقا محمد تو اتاقشه دیگه؟
سعید:نه رفته گزارشو بده به آقای عبدی
محسن:آهان باشه خدافظ
از پله ها بالا میرفتم که فکرم رفت سمت داوود دوباره برگشتم پیش سعید و ازش پرسیدم:
محسن:سعید از داوود چخبر؟ حالش چطوره؟!
سعید:از داوود که رسول پیششه اما
همین حدودا یه ساعت پیش به آقا محمد زنگ زد گفت عملش به خوبی پیش رفته احتمالا تا یه ساعت دیگه هم بهوش بیاد
الآنم که یه ساعت گذشته حتما بهوش اومده صب کن یه زنگ بهش بزنم.
سعید:باشه
ادامه دارد...