eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
254 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
☘ #در_مسیر_عشق ☘ 🍀 #پارت_صد و سی‌و‌یک 🍀 رسول : دیدم صدایی از فاطمه در نمیاد پرسیدم : فاطمه جان؟!خوب
🍁 🍁 🍂 صد‌و‌سی‌و‌دوم 🍂 محمد : پشت میز نشسته بودم اینقدر درگیر افکارم بودم که چه بلایی سرشون اومده با همه رفتارم تند شده بود دیدم یه پیامی واسه حساب کاربریم اومد باز کردم دیدم گزارش از کردستانه سریع خوندم فهمیدم که رسول و فاطمه زنده هستن چیزی شون نشده موقع آتیش سوزی خودرو خودشون رو از محل دور کردن منم بلافاصله تماس گرفتم باهاشون محمد : رسول؟! رسول : سلام محمد : تو معلومه کجایی دق دادی منو از نگرانی چرا گوشی هاتون خاموشه چرا هیچ خبری نبود ازتون رسول: ببخشید حتی الانم فاطمه میگفت نگیم بهتون محمد : اصلا به فکر این هستید یه کسایی این ور نگرانن حالا ولش کن حالتون چطوره؟ رسول: من که پام پیچ خورد موقع راه رفتن فاطمه هم دست و پاش اسیب دیده و سوخته محمد : گوشی بده بهش رسول : باش | فاطمه بابا میخواد صحبت کنه باهات فاطمه : من صحبتی ندارم نمیخوام رسول : 😐💔 یعنی چی این کار زشته فاطمه : همین که گفتم صحبتی با ایشون ندارم رسول: لا اله الا الله 🙄🔪 رسول : بابا ؟! فاطمه میگه نمیخواد حرف بزنه محمد: این از دست من در رفت روش زیاد شد بهش نشون میدم و تلفن و قطع کردم رسول : اوه اوه😶 فکر کنم شهید شدی فاطمه😶💔 فاطمه: مهم نیست ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁 🍂 #پارت_ صد‌و‌سی‌و‌دوم 🍂 محمد : پشت میز نشسته بودم اینقدر درگیر افکارم بودم که چه
🌸 🌸 🌱 صد‌‌و‌سی‌و‌سوم🌱 محمد : فرشید بیا اینجا یه لحظه.. فرشید: بله؟! محمد :همین الان گزارش رسیده پیدا شدن . خواستی به زهرا بگی ، بگو سالم هستن نگران نشه فرشید: 😃واقعا؟! خداروشکر چشم میگم محمد : حواست باشه ممکنه این چند وقتی که خواهر برادرش نیستن رفتارش بد بشه فرشید: باشه حواسم هست ____ رسول : خب خواهر خل من چطوری؟😂 فاطمه : مگه نگفتم با اون پات راه نرو😡 رفتی ابمیوه گرفتی خداااااااااا من از دست تو سرم و به کدوم ستون بکوبم رسول: نگا این دیوار حکم ستون و داره😂 همینجا بکوب عالیه فاطمه :🙄🙄🙄 رسول : 😶😶😶😶 بله بله ببخشید درضمن موهات رو بده تو😡 دلیل نمیشه چون بیمارستانی راحت باشی گوشیت هم بده من حق نداری دست بزنی. فاطمه : اوم باشه چشم🙂 رسول : زودهم خوب شو که کارمون رو زودتر شروع کنیم😡 فاطمه : اگر دست خودم بود چشم ادامه دارد....
سلام علیکم😅 ببخشید واقعا شرمنده من این چند روز گرفتار بودم ونتونستم فعالیت کنم😄😞 و الان یکم فعالیت میکنم ولی قول میدم فردا بافعالیت حسابی با چند تا پارت رمان هم برگردم چون تایپ شده ندارم،متاسفانه😕✨