eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
260 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت یعنی این:)
عَجـیب دلَـم‌حـرم‌ِمیخـوآھَـد نگآھـم‌ِبھ‌گُنبـدت‌ِبآشـدو پـروآز‌دلَـم‌درصَحـن‌ِوسَرآیَـتِ🖤 ومَـن‌ِبآشَـم‌وگریھ‌ھـآی‌ِنـاتَمـامَـمِ . . .‌ツ! 💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
عَجـیب دلَـم‌حـرم‌ِمیخـوآھَـد نگآھـم‌ِبھ‌گُنبـدت‌ِبآشـدو پـروآز‌دلَـم‌درصَحـن‌ِوسَرآیَـتِ🖤 ومَـن‌ِب
راست‌گفتہ‌اند؛ عالم‌ازچهارعنصر‌تشکیل‌شده: آب،آتش،خاڪ،هوا! آبےڪہ‌ازتودریغ‌ڪردند آتشےکہ‌درخیمہ‌گاهت‌افتاد خاکےکہ‌شدسجد‍ه‍‌گا‍ه‍‌وطبیب‌دردها وهوایـےکہ‌عمریست‌افتاد‍ه‌دردل‌ها! ترڪیب‌این‌چهارعنصرمےشود: "کـربلا🙂❤️
💗 آیه ۶ سوره حشر را خالصانه و ترجیحا در برابر مطلوب ۵ مرتبه بخواند ، جانب او بدمد نتیجه یابد 📚 اسرار المقاصد ۲۷۸
مثلا منتظر یہ لبخند منتظر یہ حرف یہ پیام یہ اتفاق یہ حرم ...:)
مثلا کنج ِحرم:))💔
ڪے‌مۍتونہ‌به‌‌جـز حسیـن؏حـٰـالمو‌بھترش‌ڪنہ :)💔؟
حسین . . ما بی تو خسته‌ایم تو بی ما چگونه ای؟🚶🏿‍♂
متعقد بود میزان رفاقت ما با افراد بستگی به ارادت انها به امام دارد را میگویم حاج ...❤️
وَصل‌شیریـٖـن‌نَشود‌ گـر‌نَبـود،دَرد‌‌‌فِـراق.. نَمڪ‌عِ‌ـشق‌ بجُز‌رَنـج‌وغمِ‌هِجران‌نـیٖست..!💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
اینڪھ برات میمیرم واقعیت دارھ . . :)!
واااااای منو برد محرم پارسال😭😭😭 ما هر سال باباییم پنج شب دوم دهه اول نذری میداد،از وقتی هم فوت کرد باز ادامه دادیم پارسال کرونا زیاد شد و هیاتی که هر سال می‌رفتیم تعطیل شد،بابای منم خیلییییی رعایت میکرد و گفت جایی نمیریم،مریض هم شده بود که شب اول محرم دو هفته قرنتینه اش تموم میشد ما هم شب قبلش که مامانیم پرچم میزد و گاز وصل میکرد و دیگارو میشست خاکش بره«تنها نه ها خاله ها و داییامم بودن،هر سال برا اماده سازی حدود پونزده بیستاییم،برا پخت غذا و پخشش پنجاه تایی هستیم» خلاصه بابام گفت نمیریم،منم هر شب تا صبح فقطططط گریه میکردم که امام حسین!این بود جوابم؟مگه من برات سینه نزدم؟گریه نکردم؟هیات و روضه ات رو گرفتی ازم اقا!؟😭،هیچی دیگه برگشتم گفتم اقا جانم،تو رو به شیش ماهت قسم میدم،من محرم تو خونه میمیرم شب پنجم،رفتیم میدون امام حسین محسن عراقی برنامه داشت،من هدفون گذاشتم اینو گوش میدادم و یه عالمه نوحه دیگه،ماسکم داشتم خیلی معلوم نبود،ریز ریز گریه میکردم یهو بابام گفت بریم خونه مامانی با میخواین بشینین؟؟؟ منو میگی😍😍😍رسیدیم اونجا داشتم برنج ابکش میکردن،حالا من رفتم بالا تو اتاق،زار زار گریه میکنم😭😍 رفتیم غذارو کشیدن،سر سفرع دایی کوچیکم به بابام گفن اقا بهزاد از فردا زودتر میاینااااااا😒«البته بماند که داییم دانش اموز بابام بوده»بابامم حرفش رو زمین نزد و رفتیم رسید به ظهر عاشورا،مامانم گفت ما نمیایم میخوام بشینم خونه دعا بخونم ساعت هفت بود نماز خوندیم،داشتیم می‌خوابیدم داییم زنگ زد که بیاین کمک،پسر خالم رفته هیات،شوهر خالمم دست تنها نمیتونه برنج ابکش کنه،گوشت خورد کنه،غذا بکشه هیچی دیگه دوباره رفتیم😍
سلام من اومدم با کلی فعالیت و۳پارت رمان😉😍