eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
260 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
بردَرَش‌بگذارای‌سائِل‌سرازروی‌نیاز درنخواهدماندهرکس قبله‌گاهش‌این‌دَراست…💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
_
کاظمین‌امشب‌چــراغان‌از‌حضور‌کاظم‌است خانه‌صادق‌چراغان‌از‌حضور‌ڪاظم‌است.. 💐❤️🕊
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
_
اسعدالله‌ایامکم‌یاجعفرابن‌محمدعلیه‌السلام🌱❤️
امام‌موسی‌کاظم‌علیه‌‌السلام‌میفرمایند:🌿✨ ➖➖➖ -امانتداری‌وراستگویی‌سبب‌جلب‌رزق‌وروزی‌اند.. وخیانت‌ودروغگویی‌سبب‌جلب‌فقر‌ودورویی اسعدالله‌ایامکم‌یاجعفرابن‌محمدعلیه‌السلام
faraj.mp3
432.7K
زمزمه کنیم... 🔉دعای سلامتی امام زمان(عج) ❣اینجا است؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir
رفقاکسی هست مشهد زندگی کنه؟ https://harfeto.timefriend.net/16566770128163 بهم بگه🍀☺️ البته دختر خانم باشه:)
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁 🍂 #پارت صد‌و‌چهل‌وششم🍂 فاطمه : خب دیگه بسه زهرا تو بیا شب پیش من بخواب رسول : من
❣ 💞 صد‌و‌چهل‌و‌هفتم 💞 صبح تهران عطیه: محمد‌جان نمیخوای احوالی از بچه ها بگیری؟ محمد : نه نمیخواد حالشون خوبه دیگه پیش همن عطیه : ای بابا چرا عوض شدی تو که به خانوادت اهمیت می دادی!چرا جوری رفتار میکنی انگار مزاحمن برات محمد: بازم عطیه درست میگفت 🙂 من خیلی عوض شدم : حالا دیر نمیشه اداره عبدی : محمد! چرا اینقدر سایت خلوته؟ دیگه اون شور و حال و نداره! محمد : نمیدونم اقا انگار بی‌روح شده عبدی : دخترت کجاست؟ محمد: اونم رفت عبدی : چطور ؟ چرا ؟ محمد : آخ یادم رفت بگم نبودید شما دیروز یه دعوایی شد بین منو اون اونم از فرصت استفاده کرد و رفت کردستان عبدی : خوبه بازم پیش اونا باشه مطمئن تره ولی محمد فکر نمیکنی این اخیرا خیلی رفتارت تند شده با بچه‌هات؟ فقط سر یه توبیخ میخواستی رسول و فاطمه رو دور کنی از خانواده و کار‌شون ؟ بنظرت نباید یه ذره فکر بقیه‌باشی؟ الان همسرت دلش تنگ نشده ؟ محمد : ... خب حق با‌شماست 😓 من خیلی زود عصبی شدم و تصمیم گرفتم عبدی : نمیخوای خودت بری و برشون‌گردونی؟ محمد : آخه اقا خیلی کارا زیاده قضیه بانک مرکزی و دلار و صرافی و اینا اصلا همه چی‌ بهم ریخته نمیشه عبدی : دو روز برو هیچی نمیشه کاظم هست محمد : چشم کی‌برم؟ عبدی : همین امشب برو فرداشب برگرد محمد : باشه با‌اجازه آقا عبدی : به سلامت
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
❣ #در_مسیر_عشق ❣ 💞 #پارت صد‌و‌چهل‌و‌هفتم 💞 صبح تهران عطیه: محمد‌جان نمیخوای احوالی از بچه ها ب
💫 💫 ✨ صد‌و‌چهل‌و‌هشتم ✨ شب کردستان رسول : فاطمه ؟! زهرا کجاست ؟ زهرا: من اینجام ✋🏻😂 رسول : چه کار میکنی بیا شام بخور دیگه زهرا : بابا اینجا شکلات باز مونده مورچه جمع شده دارم تمیز میکنم فاطمه : بخدا شرمنده میکنی ها نکن زهرا : خونه دار‌ی‌تون هم دیدیم فاطمه خانم شوهرت چی میخواد بکشه از دستت😒🤦🏻‍♀ فاطمه : زهرا؟ 😊 خفه‌شو رسول : اوه اوه اینم مثل مامان زهراس😶😱 الان اتم منفجر میشه زهرا : نمکدون😒 * زنگ آیفون زده‌ می‌شود * زهرا : پاشو برو باز کن رسول رسول : امر دیگه‌ای جناب؟😐🔪 زهرا : اصلا نخواستیم تو شامتو بخور من میرم زور‌شون نیاد یه در باز کنن😒 آیفون هم نگا ‌نگا دوربینش‌ خرابه بله ؟! محمد : میشه باز کنید؟ زهرا: شما؟! محمد: چطور دختری هستی صدای باباتو نمیشناسی؟🙂💔 زهرا : تا اینو گفت ساکت شدم🤐💔 گوشی رو گذاشتم سر‌جاش فاطمه : کی بود زهرا ؟ زهرا سکوت رسول : نمی شنوی دارن زنگ میزنن؟ در و باز کن دیگه کی بود زهرا سکوت رسول : رفتم گوشی آیفون و برداشتم بله ؟! محمد : سلام نمیخواید در و باز کنید؟ رسول : بفرمائید 😃😃 فاطمه: کی بود ؟ رسول : بابا😃 فاطمه : وای یا حسین😐😶 زهرا شوک شده فاطمه: نمیخوای حرکتی کنی زهرا ؟ زهرا : من نمیخوام رو در رو‌شم باهاش میرم تو اتاق رسول : این حرکات چیه یعنی چی زشته زهرا : رسول میفهمی من نمیخوام با کسی رو در رو‌شم که دعوا کردم فاطمه : بسه خواهر من زشته بیاید آشتی کنید زهرا : خدافظ بابا من رفتم اصلا اه 😤
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
💫 #در_مسیر_عشق 💫 ✨ #پارت صد‌و‌چهل‌و‌هشتم ✨ شب کردستان رسول : فاطمه ؟! زهرا کجاست ؟ زهرا: من این
🌸 🌸 🌱 صد‌و‌چهل‌و‌نهم 🌱 محمد: سلاااممم استاد رسول رسول : سلام بابا‌جان خوش‌اومدید فاطمه : سلام محمد : سلام دخترم خوبید؟ رسول : خداروشکر محمد: چطوری فاطمه جان؟ دلم تنگ شده بود براتون فاطمه: خیلی ممنون ما بیشتر شما چه خبر؟ چیشد یهو اومدید اینجا؟ محمد: قضیه داره زهرا هم اینجاست؟ زهرا : تپش قلب گرفته بودم یعنی واسه چی اومده چطور باهاش رو به رو بشم رسول : آره فاطمه : شام خوردید؟ محمد: نه نمیخورم فاطمه : عه چرا بیاید که سفره هم پهنه بیاید بخورید محمد : دستت درد نکنه چند لحظه صبر کنید محمد دوتا جعبه و دوتا شاخه گل میده به فاطمه و رسول : بابا جان من تو این مدت عصبی شدم ممکنه دلتون رو شکسته باشم این جعبه انگشتر برای رسول و اینم جعبه دستبند برای فاطمه این گل‌هام واسه شماست امید‌وارم منو بخشیده باشید اگر سرتون داد زدم و دلخوری پیش اومد فاطمه : واااییی😍😍 بابا اصلا توقع نداشتم خیلی ممنون رسول : ممنون باباجان😃 دست‌‌تون درد نکنه محمد : حالا زهرا کجاست بگید بیاد از دل اونم در بیارم زهرا: تا این حرف و زد بیرون اومدم از اتاق محمد : بههههه زهرا خانم چه عجب ما شمارو دیدیم زهرا: سلام محمد : علیک سلام دخترم خوبی؟ زهرا: خیلی ممنون شما خوبید محمد : یه جعبه و یه گل هم به اون دادم : میگم که اون روز عصبی بودم ببخشید اگر سرتون داد زدم زهرا :🙂 نه شما ببخشید من همچین حقی نداشتم صدام رو بلند کنم فاطمه : خیلی خب هندی بازی بسه دیگه بیاید غذا یخ کرد😂 محمد : هندی بازی؟ 🤨🤨 فاطمه : نه ببخشید غلط کردم
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸 🌱 #پارت صد‌و‌چهل‌و‌نهم 🌱 محمد: سلاااممم استاد رسول رسول : سلام بابا‌جان خوش‌او
💚 💚 🧡 صد‌و‌پنجاه 🧡 محمد : بچه ها من اومدم که باهم برگردیم🙂 فاطمه : چیی؟؟😍جداا؟😃😃 محمد : بله تا فرداشب کارهاتون رو ردیف کنید که دیگه بریم تهران رسول : شما که گفتید تا وقتی آدم نشم نمیخواد برگردم؟ محمد: اون موقع عصبی بودم اما مهم نیست واسه شماهم دارم زهرا خانم... سرخود میای و میری نیستی اصلا سر کارت باید توبیخ بشی 🤨 زهرا : درست‌ اوکی‌مشکلی نیست _ فردا _ زهرا : نشسته بودم رو مبل هنذفیری تو گوشم بود و آهنگ غمگین گوش میدادم🙂صداش زیاد بود و بابا شنید... محمد : قطعش نمیکنی اونو؟ ؟!!! زهرا : خیر محمد : زوو‌باش گوشی‌تو بده من زهرا : اوکی‌باش خدمت شما... محمد : هرچی هیچی بهش نمیگم هرکاری میخواد میکنه زهرا : صحیح رسول : کلید انداختم تو در و بازش کردم : سلاااممم کار ما تموم شد بررررییییممممم محمد : آرام سلام استاد رسول خسته نباشید ماهم خوبیم شکر سلامتی 😐 فاطمه : 🤣 خب بابا راس میگه بزار برسیم بعد بگو بریم😂 رسول : ای وای ببخشید😂💔اینقدر ذوق دارم حواسم نبود فقط به فکر رفتنم محمد : یه کم به خودت مسلط باش😂 بیا شربت بخور حالت جا بیاد یه ذره استراحت کن حالا دیر نمیشه فاطمه : نظر خوبیه محمد : 🤨 کجا به شما شربت تعارف کردم ؟¿ فاطمه : 😐😐😐 رسول: خوشم اومد 😂😂 محمد : بیا بیا شوخی کردم😂💔 رسول : بااابااا😩 نمیزاشتید بخوره 😂 محمد : خجالت بکش پسر‌جان رسول : عهههه زهرااااسس چرا لالی؟؟؟ زهرا : علیکم السلام فاطمه: عههه اینم بود که زهرا : این به درخت میگن 🙂 علیک سلام فاطمه : سلام ... چیشده ناراحتی؟! زهرا : اروم گفتم.. : کاش بابا نمی‌اومد 🙂 فاطمه : عاخی 🙁 چرا اخه؟؟ زهرا : نمیدونم.. ولی کلا... فاطمه : حالا درست میشه وسایل‌هاتو جمع کردی زهرا : نچ‌ ول‌کن بابا فاطمه: 😐😐 نکنه نمیخوای اقا فرشید و ببینی ؟
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
💚 #در_مسیر_عشق 💚 🧡 #پارت صد‌و‌پنجاه 🧡 محمد : بچه ها من اومدم که باهم برگردیم🙂 فاطمه : چیی؟؟😍جداا؟😃😃
💛 💛 💛 صد‌و‌پنجاه‌و‌یکم 💛 زهرا : دقیقا🙂👍🏻 فعلا حوصله کسی رو ندارم فاطمه : عجب 😐👌🏻 پس که اینطور پاشو دیگه حالا بزار یه دو روز بهمون خوش بگذره زهرا : اوکی‌حالا‌دیر‌نمیشه رسول : حالا ما این وسط غریبه ایم دیگه چی میگید؟ 🧐 فاطمه : فضولیش به شما نیومده محمد : عه فاطمه درست صحبت کن با رسول فاطمه:😒😒😒 زهرا : حالا بسه پاشید برید استراحت کنید محمد : کم بخوابید ها... شب نمیخوابید😂 رسول : 😂درسته زهرا توهم پاشو برو بخواب احساس غربت میکنم وقتی با ما هماهنگ نیستی زهرا : وقت کائنات و نگیر بیا برو رسول : چقدر بهتون اخطار دادم از کلمات من استفاده نکنییییدددد😡😡😡😡😡😡😡 محمد : آرااااااممم😐😐 حالا اتفاقی نیفتاده که اتم منفجر نشده 😐💔 بیا برو وقت دنیارو نگیر فاطمه : 😂😂😂 محمد : خنده دار بود؟😐 فاطمه: اینکه به شما نمیتونه چیزی بگه خیلی خوبه😂👌🏻 رسول: هررر هررر هررر نمکدون 😒🔪 محمد : عععع🤨🤨🔪 رسول: ببخشید 😬 _ شب _ رسول : هعی خداحافظ ای خونه پر خاطره🙂💔 محمد : 😐 در این حد فاطمه : بله ... شبایی که رسول نبود و گرفته بودنش... محمد : به نکته خوبی اشاره کردی یادتون باشه حتما بهم بگید😐👌🏻 زهرا: آقایون خانما دیر شددد😐 محمد : راست میگه بدوئید دیگه زود باش رسول رسول : باشه باشه فاطمه: حالا دیر نمیشه این خونه رو خریدیم دیگه اینقدر عمیق هم بهش نگاه نکن😂 محمد: دقیقا درست میگه رسول : به فکرش نبودم اره درسته زهرا : آقا شما اصلا راه نمی‌افتید بیاید دیگه منتظر‌مونن فاطمه : خیلی خب بیا بابا این ساک و ببر😐💔
جااان چقدر زیاد😍♥️
روزی‌که‌ذره‌ذره‌شوداستخوان‌ِمن باشدهنوزدردلِ‌تنگم،هوای‌تو !(:💔 ‌
ناشناس که نداریم فعلا ولی حرفی حدیثی!؟ @shahideh3
حواسمون هست یه هفته دیگه محرمه؟🙂💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
_
توان‌جنگ‌فراق‌توبادل‌ِمن‌نیست که‌رنج‌دوری‌ات‌ای‌ماه! کم‌زِمُردن‌نیست..💔🚶🏿‍♂